کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نی نی من و بابایی

دو ماهگی کیان جون

1390/11/10 23:40
نویسنده : مینا
716 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااامniniweblog.com

 

پسر گلم 2 ماهه شد هوراااااااااااااااااااااniniweblog.com

آخیییییش 1 ماه دیگه هم به سلامتی گذشتاوه

خب حالا میخوام یه کم از اوضاع و احوالمون تو این 2 ماه بنویسم:

2ماه گذشته ی خود را چگونه گذرانده اید؟

دو ،سه هفته ی اول رو که متاسفانه دچار افسردگی شده بودم.نمیدونم چرا ولی اصلا حالم خوب نبود و در روز شاید فقط چند کلمه حرف میزدم.شاید شوکه شده بودمخنده اصلا فکر نمیکردم بچه داری انقدر سخت باشه!صبح زود با صدای گریه ی گل پسری از خواب میپریدم و صبحانه نخورده باید به پسری شیر میدادم تا کی؟تاااااا زمانی که آقا پسرمون رضایت بدن و سیر بشن حالا کی آقا کیان سیر میشد؟وقتی که دیگه ظهر شده بود!فکر کن! از 6 صبح تا 1 ظهر هی شیر بده هی آروغ بگیر .دیگه واقعا حالت تهوع بهم دست میدادسبز نه میتونستم تلویزیون ببینم نه میتونستم با کسی حرف بزنم نه حمام درست وحسابی و نه حتیw...نیشخند

ظهر یه ناهاری زور زورکی میخوردم اونم با صدای گریه ی آقا کیان که تو بغل مامانم بود و می گردوندش تا من غذامو بخورم دوباره ادامه ی شیر دادن...

خلاصه ظهر رو به سختی به دم غروب میرسوندم و خوشا به اوضاع صبح!تازه از دم غروب دل دردای آقا کیان گل میکرد وصدای جیغش عرش خدا رو میلرزوند،وای که چقدر سخت بود وقتی میدیدم پسرم اونقدر درد داشت که اون دستای کوچولوش رو از درد میلرزوند و به خودش میپیچید و منم جز گریه کردن هیچ کاری از دستم بر نمیومدنگرانخدا رو شکر که دل درداش دیگه خوب شد.

پسر کو چولوم انقدر جیغ میزد تا بالاخره خواب میرفت حالا چه ساعتی؟2 یا 3 شب!تا صبح هم ده بار از خواب بیدار میشد و باز میشد 6 صبح و روز از نو روزی از نو...

واقعا روز های نفس گیری بود.بعضی روزا یادم میرفت حتی دست و صورتم رو بشورم و شب یادم می افتاد که هنوز صورتم رو نشستم.از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون بعد از به دنیا اومدن کیان جون تا بیست روز فرصت نکردم مسواک بزنمنیشخند  موهام هم شونه نکردم فقط جلوی موهام رو شونه میکردم که مشخص بود!

نمیدونم همه ی بچه ها اینجورین یا فقط کیان من اینجوری بود؟یک لحظه آروم نمیگرفت و مدام شیر میخواست.دیگه از خستگی و کمر درد حالی برام نمیموند که بخوام با کسی حرف بزنم.خلاصه که این اوضاع تا 30 روز ادامه داشت...

حالا خدایی حق داشتم افسرده باشم یا نه؟؟؟ 

این از یک ماه اول

در ماه دوم  گوش شیطان رجیم کرررررر آقا کیان کمی بهتر شد!دیگه خوابش بیشتر شده و یاد گرفته بدون گریه کردن و نق نق کردن یه بیست دقیقه ای بازی کنه و ساکت باشه.و اما خواب شب!(ما رفتیم واسه گل پسرمون با کلی وسواس تخت خریدیم به این امید که مثل تو فیلم ها نینیمون کنار تخت ما تو تختش میخوابه و 3 تایی عشقولانه میشیمزباناما سخت در اشتباه بودیم نه تنها کیان جون تو تختش نمیخوابه بلکه ما رو هم آواره ی سالن پذیرایی کرده!)شب ها آقای پدر برای آقای پسر یه موسیقی سنتی میذاره تا چشمای گل پسرمون خمار بشه و روی پاش تکونش میده.یه 2 ساعتی طول میکشه تا کیان جون خوابش عمیق بشه یعنی ساعت چند؟2 شب!

