حرفای خوب :)
سلااام پسر طلای من
نمیدونم چرا نمیتونم مثل اون اوایل تند تند وبلاگت رو آپ کنمثانیه ها مثل برق و باد میگذرند و من همش خسته از کار خونه و کار خودم و رسیدگی به امورات شما گل پسری
نفس مامان،انقدر پسر خوب و عاقلی شدی که روز به روز عاشقترت میشم و دلم میخواد بخورمت.کیان نازم وقتی تو رو با همسنای خودت مقایسه میکنم پی به آقا بودنت میبرم حرف گوش کن و فهمیدهدووورت بگردم هستیم
خب از این چند وقت بگم که تقریبا ی بیست روزی رفتیم اصفهان عروسی عمه حوری،البته عروسی بیست روز نبوداا ولی ما دیگه جاخوش کردیمعمه حوری به سلامتی رفت خونه بخت ایشالا که خوشبخت بشن تو عروسی هم شما گل پسر از اول تا آخر داشتی با گوشی بازی میکردی و این اولین باری بود که من کاری به کارت نداشتم
حالا هم که برگشتیم فعلا حوصله ی سر کار رفتن ندارم و دیگه ایشالا دو هفته ی دیگه یعنی اول شهریور بخور بخواب تموم میشه و شما هم باید بری مهد
راستی ی خبر خوب دیگه اینکهههه ایشالا خاله منا تا چند وقت دیگه نینی دار میشه هوراااااخواهر عزیزم ایشالا به سلامتی نینی خوشگلت رو به آغوش بکشی
ی عاااالمه عکس دارم ولی کم کردن حجم عکس خیلی کار سختیهفعلا ی چندتا میذارم اگه تونستم تو پست بعدی فقط عکس میذارم
عشششق خوشتیپم در عروسی عمه
پسر کوچولوی من خیلی خیلی خیلی دوستت دارم