کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

نی نی من و بابایی

چهار ماهگی کیان

1391/1/13 22:39
نویسنده : مینا
1,048 بازدید
اشتراک گذاری

سلامniniweblog.com

قبل از هر چیزی 4 ماهگی کیان جونم با سه روز تاخیر مبااااارک.niniweblog.com

 علت اینکه نتونستم توی همون روز مطلب بنویسم این بود که ما توی قطار تشریف داشتیم و به اینترنت دسترسی نداشتیم.بله ایام عید به یه چشم به هم زدن تموم شد و ما برگشتیم سر خونه زندگیمون.امروز هم سیزده مون رو به در کردیم.واای خدایااا شکرت که دیگه درسمون تموم شده و مثل اون روزا نمیخوایم فردا بریم مدرسه اَه اَه اَه چه ضد حالی بودااااا بگذریم...

 از ماجراهای عید و آقا کیان بگم که واقعا جالب بود!!! آقا پسر ما عید رو به کام مامان و باباش کوفت کرد!از بس که این گل پسر ما از مهمونی و مهمون و شلوغی بیزار بود.وقتی مهمونی میرفتیم انقدر نق نق میکرد که حد نداشت و از همه بدتر اینکه تا یکی بغلش میکرد غریبی میکرد و میزد زیر گریه و باید کلی راه میبردمش و یه جای خلوت باهاش حرف میزدم تا آروم بشهniniweblog.comخلاصه با کلی بدبختی پسری رو آروم میکردم که دوباره یه چهره ی نا آشنا واسه پسری وارد میشد و بغلش میکرد و دوباره...

دیگه حسابی عصبی شده بودم و دلم ریش میشد وقتی کیان گریه میکرد.دلم میخواست داد بزنم باباااااا کسی کیان رو بغل نکنههههه!!! اینگونه بود که من تصمیم گرفتم تو مهمونی ها شرکت نکنم و بشینم تو خونه... ولی با همه ی این حرف ها عید قشنگی بود ولی حیف چه زود گذشت

حالا از پیشرفت های کیانم بگم:توی این ماه کیان مامان فوق العاده شیرین شده.وقتی خوب به رفتاراش  نگاه میکنم میبینم واقعا بزرگ شده و مهمتر از همه اینکه منو باباش رو میشناسه وااای چه حالی میدهههه...niniweblog.com

 تو این روزا کیان به پهلو غلت میزنه و پاهاش رو بالا میبره و سعی میکنه پاهاش رو بخوره دیگه چیزی نمونده فکر کنم تا دو هفته ی دیگه پاهاش به دهنش برسه.چقدر شیرینه دیدن این لحظه ها دلم میخواد لحظه به لحظشون رو ثبت کنم ولی افسوس که نمیشه.اقا کیان شیشه شیرش رو خودش میگیره و نمیذاره ما بهش شیر بدیم بعضی وقتها هم در حال شیر خوردنه که یهو میزنه زیره شیشه شیرشو پرتش میکنه اون طرف سالن حالا چرا نمیدونیم!الهی قربون بزرگ شدنت

برم من جوجه ی منماچ

انشاالله سال دیگه این طور موقع ها کیان دیگه میفهمه ماهی چیه و ماهی عیدمون رو بیچاره میکنه وای که چقدر منتظر اون روزایی هستم که تو شیطونی کنیخیال باطل

به امید سال های قشنگ در کنار پسر نازنینمقلب

عکس در ادامه ی مطلب...

کیان و بردیا (پسر خاله جون)

آقا بردیا در حال خوردن دست کیانخنده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

بابای کیان
13 فروردین 91 22:36
ای من به قربون این گل سرم برم. زن کی گفت عکس منو بذاری؟
مامانی سید کوچولو
13 فروردین 91 23:00
وقتی مادر میشی این کوفت شدن های لذت بخش تا اخر عمرت ادامه داره
بابای ملیسا
14 فروردین 91 0:36
با سلام . ضمن تبریک بخاطر وبلاک قشنگتون ، وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای سفر به مشهد مقدس به روز شد . خوشحال می شیم اگر با تشریف فرمایی خودتون ، و گذاشتن یک نظر این سفر ملیسا رو خاطره انگیز تر و زیباتر کنید . منتظر حضور شما در وبلاگ ملیسا جوون هستیم .
الهه مامان رادین
16 فروردین 91 0:03
ای جااااان ماشالا به آقا کیان.... خداروشکر که بهتون خوش گذشته
....
16 فروردین 91 15:35
سلام پسمل نازی دارین خداحفظش کنه منم چند وقتیه نی نی میخوام اما هنوز خدا نداده شما دعا کنید که یه نی نی ناز وسالم و صالح بهم بده


انشاالله به زودی خدا یه نینی شیطون نصیبتون کنه!!!
مامان آرتین
17 فروردین 91 13:02
مبارک باشه عزیزم ایشالا روز به روز شاهد بزرگتر شدنت و کارهای جدیدت توام با شادی و سلامتیت باشیم
عمه هاجر
19 فروردین 91 1:25
مامان کارن
19 فروردین 91 16:34
عزیزم کیان جون ماشاالله چه بزرگ شده...آخی چقدرم خودشو زخمی کرده...از طرف من یه عالمه بوسسسسسسسسسسسسس برا کیان کوچولو
عاطفه
20 فروردین 91 12:41
سلام مینای عزیزم.تو این مدت بارها به وبلاگت سر زدم.عکس های کیان روsave کردم.حتی وبلاگ پارسا ودانیال روهم دیدم.خلاصه که کلی ذوق زده ام ازمادرشدنت ازدیدن کیان کوچولوی نازت وکلی هم دلتنگ تو دلتنگ بندر ودلتنگ اون روزا...خوشحالم برات عزیزم...میبوسمت


سلااام عاطفه جون.دوست خوبم حالت چطوره؟منم خیلی خیلی دلم برات تنگ شده عزیزم.امیدوارم بتونم به زودی ببینمت ممنون که به وبلاگ کیان سر میزنی
صوفیا
21 فروردین 91 21:50
مینا جون شرمنده دیر سر زدم. مرسی که بهمون سرمیزنی. کیان گلمو ببوس


خواهش میشهههه
سحر مامان آراد
22 فروردین 91 0:08
عزیز دل خاله با کارای خوشملت
جیگگگگگگگگرررررررررررررر
مینا جون از قرار معلوم اصفهان هستی اگه اینطوره
و اگه مایل باشی قرار بذاریم بریم بیرون
خوشحال میشم


سلام عزیزم.ما اصفهان زندگی نمیکنیم ولی حتما یه بار که اومدیم میام که شما و آراد جون رو از نزدیک ببینم
عاطفه
22 فروردین 91 17:32
خاله سهیلا
25 فروردین 91 23:28
دانیال
1 خرداد 91 23:13
خاله کیان روقایم کن چون چشمش می زنند دوستت دارم


خاله قربونت برههههههه که انقدر بزرگ شدی که واسه من نظر میذاری!!!!!