بالاخره دندون دار شدی:)
سلام کوچولوی خوردنیه من
عزیز دلم بالاخره توی ده ماهگی دندونای خوشتلت جوونه زدن
دیشب داشتم بهت آب میدادم که احساس کردم لیوان به لثه ات که میخوره صدا میده،به یه زووووری خوابوندمت و نگاه کردم و دیدم بلههههه دندون جیگر مامان یه کوچولو زده بیرون.کلی ذوق کردم و سریع به آقای پدر که تو راه بود و از اصفهان داشت برمیگشت خبر دادم
الهی فدای اون قدت بشم من که همش دستت رو میگرفتی به مبل و پا میشدی و از جلوی من مثل یه پنگوئن کوچولو رژه میرفتی منم سریع میگرفتمت و دوباره میخوابوندمت و دندونت رو نگاه میکردم و دوباره کلی میذوقیدم
باید واسه نازنینم آش دندون بپزممممم.آخ جووووووون
عسل مامان این 1هفته ای که بابا نبود ما خونه ی مامان جون بودیم.یک روزشم رفتیم خونه ی خاله نغمه تا با پسر خاله بردیا بازی کنین.ولی چی فکر میکردیم چی شد!نمیدونم چرا بردیا جون از تو میترسید و تا تو رو میذاشتم کنارش و چشمش به تو میافتاد گریه میکرد و میرفت تو بغل مامانش.تو هم از گریه ی اون میترسیدی و گریه میکردی خلاصه که گریه بازاری بود.تو همش میخواستی با بردیا دوست بشی و ارتباط برقرار کنی ولی اون از تو فراری بود.برای اینکه بردیا تو رو نبینه مجبور بودیم تو دوتا اتاق جدا بذاریمتون بازی کنین!منو خاله نغمه دیگه حسااااابی کلافه شده بودیم.میخواستیم بشینیم کنار هم و با هم حرف بزنیم ولی از دست شما دوتا نمیشد پسرم آخه مگه تو بردیا رو چی کار کردی که با تو خوب نیست؟البته یه چند باری هم خودم مشاهده کردم که تا پیشش میری موهاشو میکشی یا لباسشو مگیری!خب شاید به خاطر همین کاراته دیگه
راستی پسرم پسر خاله سمیرا هم تا 1 هفته ی دیگه انشاالله به سلامتی به دنیا میااااااد.خیلی خوشحالم که یه نینی گولوی دیگه داره به ما اضافه میشه.امیدوارم تو وبردیا و پسر خاله سمیرا که احتمالا اسمش پرهام قراره بشه دوستای خوبی واسه هم باشین
خدایا مواظب همه ی نینی ها و مامان و باباهاشون باش
خدایا شکرت که کیانم راه میره شکرت که میخنده شکرت که میبینه خدایا واسه همه چیز شکرت