کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

نی نی من و بابایی

نوروز خود را اینگونه گذرانده ایم

1393/1/16 19:58
نویسنده : مینا
717 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از کلی استرس عروسی خواهر عزیزم به خوبی و خوشی برگذار شداوه

منا جون الهی که همیشه هر کجا که باشی دلت شاد باشه و خوشبخت باشیماچ

پس از چند سال به خانه ی پدر بزرگ رفتیم.هر چند دیگه اون خونه حال و هوای بچگی رو نداشت ،هر چند اون خونه ی قدیمی رو بازسازی کرده بودن و کلی تو ذوقم خورد ولی بازم خداروشکر که سایه ی پدر بزرگ رو سرمون هست.

بگذریم از این حرفا.

رفتنه نصف راه بارون و برف و مه بود و خیلی با صفا بود.گل پسری هم خیلی اذیت نکرد فقط اخراش که دیگه خسته شده بود داد میزد بریم خونه ی آقاییییییی (به پدر بزرگم میگیم آقایی)

توی این یک هفته ای که مسافرت بودیم کیان اصلا غذا نمیخورد و از هیجان زیادی که پسرخاله هاشو دیده بود تو آسمون ها پرواز میکرد!منم از قبل تصمیم کبری گرفته بودم که حرص نخورم و ریلکسسسس باشمهیپنوتیزم

روزای خیلی خوبی بود.همگی دور هم جمع بودیم.چه حیف که زود گذشتناراحت هرچند از طرفی هم استرس داشتم که یه وقت تو اون شلوغی ها از کیان غافل بشم و از در حیاط بره بیرون و خدایی نکرده گم بشه!چون پرهام کوچولو یه بار گم شد و واسه خودش رفته بوده بیرون و خدا بهمون رحم کرد و دختر همسایه دیده بوده و اوردش در خونهاسترس

خلاصه که کیان حسابی حال کرد واسه خودش.و البته بعد از رفتن بردیا پسرم کلی افسرده شد و همش بهانه میگرفت.همش دنبال بردیا میگشت و میگفت پس بردیا کجاست؟گفتم مامان رفتن بندر خونشون،کیانم میگفت ما هم بریم بندر پیش بردیاناراحتخاله نغمه هم میگفت بردیا هم هی میگفته کیانم کجایی؟دل شکسته

الهیی بمیرم واست پسر کوچولوی من که انقدر تنهایی.از وقتی هم برگشتیم اصفهان تو خونه خیلی بد اخلاقی میکنه و رواااانیم کرده رسما!همش نق نق نق بغلم کن بریم بیرون بریم دنبال دانیال بریم پیش پارسا جون.بریم سوار ماشین بابا حمید بشیم و ... البته کاملا حق داری پسرم من که مامانتم هوایی شدم و در افسردگی به سر میبرم چه برسه به تو فسقلی نگرانقبل از عید هوا خوب بود و هر روز کیان رو میبردم پارک ولی الان که انقدر بهانه میگیره شانس بد من هوا سرد شده و نمیشه بیرونم ببرمشناراحت

از شب عروسی بگم که خدارو شکر کیان پسر خوبی بود.مثل فرفره از این ور سالن به اون ور میرفت و با دیدن رقص نور و دود که تا حالا ندیده بود ذوق زده شده بود و غش غش میخندید و منم با اون سیستم خواهر عروس بودنم زباندنبالش میدویدمهیپنوتیزم انقدر سرعت کیان زیاد بود که اصلا نمیشد ازش فیلم بگیرمافسوس

عکس درست و حسابی هم نشد ازش بگیرم.بس که شیطونی نفس منماچ مامانم میگفت دیدم کیان داره میدوه بهش گفتم کیان مامانت کجاست؟کیانم گفته مامانم گم شدهبغل

تو اون یک هفته ای که دزفول بودیم کیان همش پمپرز بود و خوب طبیعتا هر چی واسه دستشویی رفتن به کیان آموزش داده بودم نقش بر آب شد و حالا که برگشتیم خونمون تا ازش غافل بشم تو خودش جیش میکنه و بعد هم میگه ااا فک کدم پمپسممتفکر

امروزم برده بودمش پارک و کلی بهش گفتم کیان پمپرز نیستیااااا اگه جیش داشتی بگو اونم گفت باشه.داشت از سرسره میمود پایین که دیدم مثل قبل سر نمیخوره و کند داره میاد پایین رفتم نزدیک و دیدم بلهههه رو سرسره جیش کرده!!!بچه های مردم هم تند تند از سرسره میمودن پایین وقت تمامخلاصه که دیدم اوضاع خرابه دست کیان رو گرفتم و سریع محل وقوع جرم رو ترک کردیمعینک

 

 

 

اینم گل پسری در شب عروسی خاله مناقلب

اینجا هم هی میرفت دست میکرد تو این مایه ای که مخصوص حباب واسه جلوه های ویژه ی عروسی بودقهر

