وارد 11 ماهگی میشوییییم:)
سلام به پسر گلم و همه ی دوستای خوبم که بهشون دیر به دیر سر میزنم.ببخشیییید
خیلی گرفتار بودم مثل همیشه
قبل از هر چیزی منو کیان تولد آقای پدر رو تبریک میگیم. حمیدم انشاالله صد ساله بشی و همیشه سایه ات بالای سر ما باشه
حالا ماجراهای این چند وقت رو مینویییییییسم...
بعد از دو هفته ای که به اصفهان اسباب کشی کردیم من مجبور شدم به خاطر کار وکالتم که توی دادگستری کار داشتم یعنی یه مصاحبه داشتم برم بندرعباس.بله منو کیان جونم دو نفری رفتیم.خب مثل همیشه کلی تو فرودگاه و هواپیما آتیش سوزوندی و منو اذیت کردی!واسه خودت تو هواپیما راه میرفتی و به این و اون گیر میدادی و حسابی سر همه رو گرم کرده بودی به خصوص اون ده پونزده تا پیرزنی که با هم داشتن میرفتن قشم و چقدر پر نشاط بودن خوش به حالشون تو دلم میگفتم اینا جوون که بودن دیگه چی بودن؟ یه خانومی هم که گویا از دماغ فیل سقوط کرده بودند جلوی ما نشسته بود که هی کیان دست میزد به روسریش و اون خانومه هم هی نچ نچ میکرد
بگذریم خلاصه رسیدیم و روز اول همه چی خوب بود ولیییییی از روز دوم گل پسرم که از تو اصفهان آبریزش بینی داشت یک سرمای بسیاااااار سختی خورد!خودم پیش بینی میکردم اینجوری بشه ولی نه تا این اندازه!
کیان رو بردم دکتر داروی خاصی نداد و گفت گلوش عفونت نداره این یه ویروسه.فرداش بدتر شد و دوباره بردمش دکتر و دوباره گفت باید تحمل کنی! دکترم دکترای قدیم!آخه این بچه 1هفته لب به غذا نزد چند شب تا صبح نخوابید و نمیتونست نفس بکشه و با جیغ از خواب میپرید نمیتونست راه بره و توان نداشت دیگه نمیخندید و شیطونی نمیکرد.تمام طول روز تو بغلم بود و من راه میبردمش و سرشو از روی شونم بر نمیداشت.وقتی کمرشو آروم نوازش میکردم انقدر بی حوصله بود که دست منو میزد کنار و یعنی میگفت بهم دستم نزناون وقت دکتر میگه چیزیش نیست!
شاید گفتنه اینکه من چند شبانه روز نخوابیدم و بیدار بودم به زبان راحت باشه ولی در عمل وحشتناکه وحشتناک!!!داغون شدم داغون!واقعا نمیدونستم چی کار کنم!چاره ای جز تحمل نداشتم و گریه والبته از شما چه پنهان یکی دوباری هم خود زنی!
خلاااااصه تمام اون ده روزی که من بندر بودم حال و روزمان اینگونه گذشت...حالا جالبه من رفته بودم واسه مصاحبه و کلامی هم نتونستم درس بخونم.با دلی پر از درد و غم کیان رو گذاشتم خونه و رفتم دادگستری و خداروشکر این مصاحبه ای کوفتی رو هم قبول شدم و دیگه خیلم راحت شد.
حالا از این روزای کیان بگم:
پسر کوچولوی من الان توی 11 ماهگی 5 تا دندون داره که هر از گاهی هم با دندونای نازش ما رو گاز میگیره تازگی ها دیگه واسه بلند شدن از روی زمین دستشو به جایی نمیگیره و خودش بلند میشه فوق العاده زیاد راه میره و خستگی ناپذیره یعنی روزی 100 بار عرض خونه رو تند تند متر میکنه
راستی یه چیزی واسم خیلی جالبه.من همیشه فکر میکردم این بچه هایی که گاز میگیرن یا مو میکشن یا کلا دست بزن دارن، یا از کسی یاد گرفتن مثلا تو مهد کودک یاد گرفتن یا به خاطر نحوه ی تربیت پدر و مادراشونه که اونا رو اینجوری بار آوردن و وقتی بچه هاشون این کارارو میکنن میخندن و بچه تشویق میشه!اما حالا میفهمم این چیزا ذاتیه و ربطی به تربیت نداره البته نه مطلق.چون الان این آقا پسر ما که نه بچه ای میبینه که بخواد یاد بگیره و نه تو سنیه که بشه تربیتش کرد خیلی دست بزنش خوبه و همش موهای بردیا پسر خالشو میکشه و از این کارای بد میکنه
کیان من، دیگه چیزی نمونده به تولد یک سالگیتفدای اون سنت بشم مامانیییییی
در ادامه ی مطلب عکس های جیگرمو ببینید
اینجا فرودگاه اصفهانه،تو سالن ترانزیت بودیم و آقا کیان چشمش خورد به این مغازه و دیگه ول کن نبود هر چی میبردمش ته سالن دوباره برمیگشت اینجا
روزای بد مریضی پسرم
اینجا داشتیم از مطب دکتر برمیگشتیم و کیان داشت با چوبی که دکتر باهاش گلوشو معاینه کرده بود بازی میکرد
این عکس ها هم مال روزهای آخریه که بندر بودیم و حال کیان بهتر شده بود.کیان به همراه بردیا در حال شیطونی
مامان جون بیچاره تلفن رو از دست این دو پسر خاله قایم کرده بود پشت مبل، ولی نمیدونست که اینا زبل تر از این حرفان