کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

نی نی من و بابایی

تلنگر!!!

1391/11/21 1:20
نویسنده : مینا
1,053 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی دلم گرفته...

نمیدونم از دست کی! از دست خودم؟از دست خدا؟؟؟

امروز تو خونه نشسته بودیم که یهو زد به سرمون بریم پارک واسه ناهار.چون هوا خوب بود گفتم کیانم بره یه چند تا بچه ببینه و روحیش عوض بشه.

خلاصه ساعت 2 و نیم بود که رفتیم پارک.چون جمعه بود به سختی جای پارک پیدا کردیم و پیاده شدیم من و کیان کنار ماشین وایساده بودیم(به سمت پارک) و حمیدم داشت وسایل رو از تو ماشین در میاورد که یهو به یه چشم به هم زدن کیان رو اون سمت ماشین تقریبا وسط خیابون دیدم!!!

قلبم از جا کنده شد!!!حمید یه نگاه به من کرد و گفت کیاااااااااااااان

دویدم و سریع خودم رو به کیان رسوندم و بغلش کردم...

خدای من! چه جوری کیان به این سرعت از من جدا شد؟چطور من ندیدمش که داره میره وسط خیابون؟

خدایا این پسر کوچولوی من بود که وسط خیابون بود؟؟؟باورم نمیشه!اگه زبونم لال یه ماشین بهش زده بود چی؟اگه یه مو از سر کیانم کم شده بود چی؟ مثل یه کابوس بود.آخه من که هیچ وقت چشم از کیان بر نمیدارم چطور رفته بود تو خیابون؟چطور ندیدمش؟؟؟

چقدر خدا رحم کرد به ما که اون لحظه ماشین رد نمیشد وگرنه نمیدونم چه اتفاقی میافتاد...

تا نیم ساعت قلبم تند تند میزد و فشارم افتاده بود خیلی حالم بد بود.دیگه نه من حرف میزدم و نه حمید.

حس کردم این یه تلنگر بود.ولی آخه تلنگر واسه چی خدا؟من که بنده ی ناشکری نیستم.من که روزی صد بار تورو شکر میکنم که بچم سالمه.پس میخواستی چی رو بهم نشون بدی؟میخواستی چی بهم بگی؟

خدایا بازم هزاران هزار مرتبه شکرت...

از اون ساعت تا حالا هزار بار اون صحنه از جلوی چشمام رد شده.همش فکرای بد میاد تو ذهنم که اگه فلان شده بود چی؟و هزار تا اگه ی دیگه...

هزار بار دست و پاهای کوچولوی کیانو بوسیدم و اشک ریختم.الهی قربونت برم که معنی گریه و اشک رو نمیفهمی.شام پسر کوچولوم رو میدادم و نگاش میکردم و اشکام ناخوداگاه میریختن و کیانم منو نگاه میکرد و بی خبر از همه جا از اون خنده های خوشگل تحویلم میداد.قربون اون خندیدنات برم نفسم.خدارو شکر که هستی،خدارو شکر که سالمی ،خدارو شکر که میتونم باز بهت غذا بدم،خدارو شکر که میتونم باز برات مادری کنم...

نمیدونم چرا همش یاد عموم میافتم. الهی بمیرم واسه عمو و زن عموی عزیزم که یک عمر داغ دار پسر کوچولوشون باید باشن.به یه چشم به هم زدن بچشون رو از دست دادن و یه عمر دلتنگی و عذاب...خدا بهتون صبر بده عموی خوبم.آخ که چقدر حال بدی دارم... 

چند تا عکس از امروز تو پارک هم برات میذارم زندگی من

نفسم کلی با کلاغ ها بازی کردی

یه دوست مهربونم پیدا کردی که بهت پفک داد

 

خدایا، خدای خوب من ،خودت مواظب همه ی بچه ها باش.مواظب کیان منم باش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

خاله کیانا
21 بهمن 91 2:09
سلام عزیزم، خیلی ناراحت شدم ولی خدا رو شکر که چیزی نشد گلم. همیشه مواظب پسرت باش، آره این واقعا یه تلنگر بود که بیشتر از قبل حواست بهش باشه. خودتو ناراحت نکن ایشالله این روزو یادت میره و دیگه نمیاد جلوی چشمات که اذیت بشی.


اوهوم...
خاله کیانا
21 بهمن 91 2:10
راستی عزیزم میدونی من همونی هستم که عکس های کیان رو واست فرستادم یا نمیدونی؟؟؟ خوشحالم که خوشت اومده.


