مامان و بابای در به در!!!
سلام پسر گلم
الان تو داری با بطری آب بازی میکنی و شیطونی میکنی.هر از گاهی هم یه نگاه به من میکنی و یه لبخند تحویل من میدی، منم میخندم و انگاری اصلا یادم رفته دیشب چه بلایی سرمون آوردی!
بله دیشب اوضاعی داشتیم.البته هر شب اوضاعی داریم ولی خب دیشب دیگه سنگ تموم گذاشتی پسرم.دیشب مثل همیشه کلی شیطونی کردی و از مبل و میز و تلویزیون و یه جورایی دیوار راست آویزون شدی و کلی باهات بازی کردیم شاید خسته بشی و بخوابی ولی هر چی بیشتر میگذشت چشمای نازت بازتر میشد.خلااااصه بالاخره ساعت 3 تسلیم شدی و خوابیدی.تازه چشمام گرم شده بود که بیدار شدی و هر چی بهت شیر میدادم و راه میبردمت نمیخوابیدی و گریه میکردی نمیدونم چرا؟دیگه گریه هات به جیغ تبدیل شده بود که دیدیم صدای در میاد حمید از توی چشمی در نگاه کرد و گفت واااای همسایه است چیکار کنیم؟من که در رو باز نمیکنم!حالا ساعت چند؟4 صبح!همین جوری که کیان جیغ میزد و من داشتم میرفتم که در رو باز کنم با خودم فکر میکردم اگه همسایه گفت چرا نمیذارین بخوابیم و چقدر بچتون گریه میکنه منم بگم خب بچه اس دیگه!همینه و ... در رو باز کردم خانم همسایه گفت سلام میخواستم بگم اگه بچتون دلش درد میکنه من عرق نعنا دارم میخواین بهتون بدم؟منم با شرمندگی گفتم نه دستتون درد نکنه پسرم بد خواب شده دلش درد نمیکنه و کلی معذرت خواهی کردم
برای اینکه بیشتر از این شرمنده ی در و همسایه نشیم به حمید گفتم بپر ماشین رو روشن کن تا ببریم دورش بزنیم تا بخوابه حمید هم سریع رفت و منم سریع کیان رو بغل کردم و رفتم.اولین باری بود که 4ونیم صبح توی شهر میچرخیدیم تجربه ی جالبی بود. به جز ما 3تا و البته کارگر های زحمتکش شهرداری کسی تو خیابون نبود!
وقتی کیان خواب رفت یه نگاه به خودمون انداختم دیدیم حمید با شلوارک نشسته پشت ماشین و داره دنده عوض میکنه منم با دامنی که اصلا یادم نمیاد کی پوشیدم
بله پسر گلم دیدی چه جوری ما رو اون موقع صبح آواره ی خیابون ها کردی
برگشتیم خونه و 5صبح منو حمید به جای شب بخیر به هم صبح بخیر گفتیم و خوابیدیم!
سرت سلامت گل من گوشه ای از دل من
از وفاداریه دنیا این شده حاصل من
بهانه هات خیلی کمه تو هم یکی مثل همه
این گذشتن از وجودم یادگار عشقمه