وقتی خوابش عمیق شد من پسری رو آروم از رو پای آقای پدر بر میدارم و میذارم سر جاش.بعد یه نفس راحت میکشم .من و آقای پدر یه لبخند پیروز مندانه به هم تحویل میدیمniniweblog.com

 

و خسته و هلاک میریم که بخوابیم که ناگهان یه صدایی میاد اِه اِه ...niniweblog.com

 

 

برمیگردیم و نگاه میکنیم و تو ظلمت تاریکی با چشمان باز آقا کیان که برق میزنه مواجه میشیم!!!تعجبکلافه

اوایل شب ها آقای پدر هم با من همکاری میکرد و شب زنده داری میکرد ولی دیدیم نمیشه صبح ها خواب میمونه و نمیتونه بره سر کار پس من موندم و حوضم!شب ها من و پسرم با هم تو خونه کلی قدم میزنیم  اول کلی قربون صدقه ی آقا پسرم میرم که داره شیطونی میکنه و نمیخوابه بعد  لالایی میخونم بعد که دیگه خیلی خوابم میگیره و کم میارم شعرهای الکی و من دراوردی میخونم و بعد که همچنان آقا کیان نمیخوابه و باید راه ببرمش شروع میکنم به خودمو فحش دادن و لعنت کردن خودم که این چه کاری بود دست خودم دادمنیشخند آخه من خیلی خواب رو دوست دارم و بی خوابی برام بد ترین چیزه که البته حالا حالا ها باید با خواب خداحافظی کنم ای خداااااااااناراحت

یکی دیگه از عادت های آقا کیان که مامانش رو کلافه و بیچاره کرده اینه که آقا کیان بغلی تشریف دارن اونم از نوع شدیش!!! صبح ها که من تو خونه با پسری تنها هستم روزگارم رو سیاه میکنه.از لحظه ای که  بیدار میشه  فقط باید بغلش کنم و راه ببرمش اگه یه لحظه مکث کنم  یا بشینم پاها شو فشار میده رو دلم و جیغ میزنه!منم چاره ای ندارم ،برای اینکه گریه نکنه باید مدام راه برم تا جایی که دیگه سرگیجه میگیرمهیپنوتیزم بعضی وقت ها دیگه انقدر کمرم درد میگیره که مجبورم بشینم و گریه ها شو تحمل کنمناراحت

مامانم اینا وقتی این کار آقا کیان رو میبینن غش میکنن از خنده منم میگم بابا خنده نداره به خدا گریه داره!!!ابرو

حرف های زیادی از آقا کیان دارم که بنویسم اما فرصت ندارم.الان هم تو کریرش رو به روی من خوابیده و مثل پسر خان دو تا دستاشو رو پاهاش گذاشته و هر از گاهی تکون میخوره دیگه کم کم  میخواد بیدار بشهاسترس

با همه ی آزار و اذیت هات، با همه ی شب نخوابیدن هات، با همه ی سختی ها،مامانی عاشقتهههههههههههههههه پسرم قلبقلبقلبقلب 

نازنینم دو ماهگیت مبااااااااااااارکماچماچماچماچ 

 niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 

 

آقا کیان در 2 ماهگیماچ

 الهی من قربون اون چشمای شیطونت بررررررررمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان آریا
11 بهمن 90 1:07
سلام
کیان خاله دوماهگیت مبارک عزیزم.
این نی نی ها چقدر شبیه همدیگه هستنولی مامان کیان نگران نباش اریای من که 2 ماهگی رو رد کرد خواب شبش حسابی خوب شدهحالا کاری ندارم که از صبح تا شب حسابی حالمو جا میاره
ایشالله کیان جون هم از این به بعد حداقل شبا رو بزاره مامانش خوب بخوابه



از دلداریتون ممنونم مامان آریا.دل من به همین حرفای شما خوشه...
عمه هاجر
11 بهمن 90 1:10
وای خداااااااااااااااااا الهی قربونت برم مننننننننننننننننننننننن....جیگررررررری شدی واسه خودتااااااااااا اصلا اون کیان نیست که من چند وقت پیش دیدم....جرات نشون دادن به مامان بابا را ندارم..میدونم گریه می افتن...منم داره اشکام کم کم میریزه


