دو ماهگی کیان جون
سلاااااام
پسر گلم 2 ماهه شد هورااااااااااااااااااااا
آخیییییش 1 ماه دیگه هم به سلامتی گذشت
خب حالا میخوام یه کم از اوضاع و احوالمون تو این 2 ماه بنویسم:
2ماه گذشته ی خود را چگونه گذرانده اید؟
دو ،سه هفته ی اول رو که متاسفانه دچار افسردگی شده بودم.نمیدونم چرا ولی اصلا حالم خوب نبود و در روز شاید فقط چند کلمه حرف میزدم.شاید شوکه شده بودم اصلا فکر نمیکردم بچه داری انقدر سخت باشه!صبح زود با صدای گریه ی گل پسری از خواب میپریدم و صبحانه نخورده باید به پسری شیر میدادم تا کی؟تاااااا زمانی که آقا پسرمون رضایت بدن و سیر بشن حالا کی آقا کیان سیر میشد؟وقتی که دیگه ظهر شده بود!فکر کن! از 6 صبح تا 1 ظهر هی شیر بده هی آروغ بگیر .دیگه واقعا حالت تهوع بهم دست میداد نه میتونستم تلویزیون ببینم نه میتونستم با کسی حرف بزنم نه حمام درست وحسابی و نه حتیw...
ظهر یه ناهاری زور زورکی میخوردم اونم با صدای گریه ی آقا کیان که تو بغل مامانم بود و می گردوندش تا من غذامو بخورم دوباره ادامه ی شیر دادن...
خلاصه ظهر رو به سختی به دم غروب میرسوندم و خوشا به اوضاع صبح!تازه از دم غروب دل دردای آقا کیان گل میکرد وصدای جیغش عرش خدا رو میلرزوند،وای که چقدر سخت بود وقتی میدیدم پسرم اونقدر درد داشت که اون دستای کوچولوش رو از درد میلرزوند و به خودش میپیچید و منم جز گریه کردن هیچ کاری از دستم بر نمیومدخدا رو شکر که دل درداش دیگه خوب شد.
پسر کو چولوم انقدر جیغ میزد تا بالاخره خواب میرفت حالا چه ساعتی؟2 یا 3 شب!تا صبح هم ده بار از خواب بیدار میشد و باز میشد 6 صبح و روز از نو روزی از نو...
واقعا روز های نفس گیری بود.بعضی روزا یادم میرفت حتی دست و صورتم رو بشورم و شب یادم می افتاد که هنوز صورتم رو نشستم.از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون بعد از به دنیا اومدن کیان جون تا بیست روز فرصت نکردم مسواک بزنم موهام هم شونه نکردم فقط جلوی موهام رو شونه میکردم که مشخص بود!
نمیدونم همه ی بچه ها اینجورین یا فقط کیان من اینجوری بود؟یک لحظه آروم نمیگرفت و مدام شیر میخواست.دیگه از خستگی و کمر درد حالی برام نمیموند که بخوام با کسی حرف بزنم.خلاصه که این اوضاع تا 30 روز ادامه داشت...
حالا خدایی حق داشتم افسرده باشم یا نه؟؟؟
این از یک ماه اول
در ماه دوم گوش شیطان رجیم کرررررر آقا کیان کمی بهتر شد!دیگه خوابش بیشتر شده و یاد گرفته بدون گریه کردن و نق نق کردن یه بیست دقیقه ای بازی کنه و ساکت باشه.و اما خواب شب!(ما رفتیم واسه گل پسرمون با کلی وسواس تخت خریدیم به این امید که مثل تو فیلم ها نینیمون کنار تخت ما تو تختش میخوابه و 3 تایی عشقولانه میشیماما سخت در اشتباه بودیم نه تنها کیان جون تو تختش نمیخوابه بلکه ما رو هم آواره ی سالن پذیرایی کرده!)شب ها آقای پدر برای آقای پسر یه موسیقی سنتی میذاره تا چشمای گل پسرمون خمار بشه و روی پاش تکونش میده.یه 2 ساعتی طول میکشه تا کیان جون خوابش عمیق بشه یعنی ساعت چند؟2 شب!
وقتی خوابش عمیق شد من پسری رو آروم از رو پای آقای پدر بر میدارم و میذارم سر جاش.بعد یه نفس راحت میکشم .من و آقای پدر یه لبخند پیروز مندانه به هم تحویل میدیم
و خسته و هلاک میریم که بخوابیم که ناگهان یه صدایی میاد اِه اِه ...
برمیگردیم و نگاه میکنیم و تو ظلمت تاریکی با چشمان باز آقا کیان که برق میزنه مواجه میشیم!!!
اوایل شب ها آقای پدر هم با من همکاری میکرد و شب زنده داری میکرد ولی دیدیم نمیشه صبح ها خواب میمونه و نمیتونه بره سر کار پس من موندم و حوضم!شب ها من و پسرم با هم تو خونه کلی قدم میزنیم اول کلی قربون صدقه ی آقا پسرم میرم که داره شیطونی میکنه و نمیخوابه بعد لالایی میخونم بعد که دیگه خیلی خوابم میگیره و کم میارم شعرهای الکی و من دراوردی میخونم و بعد که همچنان آقا کیان نمیخوابه و باید راه ببرمش شروع میکنم به خودمو فحش دادن و لعنت کردن خودم که این چه کاری بود دست خودم دادم آخه من خیلی خواب رو دوست دارم و بی خوابی برام بد ترین چیزه که البته حالا حالا ها باید با خواب خداحافظی کنم ای خدااااااااا
یکی دیگه از عادت های آقا کیان که مامانش رو کلافه و بیچاره کرده اینه که آقا کیان بغلی تشریف دارن اونم از نوع شدیش!!! صبح ها که من تو خونه با پسری تنها هستم روزگارم رو سیاه میکنه.از لحظه ای که بیدار میشه فقط باید بغلش کنم و راه ببرمش اگه یه لحظه مکث کنم یا بشینم پاها شو فشار میده رو دلم و جیغ میزنه!منم چاره ای ندارم ،برای اینکه گریه نکنه باید مدام راه برم تا جایی که دیگه سرگیجه میگیرم بعضی وقت ها دیگه انقدر کمرم درد میگیره که مجبورم بشینم و گریه ها شو تحمل کنم
مامانم اینا وقتی این کار آقا کیان رو میبینن غش میکنن از خنده منم میگم بابا خنده نداره به خدا گریه داره!!!
حرف های زیادی از آقا کیان دارم که بنویسم اما فرصت ندارم.الان هم تو کریرش رو به روی من خوابیده و مثل پسر خان دو تا دستاشو رو پاهاش گذاشته و هر از گاهی تکون میخوره دیگه کم کم میخواد بیدار بشه
با همه ی آزار و اذیت هات، با همه ی شب نخوابیدن هات، با همه ی سختی ها،مامانی عاشقتهههههههههههههههه پسرم
نازنینم دو ماهگیت مبااااااااااااارک
آقا کیان در 2 ماهگی
الهی من قربون اون چشمای شیطونت بررررررررم