هفته ی آخر
سلام عزیز مامان
خوبی پسرم؟ما هم خوبیم.همه خوبیم و بی قرار برای دیدن تو گل پسر.من که هر شب خوابت رو مبینم.پسر نازم تو دقیقا 7 روز دیگه میای پیشمون.هفته ی دیگه اینطور موقع ها من روی ماهتو دارم نگاه میکنم.فدای اون روی ماهت بشه ماماااااااانساکت رو بستم و لباس های خودم رو هم آماده کردم.اگه بدونی منو بابا حمیدت چه حالی داریم!!!
مامان جون و آقا جون هم 4 روز دیگه از اصفهان میان.مامان جون(مامان بابا حمید) همش میگه چهره تو جلوی چشمشه و کلی دلش برات تنگ شده.خوش به حالت پسرم که انقدر عزیزی
منم این روزها تا میتونم میخوابم و دارم خودم رو واسه شب بیداری کشیدن آماده میکنمالبته این پیشنهاد رو خاله نغمه به من داده و همش میگه تا میتونی بخواب چون پسر خاله ی شما آقا بردیا توی این 26 روزی که به دنیا اومده حسابی حال مامانش رو جا آورده و تا صبح گریه میکنه
امیدوارم تو پسر آرومی باشی عزیزم
راستی عزیزم یه چیزی رو یادم رفته تا حالا بهت بگم اونم در مورد اسمته.اسم کیان رو بابا حمید انتخاب کرده و منم چون دیدم خیلی این اسم رو دوست داره دیگه دنبال اسم نگشتم.منم از اسم کیان بدم نمیاد ولی چند تا اسم دیگه مثل فرهام که به فامیلت هم میاد در نظر داشتم ولی بازم دلم نمیاد اسمی رو که بابایی برات انتخاب کرده نذاریم یه جورایی هم نسبت به اسم کیان احساس پیدا کردم از بس که همه گفتن آقا کیان چطوره؟و با اسم کیان تو رو صدا زدن.ولی بازم بین علما اختلاف نظر وجود داره و بعضی ها میگن فرهام قشنگ تره.
به هر حال برای من نظر بابایی از همه مهمتره پس اسمت رو همون کیان میذاریم قند عسلم.امیدوارم خودت هم اسمت رو دوست داشته باشی و انقدر پسر آقا و محجوبی بشی که به اسم کیان بیشتر معنا ببخشی.
خب عزیزم بابایی از سر کار اومد ما دیگه میخوایم ناهار بخوریم.مواظب خودت باش کیانم دوستت داریم