کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

نی نی من و بابایی

وارد 11 ماهگی میشوییییم:)

1391/8/10 0:52
نویسنده : مینا
733 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر گلم و همه ی دوستای خوبم که بهشون دیر به دیر سر میزنم.ببخشییییدچشمک

خیلی گرفتار بودم مثل همیشهسبز

قبل از هر چیزی منو کیان تولد آقای پدر رو تبریک میگیم. حمیدم انشاالله صد ساله بشی و همیشه سایه ات بالای سر ما باشه

حالا ماجراهای این چند وقت رو مینویییییییسم...

بعد از دو هفته ای که به اصفهان اسباب کشی کردیم من مجبور شدم به خاطر کار وکالتم که توی  دادگستری کار داشتم یعنی یه مصاحبه داشتم برم بندرعباس.بله منو کیان جونم دو نفری رفتیم.خب مثل همیشه کلی تو فرودگاه و هواپیما آتیش سوزوندی و منو اذیت کردی!واسه خودت تو هواپیما راه میرفتی و به این و اون گیر میدادی و حسابی سر همه رو گرم کرده بودی به خصوص اون ده پونزده تا  پیرزنی که با هم داشتن میرفتن قشم و چقدر پر نشاط بودن خوش به حالشون تو دلم میگفتم اینا جوون که بودن دیگه چی بودن؟سوال یه خانومی هم که گویا از دماغ فیل سقوط کرده بودند جلوی ما نشسته بود که هی کیان دست میزد به روسریش و اون خانومه هم هی نچ نچ میکردخنده

بگذریم خلاصه رسیدیم و روز اول همه چی خوب بود ولیییییی از روز دوم گل پسرم که از تو اصفهان آبریزش بینی داشت یک سرمای بسیاااااار سختی خورد!خودم پیش بینی میکردم اینجوری بشه ولی نه تا این اندازه!

کیان رو بردم دکتر داروی خاصی نداد و گفت گلوش عفونت نداره این یه ویروسه.فرداش بدتر شد و دوباره بردمش دکتر و دوباره گفت باید تحمل کنی! دکترم دکترای قدیم!آخه این بچه 1هفته لب به غذا نزد چند شب تا صبح نخوابید و نمیتونست نفس بکشه و با جیغ از خواب میپرید نمیتونست راه بره و توان نداشت دیگه نمیخندید و شیطونی نمیکرد.تمام طول روز تو بغلم بود و من راه میبردمش و سرشو از روی شونم بر نمیداشت.وقتی کمرشو آروم نوازش میکردم انقدر بی حوصله بود که دست منو میزد کنار و یعنی میگفت بهم دستم نزنناراحتاون وقت دکتر میگه چیزیش نیست!زبان

شاید گفتنه اینکه من چند شبانه روز نخوابیدم و بیدار بودم به زبان راحت باشه ولی در عمل وحشتناکه وحشتناک!!!داغون شدم داغون!واقعا نمیدونستم چی کار کنم!چاره ای جز تحمل نداشتم و گریه والبته از شما چه پنهان یکی دوباری هم خود زنی!نیشخند

خلاااااصه تمام اون ده روزی که من بندر بودم حال و روزمان اینگونه گذشت...حالا جالبه من رفته بودم واسه مصاحبه و کلامی هم نتونستم درس بخونم.با دلی پر از درد و غم کیان رو گذاشتم خونه و رفتم دادگستری و خداروشکر این مصاحبه ای کوفتی رو هم قبول شدم و دیگه خیلم راحت شد.

حالا از این روزای کیان بگم:

پسر کوچولوی من الان توی 11 ماهگی 5 تا دندون داره که هر از گاهی هم با دندونای نازش ما رو گاز میگیرهمتفکر تازگی ها دیگه واسه بلند شدن از روی زمین دستشو به جایی نمیگیره و خودش بلند میشهاز خود راضی فوق العاده زیاد راه میره و خستگی ناپذیره یعنی روزی 100 بار عرض خونه رو تند تند متر میکنه

راستی یه چیزی واسم خیلی جالبه.من همیشه فکر میکردم این بچه هایی که گاز میگیرن یا مو میکشن یا کلا دست بزن دارن، یا از کسی یاد گرفتن مثلا تو مهد کودک یاد گرفتن یا به خاطر نحوه ی تربیت پدر و مادراشونه که اونا رو اینجوری بار آوردن و وقتی بچه هاشون این کارارو میکنن میخندن و بچه تشویق میشه!اما حالا میفهمم این چیزا ذاتیه و ربطی به تربیت نداره البته نه مطلق.چون الان این آقا پسر ما که نه بچه ای میبینه که بخواد یاد بگیره و نه تو سنیه که بشه تربیتش کرد خیلی دست بزنش خوبه و همش موهای بردیا پسر خالشو میکشه و از این کارای بد میکنهقهر

کیان من، دیگه چیزی نمونده به تولد یک سالگیتقلبفدای اون سنت بشم مامانییییییقلب

در ادامه ی مطلب عکس های جیگرمو ببینیدلبخند

اینجا فرودگاه اصفهانه،تو سالن ترانزیت بودیم و آقا کیان چشمش خورد به این مغازه و دیگه ول کن نبود هر چی میبردمش ته سالن دوباره برمیگشت اینجاابرو

روزای بد مریضی پسرمناراحت

اینجا داشتیم از مطب دکتر برمیگشتیم و کیان داشت با چوبی که دکتر باهاش گلوشو معاینه کرده بود بازی میکردناراحت

