حسم نمیاد:(
ایییییش، نمیدونم چرا تو سال جدید انقدر تنبل شدم و اصلاااا حال و حوصله ی نوشتن ندارم!
ولی بایددد بنویسممممم! آره تو میتونییییی بنویسسسسس آهااااان.... داره یه کم حسش میاااااد،خب از کجاااااااا بگم؟؟؟هان از عید میگم.
آخرای اسفند طی یک عملیات انتحاری 12 شب به سمت شیراز راه افتادیممطمئنا جای شبهه ای نیست که چرا 12 شب؟بلههه که کیان تو راه بخوابه و اذیت نکنه.تا خود شیراز هم خوابید و خداروشکر اذیت نشدیم و این اولین تجربه ی سفر ما در نیمه شب شد
از شیراز تا بندر هم خوب بود فقط آخرای راه دیگه حوصله ی پسر خانمون سر رفته بود که خب طبیعی بود حوصله ی خودمون هم سر رفته بود
بندر هوا عالی بود و جای همه ی دوستان خالی.ولی خب متاسفانه چون کیان جاش عوض شده بود خیلی اونجا ناآرومی کرد و نذاشت زیاد به من خوش بگذره.کیاااااااااااان خیلی از دستت ناراحتممم
یه سفر دو روزه هم با خانواده به قشم و جزیره ی هنگام رفتیم ،که خب بااااااااااااز هم به دلیل شیطنت های آقا کیان ... یه چند تا عکس هم واسه اثبات ادعام میذارم که کسی حرفامو انکار نکنه(جمله ی حقوقی رو داشتین)
بلههه این خلاصه ای از ماجرای سفر عید ما بود.از خود پدر صلواتیش بگم که خیلی عاقل شده
دیگه خیلی از حرفامون رو میفهمه.مثلا وقتی بهش میگم برو کفشاتو بیار بریم دد میره از تو جا کفشی کفشاشو میاره و خودشم میشینه روی پام تا کفشاشو پاش کنم.البته خیلی وقت ها هم بدون اینکه من بگم خودش کفشاشو میاره تا بکنم پاش.بیشتر وقت ها تو خونه با کفشه تو توهمات خودش کفش میپوشه و میره پارک میگیم برو با ماشینت بازی کن سریع میره سراغ ماشینش و بازی میکنه.میگیم بشین میشینه میگیم پاشو پا میشه قرررربون اون گوشات برم که میشنوی و گوش میدی البته اگه نخواد کاری رو انجام بده هرچی بگیم هم گوش نمیده!وقتی هم معنی یه حرفی رو نمیفهمه میگه چیییییی؟؟؟ کلا از چی و چیه خیلی استفاده میکنه.یه بار که تو خواب داشت میگفت چیییی ای من به فدای اون خواب دیدنت بشم.
این روزا دیگه شدت علاقش به بیرون خیلیییی زیاد شده یعنی یه جورایی دیگه ما کم آوردیم نمیدونم باید چی کار کنیم!صبح ها من زودتر از خواب بیدار میشم و غذا رو آماده میکنم.وقتی کیان بیدار شد صبحانشو میدم و میریم بیرون.تو کوچه پس کوچه ها و بعضی وقت ها هم پارک نزدیک خونه کلی راه میره و بازی میکنه منم دنبالش میدوم.یه موقع هایی دو یا سه ساعت راه میره و من دیگه سر گیجه میگیرمخسته و هلاک برمیگردم خونه تا دست تو جیبم میکنم و کلید رو در میارم که درو باز کنم شروع میکنه به جیغ کشیدن و فرار کردن.وقتی هم وارد خونه میشیم تا یه بیست دقیقه ای خودشو به در و دیوار میزنه
وای دیروز رو بگو از ظهر واسه ناهار با فامیل همسری تا دم غروب تو پارک بودیم یعنی دیگه از خستگی نا نداشت این بشر از بس که راه رفته بود ولی بازم وقتی برگشتیم خونه کلی اشک ریخت و باز ...
داشتم به همسری میگفتم کاش ما عشایر بودیم دیگه کیان مشکلی نداشت همیشه بیرون بود
از خودم بگم که نمیدونم چرا چند وقته بی حوصلم یعنی از وقتی ازبندر برگشتیماینترنتم رو خیلی کم کردم.فیس بوک رو که کلا تعطیل کردم دوماهی میشه نرفتم.نینی سایت هم همین طور!درش روتخته کردم.بیشتر وقتم رو واسه کیان میذارم و خوندن کتاب های روانشناسی و تربیت کودکان.وقتی بخام برم سر کار دیگه فرصتی برای خوندن این جور کتاب ها ندارم.
راستی بالاخره منو پسری چند روز پیش با هم با ماشین رفتیم پارک.خداروشکر پسر خوبی وبود و نشست و کمربندشو باز نکرد.وای انقدر حال داااادمی بینی پسرم همه ی بچه ها از 6 ماهگی با ماماناشون تنهایی با ماشین میرن بیرون اونوقت من با شما تو سن یک سال و 4 ماهگی رفتم بیرون کلی ذوق کردم
ولی بازم مرسی که پسر خوبی بودی جوجه
اینجا لندیگرافه که ماشینامون رو گذاشتیم توش و داریم میریم به سمت قشم
ماشینامون رو تو اسکله ی قشم پارک کردیم و رفتیم جزیره ی هنگام که دلفین ها رو ببینیم ولی چون دریا طوفانی بود قایق ها حرکت نمیکردنشب رو جزیره ی هنگام خوابیدیم و فردا صبح هم برگشتیم.
موقع برگشتن تو اسکله یه یک ساعتی علاف شدیم تا قایق بیاد ، این یک ساعت بر من عمری گذشت!!!
چون هم به خاطر اینکه تو اون جزیره اصلا ماشینی وجود نداشت ومجبور بودیم پیاده بریم و بیایم خیلی خسته بودم و هم کیان دیگه زده بود به سیم آخر و به هیچ عنوان تو بغلمون نمیموند و خودشو پرت میکرد پایین که بره و این کارارو بکنه
پسرم میخوام یه چیزی رو همین جا اعتراف کنم.بعد از اینکه کلی خاک تو سر خودت و من ریختی شروع کردی به مشت مشت خاک خوردن و من هر کاری میکردم نمیتونستم جلوتو بگیرم دوباره فرار میکردی و میرفتی یه جای دیگه خاک میخوردی.بنابراین مجبور شدم به روش فیزیکی متوسل بشم و واسه اولین بار تو رو زدم
البته خیلی محکم نبوداااا زدم پشت دستت و تو هم شونه ی منو آنچنان گاز گرفتی که جزیره دور سرم چرخید!!!
تو اون موقعیت که بودم دلم میخواست گریه کنم از دستت ولی الان که دارم فکر میکنم خندم میگیره به کارامون.امیدوارم کسی تو نخ ما نبوده باشه
بعدش هم هوس کردی چهار دست و پا بری تو دریا
اینجا هم باز کلی سر تو آب رفتن فیلم سرمون در آوردی ولی این دفعه دیگه سر بابایت
همینجا، جا داره که از خاله سمیرای کیان و عمو اکبر تشکر کنم که برنامه ی این سفر رو چیدند و غرغرای منو تحمل کردن
اینم یه عکس دیگه
هر روز کفشارو در میاره و یه مدل دیگه میچینه