ممنون عزیزم خیلی زحمت کشیدی
خاله منا
21 بهمن 91 12:00
به خدا اشکام داره میریز همینجوری
الهی من فدای دست و پاهای کوچولوش بشم.
آجی تو هم دیگه بهش فک نکن
خدا رو شکر . . .


باشه
سمیرا
21 بهمن 91 17:31
خیلی ممنون مینا جون به خاطر خراب کردن شبم
میشه لطفا دیگه از این چیزا ننویسی


خب مگه تخصیر منه
مامان آرتین (الهه)
21 بهمن 91 20:21
وااااای عزیز دلم خدا رو شکر که صحیح و سالم هستی دوست دارمممم


ممنون دوست خوبم
عاطفه
21 بهمن 91 23:36
ایشالاااااااااا خدا کیان جونو واست حفظ کنه
عکس اولیش یعنی جیگریه هااااااااااااااا


فدات شم عزیزممممم
مامان آریا
22 بهمن 91 0:37
سلام عزیزم...واااااااای مو به تنم سیخ شد واقعا مینا...خدا رو شکر خودت و اذیت نکن تلنگری در کار نیست خدا خواست عشقشو بهتون ثابت کنه
خدا رو شکر


نمیدونم شایدم اینجوری باشه که تو میگی
مونا مامان امیرسام
22 بهمن 91 2:10
خداروشکر که مشکلی پیش نیومد دوست خوبم.
شما هم دیگه بهش فکر نکن.گریه میکنی کیان جون غصه میخوره فقط بیان نداره تا بگه.
یه بوووس ابدار برای کیان جووون


ممنون عزیزم.اوهوم باشه
الهه مامان رادین
23 بهمن 91 15:33
خداروشکر که به خیر گذشته...خدا خودش محافظ این کوچولوها هس...ایشالا همیشه سلامت باشه گل سری و خدا به عموتون هم واقعا واقعاااااااا صبر بده واقعا سخته


عمه یا همه؟؟؟خخخخ
مامان بردیا
23 بهمن 91 18:37
خواهر دقیقا همین کارو بردیا تو قشم کرد نگران نباش ایشالله خدانگهدارشون باشه


واقعاااااااا؟؟؟خدا مرگمممم!!!ای بابااا از دست این بچه هاااااااااااا
عمه هاجر
23 بهمن 91 23:03
اي وااااااااااااااااااااااااااااااااي نگفتيننننننننننننننن
خدا خيلي رحم كرد...نظر منم با خودت يكيه


سحر
24 بهمن 91 19:25
وای مینا جون چه اتفاقی خداروشکرکه به خیرگذشت وخدا کیان واست حفظ کنه عزیزم بچه ها خیلی معصومن وهمیشه یه فرشته مواظبشونه خدا خودش نگهداره همه بچه هاست خوشحال شدم به خیرگذشت.


آره سحر واقعا راست میگی
مامان سارا
25 بهمن 91 12:44
عزیزم خدا حافظ همه بچه هاست ، محافظ کیان شما و کیان من هست من مطمئنم


اوهوم
الهه مامان رادین
25 بهمن 91 16:49
نویسنده : الهه مامان رادین
23 بهمن 1391 ساعت : 15:33
خداروشکر که به خیر گذشته...خدا خودش محافظ این کوچولوها هس...ایشالا همیشه سلامت باشه گل سری و خدا به عموتون هم واقعا واقعاااااااا صبر بده واقعا سخته

عمه یا همه؟؟؟خخخخ
-----------------------------------------------------
نفهمیدم یعنی چی مینا جون؟؟

ای وای خدا مرگممم!اشنباهی خونده بودم ببخشییییییید
soheila
26 بهمن 91 21:25
Vay mina kheyli narahat shodam.khoda be kheyr rad kard.toam behesh dige fek nakon


آره سهیلا جون واقعا خدا به خیر کرد!!!
مامان آرتین (الهه)
30 بهمن 91 15:53
مینا جون کجاییییییی؟ آپ کن دلتنگیم


چشمممم
زهرا(✿◠‿◠)
1 اسفند 91 9:59
عزیزمممممممممممممممممم
خدارو شکر به خیر گذشت!
خیلی ناراحت شدم!
مواظب خودتون باشین!


ممنونم عزیزم چشم


سحر مامان آراد
2 اسفند 91 0:01
عسیسسسسسسس خاله
قربون قد و بالات
مامانی حواس پرت
مراقب پسملم باش 4 چشمی



به خدا6 چشمی مواظبشم خووووووب