آخییی الهی.عزیزیییم انشاالله به زودی میبینینش این وروجکو
خاله میترا
13 بهمن 90 0:06
افسرده شده بودی حاله مارو گرفتی خنده داره؟

الهی خاله فداش شه آجی تورو خدا این عکسایی که میگیری ازشو چاپ کن! تو وب بعد یه مدت می پره هاااا




حواسم هست دادااااا
الهه
13 بهمن 90 20:43
ایجاااان خیلی نانازهههه کیااان

ممنونم عزیزم
سحر مامان آراد
14 بهمن 90 15:33
سلام مینا جونم
2 ماهگی کیان جون مبارکککککککککک
یه بوس کوشولو واسه گل پسرت


مرسی عزیزم
منا مامان الینا
15 بهمن 90 0:20
سلام مینا جون
با خوندن خاطراتت درد دلم تازه شد و حال و روزت دقیقا مثل من بود! البته هنوزم ادامه داره و بی خوابیها و بدخوابیهای الینا بعضی وقتا حسابی من را کلافه میکنه!


خب صد البته کیانم هنوز خوب نشده ولی بهتر شده.انشاالله الینا جونم خوب میشه
مامانی
15 بهمن 90 14:57
سلام من تازه امروز عضو شدم و زیاد آشنایی با این سایت ندارم
صوفیا
16 بهمن 90 1:15
مینا جون کاااااااااااااااااااااااملا درکت میکنم جون من هم افسردگی گرفتم وهم سامیار دمار از روزگارم در اورد هنوز هم اذیت میکنه اونقدری که مجبورم خودمو از دستش بزنم به هر حال این روزا هم میگذرن موفق باشی


ای واااای نکن این کارو!!!چرا خودت رو میزنی بابای نینی رو بزن!
عمه هاجر
18 بهمن 90 14:30



مرسی عمه ی مهربون
فرناز مامان ایلیا
19 بهمن 90 0:22
سلام عزیزه دلم مرسی که به وب پسملم سر زدی...خوشحال میشم به هم آشنا شیم... عزیزم انقدر زود میگذره که خودت دلت واسه الانت تنگ میشه... تا میتونی عکس بگیر و فیلم...بوووس...
الهام مامان یاسمین زهرا
19 بهمن 90 3:00
این پسره مظلوم این کارا روو میکنه ؟؟؟
نیگا چه چشای معصومی داره،



بله!همه گول این مظلومیتش رو میخورن ولی اماااان
الهام مامان یاسمین زهرا
19 بهمن 90 3:05
عزیزم یاسی ما هم اون اوایل اینجوری بود خدا رو شکر یه 10 روزی هست بهتر شده ، خواب شبش داره تنظیم میشه بر عکس قبلا که من باید تمام شب رو بیدار می موندم، ظهر ها هم سر ساعت 1 میخوابه ، آخه میدونی من هم کمی تا قسمتی خوش خواب تشریف دارم. ایشالا کم کم خوابش تنظیم میشه
الهام مامان یاسمین زهرا
19 بهمن 90 3:05
راستی اگه بهمون سربزنی خوشحال میشیم
مامان محمد پارسا
24 بهمن 90 13:09
سلام عزیزم با تاخیر 2 ماهگی گل پسل مبارک آخ که گفتی . . . اول اینکه خیلی خوب اوضاع رو شرح دادی عزیزم . . . بعدش هم باید بگم من فکر میکردم این اوضاع و احوال مختص من هست اما مثل اینکه همه این تجربه شیرین رو داشتند البته اینو بگم چندین درجه کمترش رو من تجربه کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که باید این شرایط جدید رو قبول کنم و باهاش کنار بیام که برام سخت نباشه خدا رو شکر الان تقریبا همه چیز خوبه چون همه این موارد رو قبول کردم . پسل من الان یک هفته ای می شه 2 شب می خوابه ما هم باهاش بیداریم لالایی براش می خونیم - موسیقی و . . . فقط شیر، بغل و بازی می خواد ازمون اون موقع شب . . .
soheila
29 بهمن 90 17:40
2 mahegie gol pesaremon mobarak.azizam in roza ham zod separi mishe.har roz behtar az diruz mishe,kheyli khoshgel shode