تلنگر!!!
خیلی دلم گرفته...
نمیدونم از دست کی! از دست خودم؟از دست خدا؟؟؟
امروز تو خونه نشسته بودیم که یهو زد به سرمون بریم پارک واسه ناهار.چون هوا خوب بود گفتم کیانم بره یه چند تا بچه ببینه و روحیش عوض بشه.
خلاصه ساعت 2 و نیم بود که رفتیم پارک.چون جمعه بود به سختی جای پارک پیدا کردیم و پیاده شدیم من و کیان کنار ماشین وایساده بودیم(به سمت پارک) و حمیدم داشت وسایل رو از تو ماشین در میاورد که یهو به یه چشم به هم زدن کیان رو اون سمت ماشین تقریبا وسط خیابون دیدم!!!
قلبم از جا کنده شد!!!حمید یه نگاه به من کرد و گفت کیاااااااااااااان
دویدم و سریع خودم رو به کیان رسوندم و بغلش کردم...
خدای من! چه جوری کیان به این سرعت از من جدا شد؟چطور من ندیدمش که داره میره وسط خیابون؟
خدایا این پسر کوچولوی من بود که وسط خیابون بود؟؟؟باورم نمیشه!اگه زبونم لال یه ماشین بهش زده بود چی؟اگه یه مو از سر کیانم کم شده بود چی؟ مثل یه کابوس بود.آخه من که هیچ وقت چشم از کیان بر نمیدارم چطور رفته بود تو خیابون؟چطور ندیدمش؟؟؟
چقدر خدا رحم کرد به ما که اون لحظه ماشین رد نمیشد وگرنه نمیدونم چه اتفاقی میافتاد...
تا نیم ساعت قلبم تند تند میزد و فشارم افتاده بود خیلی حالم بد بود.دیگه نه من حرف میزدم و نه حمید.
حس کردم این یه تلنگر بود.ولی آخه تلنگر واسه چی خدا؟من که بنده ی ناشکری نیستم.من که روزی صد بار تورو شکر میکنم که بچم سالمه.پس میخواستی چی رو بهم نشون بدی؟میخواستی چی بهم بگی؟
خدایا بازم هزاران هزار مرتبه شکرت...
از اون ساعت تا حالا هزار بار اون صحنه از جلوی چشمام رد شده.همش فکرای بد میاد تو ذهنم که اگه فلان شده بود چی؟و هزار تا اگه ی دیگه...
هزار بار دست و پاهای کوچولوی کیانو بوسیدم و اشک ریختم.الهی قربونت برم که معنی گریه و اشک رو نمیفهمی.شام پسر کوچولوم رو میدادم و نگاش میکردم و اشکام ناخوداگاه میریختن و کیانم منو نگاه میکرد و بی خبر از همه جا از اون خنده های خوشگل تحویلم میداد.قربون اون خندیدنات برم نفسم.خدارو شکر که هستی،خدارو شکر که سالمی ،خدارو شکر که میتونم باز بهت غذا بدم،خدارو شکر که میتونم باز برات مادری کنم...
نمیدونم چرا همش یاد عموم میافتم. الهی بمیرم واسه عمو و زن عموی عزیزم که یک عمر داغ دار پسر کوچولوشون باید باشن.به یه چشم به هم زدن بچشون رو از دست دادن و یه عمر دلتنگی و عذاب...خدا بهتون صبر بده عموی خوبم.آخ که چقدر حال بدی دارم...
چند تا عکس از امروز تو پارک هم برات میذارم زندگی من
نفسم کلی با کلاغ ها بازی کردی
یه دوست مهربونم پیدا کردی که بهت پفک داد
خدایا، خدای خوب من ،خودت مواظب همه ی بچه ها باش.مواظب کیان منم باش.