کیان به روایت تصویر
خب اول از شوک اخیری که کیان خان بااااااز به بنده وارد کرد میگم و بعد عکساشو میذارم(البته بسیار مختصر)
چون دلم نمیخواد تداعی بشه برام دوباره.چند روز پیش خونه ی مامان جون کیان بودیم که پسر شیطون من همینجوری که راه میرفت خیلی ناجور افتاد و به میز خورد!واقعا الکی و بیخود.البته من تو آشپز خونه بودم و اون صحنه رو ندیدم و با صدای جیغش پریدم و دیدم داره از تو دهنش خون میاد و بالای لبش هم پاره شده!!!
آآآآآآآآآآآآخ که فقط خدا میدونه چی کشیدم وقتی کیانم رو تو اون حال دیدم.نمیدونستم باید چی کار کنم،نمیدونستم به بخیه نیاز داره یا نه و هزارتا فکر دیگه.وقتی هم که قطره های خون پسرم چکید رو پام که دیگه داغون شدم و فشارم افتاد خلاصه یه اوضاعی بود!!!تنها کاری که به ذهنم رسید انجام بدم این بود که سریع محیط رو عوض کنم تا آروم بشه سریع از خونه بردمش تو حیاط و خدارو شکر ساکت شد
خیلی خیلی خیلی صحنه ی بدی بود و حسابیییییی ترسیدم .بازم خدا رو شکر به خیر گذشت...
شب که پسری خوابید بازم من کلی بالای سرش گریه کردم
صبح هم پسریم تا چشماش رو باز کرد رفت سراغ بازی با زود پز
الهی دردت تو جونم بیاد که با اون لبات اینجوری میخندی
این عکس ها هم مال این یک ماه اخیره
یه مدت که کیان خیلی اذیت میکرد و حوصلش سر میرفت یه مقداری خلاق شدم تا هم کیان ده دقیقه اروم بشه و هم من یه نفسی بکشم.
مثلا یه مدت شده بودم مامان کبریت فروش(برگرفته از دختر کبریت فروش)
آره خلاصههه من هی کبریت میزدم و کیان قش قش میخندید، یه چن تا قوطی کبریت سوزوندم واسه آقا!!!
یه چند روزی رو هم با حباب سازی گذروندیم. البته من رو اوپن و کیان پایین اوپن تا دست نزنه به آب کفا
بلهههههه اینم از این پسر طلای من هفته ی پیش سر ظهر حس کردم حوصلت سر رفته البته نق نمیزدیا ولی دیدم هوا خوبه گفتم ببرمت بیرون یه کم روحیت عوض بشه
ولی انقدر شیطونی کردیییییییی و همش میرفتی جلوی ماشین و موتورهایی که رد میشدن و اصلا دست منو نمیگرفتی که منم مجبور شدم ببرمت خونه!وقتی هم که بردمت خونه نزدیک نیم ساعت جیغ زدی و گریه کردی و رو زمین غلت زدی و دو سه باری هم زدی تو صورت من!!!
لباساشو عوض کردم که گرمش نشه تو خونه و بهش آب دادم و دوباره ادامه ی ماجرا
پسر نازنینم با این کارات باعث شدی که دیگه دلم واست نسوزه و بیرون نبرمت!!!
چند تا عکس دیگه از جوجه ی مامان
قررررررررررررررربون اون ژستت برم نفسم
از کارای جدیدت هم فعلا چیزی نمینویسم چون خیلی خوابم میادایشالا تو پست بعدییییی
راستی ما واسه 20ام بلیط هواپیما گرفتیم که بریم بندر هوراااااااااااااااااا
بابایی هم ایشالا واسه سال تحویل به ما ملحق میشه