کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

نی نی من و بابایی

مهاجرت به کیــــــــــــــــش!

1393/6/26 20:42
نویسنده : مینا
717 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازنینم، درست سه سال پیش وقتی که شما تو دل من بودی من پدر جانت رو مجبور کردم تو آزمون استخدامی گمرک شرکت کنه.درست یادمه روز جمعه بود آزمونشون و تا دقیقه ی نود همسر جان میگفت من میخوام فردا بخوابم و نمیرم امتحان بدم این آزمونا همش فرمالیته اس و نفرات از قبل تعیین شدن و منکچل

ساعت گوشیم رو گذاشتم واسه ساعت 7 صبح و خوابیدیم صبح به اذذذذن خدا بدون اینکه ساعت گوشیم زنگ بخوره از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت 7 و ده دقیقه اس و همسر جان خوااااب و گوشی هم زنگ نخورده سریع همسری رو بیدار کردم و گفتم پاشو تا دیر نشده نمیدونم چرا گوشیم زنگ نخورده! خلاصه پا شدیم و رفتیم هر دومون آزمون دادیم.اون موقع شما گل پسر 7 ماهه بودی تو دل من،زیاد حالم خوب نبود و از سر جلسه بلند شدم و رفتم خونه.

بلهههه پسرم خلاصه اش کنم که به لطف خدای مهربون به طور معجزه آسایی بابایی قبول شد(چون بومی استان هرمزگان نبود و مدرک لیسانسش هم ادبیات فارسی بود که بسیاااار نادر بود اداره جات ها این رشته رو بخوان) و بعد از گذروندن کلی مراحل که جمعا سه سال طول کشید(دقیقا مثل تو فیلما که مینویسه سه ســــــــــال بعدخندونک) بالاخره موقع رفتن شده.بابایی کیش رو به عنوان محل خدمتش انتخاب کرده بود و حالا ما راهی کیش هستیم!

دو سال اول زندگیمون رو بندرعباس بودیم و دو سال بعدی رو اصفهان حالا هم که کیش، مثل مارکوپولو همش در سفریمهیپنوتیزم

استخدام شدن تو گمرک آرزوی بابایی بود چون تو این چند سال خیلی تو کارش سختی کشید(یعنی کشیدیم) که خدارو شکر بهش داره میرسه.همسر جونم برات بهترین ها رو آرزومندم و امیدوارم همیشه تو کارت موفق باشی تو واقعا لایق بهترین ها بودیمحبت

هم خوشحالم هم خیلی استرس دارمترسواثاث کشی خــــــــــــــــــــــــر استگریه

الان نصف وسایلامون رو جمع کردم ولی هنوز کلی کار دارمغمگینهفته ی دیگه عازمیم

خدایا خودت همه چیز رو تاحالا درست کردی بقیه اش رو هم درست کن.میدونم روزای سختی در انتظارمه تو کیش چون اونجا تنها هستیم و تا بیایم جا بیافتیم و راه و چاهو یاد بگیریم ی چند ماهی طول میکشه

خدایــــــــــــــــــــــــــــا توکل به خودت

 

پ.ن همسر جان بعدها اعتراف کرد که ساعت گوشیم رو اون شب خودش عمدا یواشکی خاموش کرده!شاکی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

عاطفه مامان ستیا
28 شهریور 93 0:04
بالاخره کیش یا بندر؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی خوشحالم امیدوارم که موفق باشید کیش که خیلیییییییییی خوبه برو حالشو ببرباز پست گذاشتی بی عکس؟؟؟؟؟؟ ..................................... برو خدارو شکر کن که تو اون اوضاع همین پست رو هم تونستم بذارم
سهيلا مامان وانيا
29 شهریور 93 0:26
سلام مينا جونم.واقعا براتون خوشحالم .از خداى مهربون بهترينها رو واستون ميخوام.با اينکه ارزوم بود دوباره برگردى بندرعباس ولى متاسفانه نشد بازم خيلى خيلى خوشحال شدم.مبارکتون باشه. ايشالله موفق باشيد ................................................ ممونم سهیلا جونم.منم دلم میخواست بندر بیافتیم ولی حتما حکمتی داشته.ایشالا به زودی همدیگه رو ببینیم
سارا مامان آرتین
29 شهریور 93 11:06
ایشالا بسلامتی ... ............................ سلامت باشی عزیزم
مامان و بابا
29 شهریور 93 17:50
وااااااااااي خيلي تبريك ميگم عزيزم..موقعيت خيلي بزرگيه.. من كه تا حالا تو عمرم نديده بودم كسي تو استخدامي قبول شه كه حالا ديدم.ديگه آرزويي ندارم به نظرم خيلي هم خوبه اينطوري زندگي كردن..تجربه ي يه حس تازه...سعي كن حاشو ببري دوستم ببخشيد كه دير شد اومدم..از وقتي ميرم سر كار اصلا ديگه وقت نميكنم بيام نت..خيلي بده ...احساس ميكنم زندگيم رو دور تند افتاده اريا هم خيلي اذيت ميكنه واسه جايي موندن حتي خونه مامانم هم با گريه ميره.از اول مهر مجبورم بزارمش مهد ديگم موندم به خدا.. مينا تو سر كار نميري ؟اگه ميري با كيان چيكار ميكني؟ ........................................... آرزو نمیدونم شاید بردمش مهد چون تو خونه حوصله اش سر میره خودمم دلم میخواد کار کنم.حالا توکل به خدا
عمه هاجر
30 شهریور 93 19:44
خداراشکر. خدارا بیشتر از تمام نعمتهاش شکر میکنم که چنین اتفاق خوشایندی توی زندگیتون افتاد... امیدورام همیشه سلامت و موفق و خوشبخت باشید... دوسال در کنار هم بودن خیلی خوب بود... رفتنتون خیلی سخت بود .............................................. آره واقعا دلم واسه شما و اصفهان و خونمون تنگ شده
مامان آرتین(الهه)
1 مهر 93 0:59
سلام مینا جون. ایشالا هر جا که هستین تنتون سالم و لبتون خندون باشه. واسه کیان اینجوری بهتره به پسر خاله هاش نزدیک میشه و تعداد ملاقاتهاش زیاد میشه ............................................... ممنون عزیزم.نه بابا بازم بچم تنهاس به قول خودت سالم باشیم بالاخره میگذره
مادر آیاتای
9 مهر 93 10:57
سلام.خوب هستی؟ نمیدونم خصوصی رو چک کردید یا نه. براتون مطلبی گذاشتم. ............................. بله ممنون
هدی
11 مهر 93 19:11
خیلی خیلی خوشحالم که این اتفاق خوب تو زندگیتون افتاد اما دلم هم حسابی براتون تنگ شده می دونم احتمالا سرتون خیلی شلوغه اما بیشتر پست و عکس بذارید لطفا ........................ ممنون هدی جون
عمه کیان
22 مهر 93 20:57
سلام بر عشقم کیان و مامان و بابای گلش. انشالا هرجا باشین سالم و شاد باشین. دلم خیـــــــــــــــــــــلی براتون تنگ شده.دوریتون خیلی سخته برامون. دلمون برای شیرین زبونیای کیان تنگ شده.دلم لک زده از اون بوسای محکمش بکنم که جیگرم حال بیاد از طرف من محکم بوسش کنید.بهش بگین دوستش دارم .................................. ما هم خیلی دلتنگتونیم