 

و اینجا هم پارسا داره با تبلتش بازی میکنه ، کیان و بردیا و پرهام هم نشستن کنارش که شاید فیض

ببرن.(در ضمن دانیال خاله باز نیای بگی چرا عکس منو نذاشتیااااا شما با باباتون رفته بودی گردش های علمیماچ)

اینجا هم داریم برمیگردیم اصفهان و من بسی اندوهگین و دلتنگ خانوادم بودمناراحت

 اینم یه عکس از 13 بدر .با اینکه هوا سرد بود و بارون هم اومد و منم مریض بودم و حالم خوب نبود(هیپنوتیزم)خوش گذشتلبخند

قرررررربون اون نگاهتبغل 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان آریا
17 فروردین 93 10:17
سلام مینا جون.. سال نو مبارک... خیلی خوشحال شدم که بهتون خوش گذشته ... واقعا سخته دوری از خونوادهاره اگه اونجا بودین کیان کلی همبازی داشت که باهاشون بازی کنه عزیزم تو لباس رسمی چقدر خوشکل شده ..ببوسش از طرف من کیان عسلی رو ...................... سلام به روی ماهت سال نو شما هم مبارک باشه عزیزم اوهوم آرزو جون خیلی سختر از اون چیزیه که فکر کنی ممنونم تو هم اریا جونم رو ببوس
عاطفه مامان ستیا
18 فروردین 93 17:54
آخییییییییی چه این لباسه بهش میاد ایشالا دومادی کیان جونالان اوضاع روحیت چطوره؟ وصد البته جسمیتماهم دیروز برگشتیم .................. مرسی عزیزم ایشالا عروسی عسل خانوم اوضاع روحیم له له
عاطفه مامان ستیا
19 فروردین 93 16:06
میفهممتتتتتتتتتت منم دلخوشم به دیدار بعدییییی ................................... تو دیگه چه غمی داری تو که از 30 روز 29 روز اونجایی اون یه روزم که خونشون نیستی اونا اونجان!
مامان محمد پارسا
19 فروردین 93 16:25
سلام مامانی سال نو مبارک عروس شدن ابجی جون هم تبریک می گم انشاالله خوشبخت بشن نازی بالاخره دوستمون رو دیدیم انشاالله همیشه لبت پر خنده باشه مینا جون نبینم اندوهگین باشی من هم وقتی از سفر بر می گشتیم با اینکه 10 روز گذشته در افسردگی به سر می برم . طبیعیه کم کم خوب میشه من هر سال افسردگی بعد از سفر می گیرم . انشاالله سلامت باشی گلم بخند اون پسر کوچولوی نازم رو هم ببوس ............................ مرسی عزیزم.مگه شما هم پیش خانواده نیستی؟؟؟؟
خاله میترا
19 فروردین 93 23:56
الهی خاله قربونش بره.عزیزدلم که هی سراغ دوستشو میگیره.لعنت به هرچی راه دوره ........................... لعنتتتتتتتتت
ღ مونا مامان امیرسام ღ
21 فروردین 93 4:27
سلاام خوبید سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی رو کنار خانواده عزیزتون پیش رو داشته باشید عروسی خاله منا هم مبارک هزار ماشالله خیلی ناز شده بود کیان کوچولو عکس پروفایلش که حرف نداره ااا مگه پمپس نیستم که نگو عااااشقتم کیان مووچوولووو عزیزم ناراحت شدم دنبال بردیا میگشته ببوس گل پسری رو ....................................... سال نو شما هم مبارک خانومی.ممنونم چشم شما هم گل پسری رو بماچچچ
عاطفه مامان ستیا
21 فروردین 93 14:52
واقعا که ........................ چراااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عاطفه مامان ستیا
22 فروردین 93 22:01
حسود ............................. وااااااا چرااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان آرتین (الهه)
28 فروردین 93 16:26
مینا جون عزیزدلم، خیییلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته، ایشالا همیشه لبتون خندون باشه .................................. ممنون گلم.شما هم ایشالا همیشه شاد باشی
✿✿✿ الهه مامان روشا جون✿✿✿
8 اردیبهشت 93 4:21
اخی مینا جون تو دلم خیلی ناراحت شدم که از خونواده ات دوری.خدایییش خیلی سخته.ولی روزگار برای هر کی یه جور ورق میخوره.باید ساخت. مینا جون مبارک باشه خواهرت عروس شده ایشالا خوشبخت باشه. قربون کیان جونم برم من با اون لباس مجلسی و پاپیون با مزه اش. ماجرای جیش واقعا عذاب آوره منم بعد از عید یه هفته ایه این مشکلو با روشا داشتم ولی با تمرین دوباره درست شد. .............................. بابت همه چیز ممنون دوست خوبممممممممم