کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نی نی من و بابایی

حرف + عکس

1394/5/22 23:19
نویسنده : مینا
1,091 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگممحبت

وای ماشالا ماشالا چه زود اومدم این دفعهخجالت

گل نازم الان ساعت 11 شب هستش و شما به همراه پدر رفتین سالن همایش ها اجرای زنده دوبلاژ انیمیشن (گلوری) از چند روز پیش کلی ذوق داشتی که میخوای بری باب اسفنجی رو ببینی حتما تا حالا سر بابا رو خوردی که پس چرا خود باب اسفنجی نمیادهیپنوتیزممنم از فرصت استفاده میکنم و چندتا عکس میذارمزیبا

ی روز قشنگ رفتیم دریا و شما ی دوست خوب پیدا کردی که از سوعد اومده بود

اینجا داشتین با هم قد میگرفتینبغل

عاااشق آب تنی تو دریا هستی و من عاشق لحظه های قشنگی که تو شادی و خندونی

نفسمی زیبا روی منبوس

اینم دکتر قلابیزبان

دم پل خواجوووو کیان وایسادهراضی

ی لاکپشت کوچولو هم دیدی اونجا

تو آخرین سفری که رفتیم اصفهان ی روز خوووب هم با یکی از دوستای گلمون آراد جون و مامانش (دوست  قدیمی وبلاگیمون)رفتیم میدان نقش جهان و عصرونه و بستنی خوردیم و بعد هم سوار کالسکه شدیم و اسب سواری کردیم شما پسر طلا هم سفت به من چسبیده بودی از ترسخنده

قرررربون اون چشم غره رفتنتبوس

تا دیداری دیگر بدروووود موش کوچولوی منبای بایمحبت

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

خاله منا
24 مرداد 94 18:14
من فدای این اقای دکتره خوشتیپموووون بشم .......................... خدا نکنه
عمه کیان
29 شهریور 94 9:20
آآخییییی من تازه دیدم مطلب گذاشتی... قربون این پسر برم.ان شالله همیشه لبت خندون باشه عشققققم ...........................
مهرنوش
27 فروردین 95 16:49
وای عزیزم وبلاگت خیلی زیباست .. همین طور پسر نازت ............... یاد کالسکه سواری خودم و نیایشم افتادم .. وای که چقدر دردسر کشیدیم ... به هزار زور سوارش کردیم ... هم میترسید از اسبه و هم میگفت پیف پیف بوی بد میده !! به هزار زحمت راضیش کردیم ...و گفتیم بوش تموم میشه و ... بعد وسط راه که اقاهه شلاق رو کشید بیرون ( از همون شلاق هایی که کنار دستشونه نمیدونم اونجا متوجه شلاق ها شدی یا نه ) ... و سه چهار تا ضربه کوبید پشت اسب !! اسب هم شیهه کشید و دیگه حالا بیا نیایش رو اروم کن .. ترسیده بود اقاهه اون رو هم بزنه