چهار ماهگی کیان
سلام
قبل از هر چیزی 4 ماهگی کیان جونم با سه روز تاخیر مبااااارک.
علت اینکه نتونستم توی همون روز مطلب بنویسم این بود که ما توی قطار تشریف داشتیم و به اینترنت دسترسی نداشتیم.بله ایام عید به یه چشم به هم زدن تموم شد و ما برگشتیم سر خونه زندگیمون.امروز هم سیزده مون رو به در کردیم.واای خدایااا شکرت که دیگه درسمون تموم شده و مثل اون روزا نمیخوایم فردا بریم مدرسه اَه اَه اَه چه ضد حالی بودااااا بگذریم...
از ماجراهای عید و آقا کیان بگم که واقعا جالب بود!!! آقا پسر ما عید رو به کام مامان و باباش کوفت کرد!از بس که این گل پسر ما از مهمونی و مهمون و شلوغی بیزار بود.وقتی مهمونی میرفتیم انقدر نق نق میکرد که حد نداشت و از همه بدتر اینکه تا یکی بغلش میکرد غریبی میکرد و میزد زیر گریه و باید کلی راه میبردمش و یه جای خلوت باهاش حرف میزدم تا آروم بشهخلاصه با کلی بدبختی پسری رو آروم میکردم که دوباره یه چهره ی نا آشنا واسه پسری وارد میشد و بغلش میکرد و دوباره...
دیگه حسابی عصبی شده بودم و دلم ریش میشد وقتی کیان گریه میکرد.دلم میخواست داد بزنم باباااااا کسی کیان رو بغل نکنههههه!!! اینگونه بود که من تصمیم گرفتم تو مهمونی ها شرکت نکنم و بشینم تو خونه... ولی با همه ی این حرف ها عید قشنگی بود ولی حیف چه زود گذشت
حالا از پیشرفت های کیانم بگم:توی این ماه کیان مامان فوق العاده شیرین شده.وقتی خوب به رفتاراش نگاه میکنم میبینم واقعا بزرگ شده و مهمتر از همه اینکه منو باباش رو میشناسه وااای چه حالی میدهههه...
تو این روزا کیان به پهلو غلت میزنه و پاهاش رو بالا میبره و سعی میکنه پاهاش رو بخوره دیگه چیزی نمونده فکر کنم تا دو هفته ی دیگه پاهاش به دهنش برسه.چقدر شیرینه دیدن این لحظه ها دلم میخواد لحظه به لحظشون رو ثبت کنم ولی افسوس که نمیشه.اقا کیان شیشه شیرش رو خودش میگیره و نمیذاره ما بهش شیر بدیم بعضی وقتها هم در حال شیر خوردنه که یهو میزنه زیره شیشه شیرشو پرتش میکنه اون طرف سالن حالا چرا نمیدونیم!الهی قربون بزرگ شدنت
برم من جوجه ی من
انشاالله سال دیگه این طور موقع ها کیان دیگه میفهمه ماهی چیه و ماهی عیدمون رو بیچاره میکنه وای که چقدر منتظر اون روزایی هستم که تو شیطونی کنی
به امید سال های قشنگ در کنار پسر نازنینم
عکس در ادامه ی مطلب...
کیان و بردیا (پسر خاله جون)
آقا بردیا در حال خوردن دست کیان