مهاجرت به کیــــــــــــــــش!
پسر نازنینم، درست سه سال پیش وقتی که شما تو دل من بودی من پدر جانت رو مجبور کردم تو آزمون استخدامی گمرک شرکت کنه.درست یادمه روز جمعه بود آزمونشون و تا دقیقه ی نود همسر جان میگفت من میخوام فردا بخوابم و نمیرم امتحان بدم این آزمونا همش فرمالیته اس و نفرات از قبل تعیین شدن و من
ساعت گوشیم رو گذاشتم واسه ساعت 7 صبح و خوابیدیم صبح به اذذذذن خدا بدون اینکه ساعت گوشیم زنگ بخوره از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت 7 و ده دقیقه اس و همسر جان خوااااب و گوشی هم زنگ نخورده سریع همسری رو بیدار کردم و گفتم پاشو تا دیر نشده نمیدونم چرا گوشیم زنگ نخورده! خلاصه پا شدیم و رفتیم هر دومون آزمون دادیم.اون موقع شما گل پسر 7 ماهه بودی تو دل من،زیاد حالم خوب نبود و از سر جلسه بلند شدم و رفتم خونه.
بلهههه پسرم خلاصه اش کنم که به لطف خدای مهربون به طور معجزه آسایی بابایی قبول شد(چون بومی استان هرمزگان نبود و مدرک لیسانسش هم ادبیات فارسی بود که بسیاااار نادر بود اداره جات ها این رشته رو بخوان) و بعد از گذروندن کلی مراحل که جمعا سه سال طول کشید(دقیقا مثل تو فیلما که مینویسه سه ســــــــــال بعد) بالاخره موقع رفتن شده.بابایی کیش رو به عنوان محل خدمتش انتخاب کرده بود و حالا ما راهی کیش هستیم!
دو سال اول زندگیمون رو بندرعباس بودیم و دو سال بعدی رو اصفهان حالا هم که کیش، مثل مارکوپولو همش در سفریم
استخدام شدن تو گمرک آرزوی بابایی بود چون تو این چند سال خیلی تو کارش سختی کشید(یعنی کشیدیم) که خدارو شکر بهش داره میرسه.همسر جونم برات بهترین ها رو آرزومندم و امیدوارم همیشه تو کارت موفق باشی تو واقعا لایق بهترین ها بودی
هم خوشحالم هم خیلی استرس دارماثاث کشی خــــــــــــــــــــــــر است
الان نصف وسایلامون رو جمع کردم ولی هنوز کلی کار دارمهفته ی دیگه عازمیم
خدایا خودت همه چیز رو تاحالا درست کردی بقیه اش رو هم درست کن.میدونم روزای سختی در انتظارمه تو کیش چون اونجا تنها هستیم و تا بیایم جا بیافتیم و راه و چاهو یاد بگیریم ی چند ماهی طول میکشه
خدایــــــــــــــــــــــــــــا توکل به خودت
پ.ن همسر جان بعدها اعتراف کرد که ساعت گوشیم رو اون شب خودش عمدا یواشکی خاموش کرده!