این عکس ها هم مال روزهای آخریه که بندر بودیم و حال کیان بهتر شده بود.کیان به همراه بردیا در حال شیطونی

مامان جون بیچاره تلفن رو از دست این دو پسر خاله قایم کرده بود پشت مبل، ولی نمیدونست که اینا زبل تر از این حرفان قهقهه

قلبقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان آرتین (الهه)
10 آبان 91 11:00
آخی عزیزمدکترها این روزها زیاد موافق استفاده دارو واسه نی نی ها نیستن آرتین هم از این روزها داشته
راستی کیان جون چقدر با متانت شانسیهای کیمدی رو نگاه میکنیآرتین خان هر دفعه که خرید میریم یکی بر میزنه


نه عزیزم این مال اولش بود که شوکه شده بود
♥ الهه مامان روشا جون♥
10 آبان 91 12:30
خوب اول از همه تولد بابایی کیان جونمو تبریک میگم امیدوارم همیشه در پناه خداوند متعال سایه شون بالای سر کیان جون و مینای عزیز مستدام باشه.
بعدشم که مینا جونم هممون مثل همیم از بس این وروجکا خوشخوابن و خواباشون زیاده وقت نمیکنیم آپ کنیم.
پست اولین سفر هوایی منو بخون انقدر نچ نچ داره که.


ممنون عزیزم انشاالله سایه ی بابای روشا جون و پدر و مادر عزیزتون هم همیشه بالای سر شما باشه
♥ الهه مامان روشا جون♥
10 آبان 91 12:34
وای عزیزم نبینم مریض شده باشی.خیلی ناراحت شدم.ایشالا که بهتر شده باشی.
مینا جون مبارک باشه مصاحبه رو قبول شدی.ایشالا به سلامتی.


ممنونم الهه جون سلامت باشی
عمه هاجر
10 آبان 91 12:46
واي خداي من..
الهي قربونت برم من كياااان...
انشالا هميشه سالم باشي هم خودت هم مامان و بابات...



مرسی عمه جوووون
مامان کارن
10 آبان 91 12:50
مرسی عزیزم از لطفت...
نه گلم بی حوصله نیستم....خیلی خسته و خیلی درگیرم......وگرنه خوبم..
شما چطورین؟کیان جوجو خوبه؟


آخی عزیزم ما مامان ها همیشه گرفتار و خسته ایم
زهرا _ مامان مریم گلی
10 آبان 91 13:01
سلام مینائی...هم پست قبل و دیدم هم این یکی و ....اول از همه الهی مریضی از دوماد گلم دور باشه....بعدشم خانومی تبریک به مناسبت قبولی تو مصاحبه....خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم....حدی میگم گلمبعدشم قربون راه رفتنش بشم....فدای اون بازی کردنش.....مینائی اصلا نگران دست بزنش نباش!البته مریم تا الان نداشته نه گاز گرفتن نه زدن ....چرا هست!ولی یه وقتائی خیییییییییییلی کم!دیگه حسسسسسسسابی که کفریه!اون موقع!البته اینی هم که میگم مال زیر 2 سالگیش بود....راستش منم مث تو فکر میکردم راجع به این رفتارا از بچه ها....

بعدشم مریم تو فرودگاه امام وقتی داشتیم میومدم چین!رفت سمت همین چیزها..که عکسشو گذاشتی و 2 عدد!!!دقت کن!!!!2 عددد!!!!اسمارتیز m m برداشت !رفتم پای صندق حتی تصورشم نمیکردم!!!گفت میشه 25 هزار تومان!!!!!منم تو عمل انجام شده قرار گرفتم!در نهایت سوزندگی یه جائیم خریدم


ای جااااان دلم عروسم پرستیژش بالاست فکر کردی میره لپ لپ بر میداره


الهه مامان رادین
10 آبان 91 14:07
خداروشکر که حال گل پسرمون بهتر شده واقعا سخته مریضیشون اونم یک هفتههههه....خودتم حسابی اذیت شدییییی..ایشالا دیگه تکرار نشه این روزهای بد


اذیت؟؟؟له شدم له له
الهه مامان رادین
10 آبان 91 14:08
11 ماهگیت مبارک عزیزم ایشالا 120 سالگیت....


مرسی عزیزم و انشاالله 120 سالگی رادین جون
خاله منا
10 آبان 91 20:08
الهی خاله دورش بگردههههه نفسممم
آجی مینا تو کی این عکسا رو میگیرفتی وروجک؟


هاااااا اییییه
مامان امیرناز
10 آبان 91 22:54
سلام عزیزم بابت تسلیتت ممنون ایشالا شادی همیشه مهمون خونتون باشه فرشته نازتم دیگه مریض نشه راستی تولد پدری هم مبارک ایشالا سالها در کنار هم خوش باشید


ممنونم عزیزم.انشاالله شما هم همیشه شاد باشید
مونا مامان امیرسام
11 آبان 91 0:33
سلام دوستم.کلی دلمون برای شما و کیان جون تنگ شده بود.
تبریک میگم بابت مصاحبه


ممنون دوست خوبم
مونا مامان امیرسام
11 آبان 91 0:34
خداروشکر که خوب شدی خاله جون. اون عکسی که رفتند سراغ تلفن خیلی ناااز بود.موش بخورتتون فسقلیهااااا
عمه کیان
13 آبان 91 13:59
انشالا همیشه خبرهای موفقیتتون رو بشنویم الهی بمیرم که مریض شدی. شارژر منی


خدا نکنه عمه جووون
زهرا 9 ساله
16 آبان 91 19:18
سلام ممنون خیلی خیلی قشنگ بود.