نوروز خود را اینگونه گذرانده ایم
بالاخره بعد از کلی استرس عروسی خواهر عزیزم به خوبی و خوشی برگذار شد
منا جون الهی که همیشه هر کجا که باشی دلت شاد باشه و خوشبخت باشی
پس از چند سال به خانه ی پدر بزرگ رفتیم.هر چند دیگه اون خونه حال و هوای بچگی رو نداشت ،هر چند اون خونه ی قدیمی رو بازسازی کرده بودن و کلی تو ذوقم خورد ولی بازم خداروشکر که سایه ی پدر بزرگ رو سرمون هست.
بگذریم از این حرفا.
رفتنه نصف راه بارون و برف و مه بود و خیلی با صفا بود.گل پسری هم خیلی اذیت نکرد فقط اخراش که دیگه خسته شده بود داد میزد بریم خونه ی آقاییییییی (به پدر بزرگم میگیم آقایی)
توی این یک هفته ای که مسافرت بودیم کیان اصلا غذا نمیخورد و از هیجان زیادی که پسرخاله هاشو دیده بود تو آسمون ها پرواز میکرد!منم از قبل تصمیم کبری گرفته بودم که حرص نخورم و ریلکسسسس باشم
روزای خیلی خوبی بود.همگی دور هم جمع بودیم.چه حیف که زود گذشت هرچند از طرفی هم استرس داشتم که یه وقت تو اون شلوغی ها از کیان غافل بشم و از در حیاط بره بیرون و خدایی نکرده گم بشه!چون پرهام کوچولو یه بار گم شد و واسه خودش رفته بوده بیرون و خدا بهمون رحم کرد و دختر همسایه دیده بوده و اوردش در خونه
خلاصه که کیان حسابی حال کرد واسه خودش.و البته بعد از رفتن بردیا پسرم کلی افسرده شد و همش بهانه میگرفت.همش دنبال بردیا میگشت و میگفت پس بردیا کجاست؟گفتم مامان رفتن بندر خونشون،کیانم میگفت ما هم بریم بندر پیش بردیاخاله نغمه هم میگفت بردیا هم هی میگفته کیانم کجایی؟
الهیی بمیرم واست پسر کوچولوی من که انقدر تنهایی.از وقتی هم برگشتیم اصفهان تو خونه خیلی بد اخلاقی میکنه و رواااانیم کرده رسما!همش نق نق نق بغلم کن بریم بیرون بریم دنبال دانیال بریم پیش پارسا جون.بریم سوار ماشین بابا حمید بشیم و ... البته کاملا حق داری پسرم من که مامانتم هوایی شدم و در افسردگی به سر میبرم چه برسه به تو فسقلی قبل از عید هوا خوب بود و هر روز کیان رو میبردم پارک ولی الان که انقدر بهانه میگیره شانس بد من هوا سرد شده و نمیشه بیرونم ببرمش
از شب عروسی بگم که خدارو شکر کیان پسر خوبی بود.مثل فرفره از این ور سالن به اون ور میرفت و با دیدن رقص نور و دود که تا حالا ندیده بود ذوق زده شده بود و غش غش میخندید و منم با اون سیستم خواهر عروس بودنم دنبالش میدویدم انقدر سرعت کیان زیاد بود که اصلا نمیشد ازش فیلم بگیرم
عکس درست و حسابی هم نشد ازش بگیرم.بس که شیطونی نفس من مامانم میگفت دیدم کیان داره میدوه بهش گفتم کیان مامانت کجاست؟کیانم گفته مامانم گم شده
تو اون یک هفته ای که دزفول بودیم کیان همش پمپرز بود و خوب طبیعتا هر چی واسه دستشویی رفتن به کیان آموزش داده بودم نقش بر آب شد و حالا که برگشتیم خونمون تا ازش غافل بشم تو خودش جیش میکنه و بعد هم میگه ااا فک کدم پمپسم
امروزم برده بودمش پارک و کلی بهش گفتم کیان پمپرز نیستیااااا اگه جیش داشتی بگو اونم گفت باشه.داشت از سرسره میمود پایین که دیدم مثل قبل سر نمیخوره و کند داره میاد پایین رفتم نزدیک و دیدم بلهههه رو سرسره جیش کرده!!!بچه های مردم هم تند تند از سرسره میمودن پایین خلاصه که دیدم اوضاع خرابه دست کیان رو گرفتم و سریع محل وقوع جرم رو ترک کردیم
اینم گل پسری در شب عروسی خاله منا
اینجا هم هی میرفت دست میکرد تو این مایه ای که مخصوص حباب واسه جلوه های ویژه ی عروسی بود
و اینجا هم پارسا داره با تبلتش بازی میکنه ، کیان و بردیا و پرهام هم نشستن کنارش که شاید فیض
ببرن.(در ضمن دانیال خاله باز نیای بگی چرا عکس منو نذاشتیااااا شما با باباتون رفته بودی گردش های علمی)
اینجا هم داریم برمیگردیم اصفهان و من بسی اندوهگین و دلتنگ خانوادم بودم
اینم یه عکس از 13 بدر .با اینکه هوا سرد بود و بارون هم اومد و منم مریض بودم و حالم خوب نبود()خوش گذشت
قرررررربون اون نگاهت