شرح حال کیان در 13 ماهگی
میخوام یه شرح حال از کیان و ماجراهای این چند وقت بنویسم.
قبل از هر چیزی باید یادی کنم از خاله ی حمید که خیلی غیر منتظره 2 هفته ی پیش دار فانی رو وداع گفتند و با رفتنشون همه رو غصه دار کردن!!!خیلی روز های تلخی بود. دلم نمیخواد بیشتر از این در موردش صحبت کنم.روحشون شاد...
کیان کوچولوی من خیلی رفتار های متفاوت تری نسبت به قبل پیدا کرده و بزرگ شدنش کاملا قابل لمسه.
بعضی وقت ها انقدر کارای خنده داری انجام میده که دلم میخواد بچلوووونمش ،ولی دلم نمیاد که فقط جیغ میزنم و بلند بلند قربون صدقه اش میرم طوری که آقای همسری بهم تذکر میده که: هییییییییس اینجا آپارتمانه هااااااا
از نحوه ی جدید غذا خوردنش بگم که دیگه گذشت اون زمانی که کیان راه میرفت و من دنبالش میدویدم و غذا میذاشتم دهنش!الان دیگه تا غذا رو میارم سریع قاشق رو از من میگیره و شروع میکنه به ریختن و پاشیدن و هر از گاهی هم تو دهنش گذاشتن!اون اوایل که ازش قاشق رو میگرفتم کلی گریه میکرد و قهر میکرد و آخرش هم هیچی به هیچی.تا به این نتیجه رسیدم که واسه آقا پسری 2 تا ظرف غذا بیارم یکی واسه خوردن و یکی واسه ریختن
اصولا آقای پدر واسه ناهار نمیاد خونه و من وقتی کیان میخوابه ناهار میخورم 4 ، 5 ، 6 بعد از ظهر!بعضی وقت ها هم اصلا نمیخورم.وقتی هم من و آقای پدر میخوایم شام بخوریم و کیان اذیت میکنه و غذاهای مارو میریزه رو سفره باباییش میذارتش تو روروئک و کیان جیییییییییغ... ولی یه چیزی میدیم دستش زود تسلیم میشه
یک مسئله ی دیگه که روندش تغییر کرده و خیلی کارم رو راحت کرده مسئله ی کوتاه کردن ناخن های کیان!قبلا حتما باید تو خواب ناخن هاشو کوتاه میکردم و وای که چقدر سخت بود!یعنی یه چیزی تو مایه های خنثی کردن بمب بود!!! ولی حالا دیگه جیگر مامان آقا شده و بی حرکت تو بغلم میشینه تا ناخن هاشو کوتاه کنم و هی انگشت اشاره شو میاره جلو یعنی اینو کوتاه کنم
وای نفسمممم همش یاد یه جریانی میافتم و خندم میگیره.چند وقت پیش (مثل همیشه که من هر جا میرم کیانم عین یه جوجه دنبالم راه میافته) رفتم تو اتاق، کیانم دنبالم اومد، من دستمو بردم سمت قطره ی آهن کیان که رو میز بود که بهش بدم که یهو چشمش افتاد به قطره و پا گذاشت به فرارانقدر صحنه ی خنده داری بووووووود که نگووووو دورت بگردم که انقدر بلایی
خب حالا از علایق گل پسرم بگم:عاشق دوغ تررررش گازداره!!!
و عاااااااااااشق آهنگ مردم معین!!! یعنی مامان من هلاااااااااک اون احساساتتم وقتی تو اتاق داره بازی میکنه یهو این شعر از پی ام سی پخش میشه سریع میاد زیر تلویزیون و تاااااااااا آخر این آهنگ رو گوش میده.دلم میخواد قورتش بدم اون موقعقربون اون سلیقت برم
راستی وزن گل پسرم تو سن یک سالگی 11 کیلو 400 گرم بود.وزنت عااااااااااااااااااالیه پسرم ولی اصلا ظاهرت نشون نیمده هاااااااااااا
خدارو شکر از غذا خوردنت راضیم پسر بد غذایی نیستی همینجوری بمون عسلمممممم
حالا بریم سراغ عکس های کیاااااااااااااااانم
وقتی کیان کار بد میکنه و میخواد مارو اینجوری گول بزنه(اینجا لپ تاپ رو خاموش کرده)
ما مثلا یه میز گذاشتیم جلوی تلویزیون که نتونه چیزی بکوبه تو صفحه ی تلویزیون ولی...
یا اینکه از اون زیر میره
خونه که هستیم واسه بیرون گریه میکنه، بیرون که میریم واسه سوئیچ ماشین!
چند روز پیش تو نت بودم و یهو متوجه شدم از کیان صدایی نمیاد از جام پریدم و با این صحنه مواجه شدم
قربون اون قدت برم که بلند شده دیگه دستت به میرسه به چیزای رو اوپن
این عکس ها هم نشانگر اسقلال و آزادی آقا پسریه
فکر نکنم همه ی مامان ها مثل من انقدر صبر داشته باشناااااااااا
عاااااااااشق شیطونیاتم عشقمممممممم