وعده ما شش ماه دیگه...
به نام اونی که تو را به ما هدیه داد...
اول دبستان، یه روز معلممون گفت یه کاردستی درست کنید و بیارید. من هم با یه تیکه پارچه و مقداری پنبه، به خیال خودم یه عروسک درست کردم و اون عروسک شد تمام زندگی روز و شب بچگیم. چون اولین چیزی بود که خودم با دست خودم درست کرده بودم؛ به خودم می بالیدم که بزرگ شدم؛ اما این جریان مال بیست سال پیشه و دقیقا زمانی که هفت سال بیشتر نداشتم؛ اما الان به خودم می بالم که بزرگ شدم و تو را در وجود خودم احساس می کنم.تو اون عروسک دوران کودکی من هستی، با این تفاوت که هیچ چیزی توی این دنیا نیست که بتونه جای تو را بگیره، در صورتی که عروسک های زیادی اومدن جای اون عروسکو گرفتن...
حالا من و باباییت با هم بهت خوش آمد می گیم و اینکه حالا دیگه باورمون شده که بزرگ شدیم.
سرتو درد نیارم.
شش ماه دیگه می بینیمت...
ان شا ء الله
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی