کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نی نی من و بابایی

کیان به روایت تصویر

1391/12/2 16:51
نویسنده : مینا
1,140 بازدید
اشتراک گذاری

خب اول از شوک اخیری که کیان خان بااااااز به بنده  وارد کرد میگم و بعد عکساشو میذارم(البته بسیار مختصر)

چون دلم نمیخواد تداعی بشه برام دوباره.چند روز پیش خونه ی مامان جون کیان بودیم که پسر شیطون من همینجوری که راه میرفت خیلی ناجور افتاد و به میز خورد!واقعا الکی و بیخود.البته من تو آشپز خونه بودم و اون صحنه رو ندیدم و با صدای جیغش پریدم و دیدم داره از تو دهنش خون میاد و بالای لبش هم پاره شده!!!

آآآآآآآآآآآآخ که فقط خدا میدونه چی کشیدم وقتی کیانم رو تو اون حال دیدم.نمیدونستم باید چی کار کنم،نمیدونستم به بخیه نیاز داره یا نه و هزارتا فکر دیگه.وقتی هم که قطره های خون پسرم چکید رو پام که دیگه داغون شدم و فشارم افتاد خلاصه یه اوضاعی بود!!!تنها کاری که به ذهنم رسید انجام بدم این بود که سریع محیط رو عوض کنم تا آروم بشه سریع از خونه بردمش تو حیاط و خدارو شکر ساکت شداوه

خیلی خیلی خیلی صحنه ی بدی بود و حسابیییییی ترسیدم .بازم خدا رو شکر به خیر گذشت...

شب که پسری خوابید بازم من کلی بالای سرش گریه کردمناراحت

صبح هم پسریم تا چشماش رو باز کرد رفت سراغ  بازی با زود پزخنثی

 الهی دردت تو جونم بیاد که با اون لبات اینجوری میخندیماچ

این عکس ها هم مال این یک ماه اخیره لبخند

یه مدت که کیان خیلی اذیت میکرد و حوصلش سر میرفت یه مقداری خلاق شدم تا هم کیان ده دقیقه اروم بشه و هم من یه نفسی بکشم.

مثلا یه مدت شده بودم مامان کبریت فروش(برگرفته از دختر کبریت فروش)نیشخند 

آره خلاصههه من هی کبریت میزدم و کیان قش قش میخندید، یه چن تا قوطی کبریت سوزوندم واسه آقا!!!

یه چند روزی رو هم با حباب سازی گذروندیم. البته من رو اوپن و کیان پایین اوپن تا دست نزنه به آب کفا

بلهههههه اینم از اینلبخند پسر طلای من هفته ی پیش سر ظهر حس کردم حوصلت سر رفته البته نق نمیزدیا ولی دیدم هوا خوبه گفتم ببرمت بیرون یه کم روحیت عوض بشه

ولی انقدر شیطونی کردیییییییی و همش میرفتی جلوی ماشین و موتورهایی که رد میشدن و اصلا دست منو نمیگرفتی که منم مجبور شدم ببرمت خونه!وقتی هم که بردمت خونه نزدیک نیم ساعت جیغ زدی و گریه کردی و رو زمین غلت زدی و دو سه باری هم زدی تو صورت من!!!عصبانیخنده

لباساشو عوض کردم که گرمش نشه تو خونه و بهش آب دادم و دوباره ادامه ی ماجراکلافه

پسر نازنینم با این کارات باعث شدی که دیگه دلم واست نسوزه و بیرون نبرمت!!!قهر

چند تا عکس دیگه از جوجه ی مامانبغل

قررررررررررررررربون اون ژستت برم نفسمماچماچماچماچ

 از کارای جدیدت هم فعلا چیزی نمینویسم چون خیلی خوابم میادخمیازهایشالا تو پست بعدییییی

راستی ما واسه 20ام بلیط هواپیما گرفتیم که بریم بندر هوراااااااااااااااااا

بابایی هم ایشالا واسه سال تحویل به ما ملحق میشهقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

مامان محمدپارسا
2 اسفند 91 20:38
سلام مامانی
می بینم که به هر روشی متوسل شدی خدا صبرت بده همینطور من رو عزیز خاله فدات بشم خیلی نازی مخصوصا tv نگاه کردنت کلا از هر روشی واسه حال گیری مامان استفاده کرده


دقیقااااااا همین طوره که تو میگی مامانی
خاله منا
3 اسفند 91 0:10
دندونای پایینیه کیان انگار بزرگ تر شدناا
وای اجی مینا خیلی عکسایی که با حبابه خوشکل شدن
الهی خاله فدای اشکاش بشه نق نقوی منننننننننننن


نتتون وصل شدددددد معتادااااا هههههه
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
3 اسفند 91 1:14
ای وای بلا دوره.خدا رو شکر بازم به خیر گذشته تو عکسا خیلی ظاهرش بد نیت.اولش که داشتم میخوندم باور کن فشارم افتاده بود خدا به داد خودت برسه مینا جون.
راستی خواهر جان به نظر من دیگه اون میزو از جلوی تی وی بردارید.


آره الهه جون تو عکس خیلی معلوم نیست صورتش.دوجاشم کبود شدهراستی اون میز رو هم برداشتم از اونجا این عکس مال یک ماه پیشه خواهر
سمیرا
3 اسفند 91 2:58
الهی دورش بگردم خداروشکر که به خیر گذشت. خواهر ی آتلیه بزن با این همه استعداد حیف میشی. میگما اگه درحال گریه کردن مامی بیاد ازت عکس بگیره چی کار میکنی؟ بالا غیرتا روش فکر کن


خخخخ آخه خیلی خنده دار شده بود تازه کلی کارای دیگه هم تو گریه انجام میداد که من از خنده نمیتونستم ازش عکس بگیرم
سحر مامان آراد
3 اسفند 91 9:20
جیگرتو ناناس من
قربون اون زخمت
عسیس خاله
مامانی حسابی خلاق شده هااااااااااااااااااا


هههههه
عاطفه
3 اسفند 91 15:30
وای مینا دلم ریش شد خداروشکر که بخیر گذشت عکسای کیان جونمم خیلی باحال شده مخصوصاااااااااااااا اونی که جلو تی وی نشسته


اوهوم واقعا به خیر گذشت مرسی گلممممم
سهیلا
3 اسفند 91 16:00
وای مینا تو چه استعدادی داری عکسهای خیلی با حالی گرفتی.چقدر کیان بزرگ شده بیاد اینجا یه گاز محکم ازش میگیرم.هورررررررررررررررررررررا واسه اومدنت زودی بیا که من چند روز بعدش میرم


اااا سهیلااااااااا نروووووودلم برات تنگ شدهههه
خاله کیانا
4 اسفند 91 0:39
خیلی ناراحت شدم. مینا جون بیشتر مواظبش باش البته همه ی بچه ها از این شیطنت ها میکنن ولی تو بیشتر مواظبش باش عزیزم خیلی دلم واسش سوخت.


اوهوم
خاله کیانا
4 اسفند 91 0:39
یه سوالی ازت دارم دستم به دامنت دوستم کچلم کرده، یکی از دوستای من یه وبلاگ عاشقانه داره چندروز پیش ویندوز کامپیوترشو عوض کرد ولی میگه از وقتی که ویندوزشو عوض کرده نمیتونه وارد بخش مدیریت وبلاگش بشه. نمیدونی مشکلش چیه؟؟؟؟


نه عزیزم باور کن نمیدونم
مامان آرتین (الهه)
4 اسفند 91 12:24
وااااااااای چه استرسی بهت وارد شده مینا جون.ولی خداروشکر که الان کیان طلای ما حالش خوبه الهی من قلبون اون عینک آفتابیت بشم


آره
خدا نکنه عزیزم
زهرا(✿◠‿◠)
6 اسفند 91 9:52
الهــــــــــــــــــــــی!
نااااااااااااااااز
خیلی ناراحت شدم...
ان شاللا که زودی خوب شه!
محمد صادق هم بس که ورووجک بود زیاد بلا سرش میومد!!!
ما که اون دوره تقریبا هیییییییییییچ میزی پیدا نمیشد توو خونمون!
همه رو جمع کرده بودیم!!!
راستی یه سر برو خصوصی!


چشمممم
عمه هاجر
7 اسفند 91 1:20
الهي قربون گريه كردنات برررررررررررررررررم
خيلي پسرمون را خدا رحم كرد...


خدا نکنههههه
اوهوم
عمع کیان
7 اسفند 91 22:40
الهی قربونت برم خوشتیپمممممممممممم. تکی ماشالااااااااااااااااا. دوست دارمممممممممممممممم. بوووووووووووووس



مامان سارا
8 اسفند 91 13:08
اااااااااااااای جون دلم ، حالتو کامل درک می کنم .
حالا بهتر شده ؟
این نی نی ها تا بیان ... بشن دل ما آب شده


اوهوم سارا
مونا مامان امیرسام
9 اسفند 91 3:07
خداروشکر که اینبار هم مشکل جدی پیش نیومد.
مینا جون دیگه باید یه میز بذارید پشت تلویزیون
عشق فوت کردن تو همه بچه ها موووووووووج میزنه


چه فکر خوبی باید امتحان کنم هههههه
منا مامان الینا
9 اسفند 91 10:05
سلام مینا جون
انشالا که بلا همیشه از پسرمون به دور باشه آخی طفلی حتما خیلی گریه کرد و لی خوبیه بچه ها اینه که بعدش زودی یادشمون میره و انگار نهانگار!!
اما عکسهایی که گذاشتی داره بخاطر بیرون رفتن گریه میکنه کلی دلمون سوزید واسه این جیگلیه!


هههه همیشه همین اوضاست
منا مامان الینا
9 اسفند 91 10:05
راستی عزیزم 15 ماهگی گل پسرمون مبارک !


مرسی منا جونمممم
15 ماهگی الینا گلی هم مبارک باشه
مامان آریا
10 اسفند 91 2:32
سلام مینا جون...
وااااااااااااای که چقدر دلم براتون تنگ شده بود...خیلی زیاد
ببخشید چند وقتیه که کلا به خاطر عروسی خواهرم درگیریم و خرید ....ازمون و ... ووو آآآآآآریا و خودت که در جریان اخریش هستی
الهی فداش بشم کیانم و خیلی بخیر گذشت واقعا...اخه بچه چقدر شیطونی؟؟ مامان خوبت و اینقدر اذیت نکن قربون گریه های بانمک و خنده های شیرینت برم من
مینا جون حتما یه شب بیا بچتیم تا نرفتی مسافرت ...چون بالاخره دیده شده که بعضیا که میرن پیش خونوادشون تا مدت ها ازشون خبری نمیشه....
هر وقت ان بودی نفسی برات مونده بود از خستگی یه اس به من بده تا بچتیم...البته بعد از 12 شب که جوجه هامون خوابیدن
بوووووووووووووووووووس برای هر دوتون

باشههههه دوست خوبممممم
ندا مامان پارسا و آریسا
11 اسفند 91 1:05
عزیز دلللللللللم نگران نباش مینا جون همه ی بچه ها این مراحل را دارن قدیم ها حیاط بوده بچه ها راحت میرفتن بازی میکردن اما حالا طفلی ها حق دارن تو این آپارتمانا دلشون میگیره حوصلشون سر میره انشالا هوا خوب میشه و حداقل میتونیم ببریمشوم پارک که بدو بدو کنند


اوهوم ایشالا
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
13 اسفند 91 15:43
سلام مامانی.هنوز آپ نکردی؟دلمون تنگید حسابی.


وقت نمیکنم الهه جون
هدی
15 اسفند 91 19:15
سلام میناجون خداروشکر به خیر گذشت
خیلی خوشگل بودن عکساش. دلم براتون تنگیدس.
راستی یکی از اینا برا کیان بخرید
http://www.archieli.com/design/mustache-pacifier/


سلام هدی جوووون.مرسی عزیزم
در مورداینایی هم که گفتی بخرین باید بگم که پسر من دیگه مرد شدههههه اینا مال نینی هاستتتتتت
مامان آرتین (الهه)
26 اسفند 91 12:52
سلام مینا جون. یه کمی از دستت عصبانیم. چرا آپ نمیکنی؟


چرااااااا
عاطفه
26 اسفند 91 16:50
چرانمیای پس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


شاید این جمعه ببایم شاید!
خخخخخ
مامان سارا
27 اسفند 91 13:22
حلول سال نو و بهار پرطراوت را که نشانه قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد رابه شما دوست عزیز تبریک می گم و سالی سرشار از برکت و خوشی برای شما و خانواده گرامیتان آرزو دارم .
از طرف وبلاگ کیان هدیه ی ناب خدا



مرسی دوست خوبم
ندا مامان پارسا و آریسا
29 اسفند 91 16:14
فرا رسیدن نوروز باستانی، یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید

جم بر همه ایرانیان پاک پندار، راست گفتار و نیک کردار خجسته باد


ممنووووونم گلمممم
sahar
1 فروردین 92 19:48
سلام عزیزم بلا دورخداروشکربه خیرگذشت سال نومبارک انشالا سالی پرازشادی داشته باشی.


آره واقعا به خیر گذشت.انشاالله شما هم سال خوبی داشته باشی عزیزم
ابوالفضل
20 فروردین 92 17:07



دلارام
28 دی 92 13:56
ای جونم چه ژستی گرفته عسیسم