شرح حال ما...
سلام
امروز دوشنبه و روز عید مبعثه و کیان من الان لالاییده.قربون اون خوابیدنت بره مامان.نفس من عیدت مبارک
این روزها خیلی مشغله ی فکری دارم خیلییییی.از یه طرف قرارداد خونمون تموم شده و داریم به طور جد دنبال خونه میگردیم ولی امان از گرونی!!!دیگه حالم از هر چی بنگاهیه به هم میخوره!اصلا اون خونه ی دلخواهمون نیست که نیست.کاش خودمون خونه داشتیم که این همه دربه دری نکشیم هیییییی...
از طرف دیگه استرس کار خودمو دارم .باید دادگستری اختبار بدم تا بعد گزارش کارامو بفرستن تهران تاااا حالا کی تایید بشه و برم مراسم تحلیف و بعد اگه عمری باقی بود مجوزمو بگیرم و اگه حالی به انضمام پولی بود دفتر وکالت بزنم!ای خدااااا پس این کارای وکالتم کی تموم میشه؟؟؟
از یه طرفه دیگه بیصبرانه منتظر جواب آزمون گمرک آقای پدر هستیم.مرحله ی اول رو که قبول شد و بعد از مصاحبه هم اسمش به عنوان ذخیره در اومد.الان یک سال میگذره و ما همچنان بلاتکلیفیم و هیچی سختر از بلاتکلیفی نیست.خدایا من توی این 1سال خیلی دعا کردم و همه جوری ازت خواستم که حمید قبول بشه واقعا نمیدونم چی میشه! نمیدونم چه سرنوشتی رو برامون رقم زدی ولی بدون اگه قرار باشه یه روزی یه حال اساسی به ما بدی الان موقع اشه.چون بعد از سلامتی این مهم ترین مسئله تو زندگیمه.خدایا من همیشه توکلم به خودت بوده پس خودت همه چیز رو درست کن.
بگذریم از این مسائل که مشکلات ما آدم ها هیچ وقت تمومی نداره!
بریم سراغ گل پسری که وقتی برام میخنده تموم غصه هام رو فراموش میکنم و این خنده هاشو با یه دنیا عوض نمیکنم.
کیان من که الان دیگه از خواب بیدار شده و داره آتیش میسوزونه حسابی آقا شده.
بعضی وقت ها که کیان خیلی شیرین کاری میکنه و مارو کلی شاد میکنه با خودم میگم کاش بزرگ نمیشدو همین قدی میموند چون میدونم این روزا هیچ وقت تکرار نمیشه ولی بعد دوباره میگم خدا کنه بزرگ بشه و راه بره،بازی کنه،حرف بزنه و با هم بریم پارک و کیان از ته دل بخنده و من و حمید جون تازه بگیریم.
کیانم این روزها دیگه سوپ خور شده و خیلی دوست داره و دیگه به شیر میل و رغبت نشون نمیده و به زور میریزم تو حلقش.دیگه حریره ی بادام رو هم به زور میخوره.منم شبها براش حریره درست میکنم و میریزم تو شیشه شیرش و وقتی نصفه شبها بیدار میشه بهش میدم و اونم چون گیجه خوابه متوجه نمیشه و میخوره
خدارو شکر از وقتی وارد هفت ماهگی شد دیگه استفراغ کردن هاش خیلی خوب شده
پسر نازم دیگه توی این ماه خودش میشینه و با اسباب بازی هاش بازی میکنه(البته واسه دو،سه دقیقه)وقتی کیان رو تو این حالت میبینم تو دلم قند آب میشهدلم میخواد بگیرمت و فشااااارت بدم تا جیغت در بیاد البته این کارو نمیکنمااا گفتم دلم میخواد
یه کار بامزه و جالبی که انجام میده اینه که با روروئکش تازگیا اتاق خواب وحمام رو کشف کرده دیشب که من رفته بودم حمام کیان اومده بود دم در حمام وبامن حرف میزد و منم درو باز میکردم و قوربون صدقه اش میرفتم و کیانم ذوق میکرد و میخندید و وقتی درو میبستم جیغ میزد و غر میزد که یعنی درو باز کن منم دوباره درو باز میکردم و کیان ذوووووق خلاصه نفهمیدم چه جوری حموم کردم
وقتی من میرم تو اتاق کار دارم کیان میاد دنبالم و خلاصه هر جا میرم مثل جوجه دنبالم راه میافته وای که چه حااااالی میده.الهی فدای خودتو کاراتو همه چیزت بشششششم مامانی
خدایا مواظب کیانم باش و همیشه به کیانم سلامتی بده.خدایا به حق همین روز عزیز قسمت میدم گره از کار همه ی گرفتارها باز کن و به همه ی بچه ها سلامتی بده.به خصوص الینا کوچولو دوست خوب وبلاگیمون که این روزها خیلی محتاج دعاست...آمین
کیان در حال سوپ خوردن
کیان در حال شیطنت
کیان و بابایی