عکس های برفی
من نمیدونم چرا همیشه روزهای خوب و قشنگ عینهووو برق و باد میگذرن!!! ولی اماااااااااان از اون روزای بد و سخت که مثل زیگیل میچسبن و ول نمیکنن ایییییییییش
بله خانواده ی عزیزم اومدن و به سرعت نور هم رفتن.الان هم حمید رفته برسونتشون .خیلی حالم گرفته است.خیلییییییی!!! کیان رو خوابوندم و اومدم اینجا سرمو گرم کنم تا جای خالیشون رو حس نکنم فعلا. ولی خوب سعی میکنم به خاطره های قشنگی که تو این چند روز به جا موند فکر کنم
جای همگی خالیییی یک روز صبح زود از خواب بیدار شدیم و بعد از یه صبحانه ی خوشمزه راهی پیست شدیم.قرار شد بریم برف بازی و نوبتی هم آقا کیان توسط نیروهای کمکی تو ماشین سرگرم بشه که بیرون نیاد و سرما بخوره.براش کلی اسباب بازی و عروسک و کتاب و چیز میز بردم.ولی به لطف خداوند مهرباااان هوا بسیاااااار عالی بود.یعنی اصلا نه نیازی به دست کش بود و نه کلاه.بعد از خوردن یه کافی میکس داغ اونم وسط برف ها که دیگه همهگی از گرما خودمون رو باد میزدیم
بله پسر کوچولوی من واسه اولین بار پاهای کوچولوشو روی برف گذاشت و کلی ذووووقید. واسه خودش قدم میزد و هر چی میخواستیم بغلش کنیم جیغ میزد و نمیذاشت.بعد هم یه آدم برفی ساختیم و کلی خوش گذشت.جای خاله سمیرا و خاله نغمه اینا واقعا خالی بود.دانیال و پارسای خاله نفس های من چقدر دلم میخواست شما ها هم بودین و بهتون خوش میگذشتجای عمه ها و مامان بابای باباییت هم واقعا خالی بود
ولی خب نشد دیگه!
آخ که چقدر عاشق برفم و از دیدن برف سیر نمیشم همش میگم کاش بیشتر میموندیم ولی همینم خیلی خوب بود.
خب اینم عکسای برفیییییییی
قدمگاه پسری
پنگوئن منننننن
من و پسری
کیان و پدری
حالا کیان و پدری و مادری
دلم واسه آدم برفیمون تنگ شده