پروژه ی تنظیم خواب
دیگه تصمیم کبری گرفتم که ساعت خواب پسری رو تنظیم کنم!!!
دیگه به عنوان یک عدد موجود بی خواب همه جا مشهور شده!همه میدونن که کیان خان ما تا پاسی از شب بیداره.پریشب که تا ساعت سه ونیم شب بیدار بود و بازی میکرد.البته اصلا چیز عجیبی نیست پسری تا 6 صبح هم رکورد زده!!!ولی چون پریشب که داشت ماشینشو میکوبید رو میز صدای جیغ همسر جانمان می آمد که: اینو ساکتش کنننن! دیگه گفتم اینجوری نمیشه که!هم غرغرای بابایی رو تحمل کنیم و هم شیطونی های بی موقع پسری رو ، باید یه کارایی بکنیم.
آره خلاصه فردای اون شب بر خلاف همیشه که صبح ها به زور ساعت 11 ، 12 از خواب بیدارش میکردم گذاشتم خوب بخوابه.تا 1 خوابید و سر حال پاشد خلاصه که تا ساعت 8 شب بیدار بود و همچنان پر انرژیبعد از یک حمام توپ و خوردن یک کاسه ی پر سوپ کم کم اثراتی از خواب در چهره ی گل پسری نمایان شد.رفتیم واسه لالا و بالاخره ساعت 9 شب پسرکمون خوابید
من و همسری هم پس از اندی شام رو در کمال آرامش میل نمودیم
ساعت 10 ونیم هم به کیان پیوستیم و لالا.وای منو همسری کلی از پیاده شدن طرح تنظیم خواب کیان ذوق کردیم و و خوشحال شدیم که حالا بعد از عمری زود میخوابیم همسری که زود صدای خرو پفش بلند شد ولی من خوابم نمیگرفت و از این پهلو به اون پهلو میشدم . شیطونه هم هی میگفت خب پاشو برو حریم سلطان رو نگاه کن ولی من مقاومت کردم و ترجیح دادم خونه ساکت ساکت باشه که یه وقت کیان بیدار نشه.خلاصه یه یک ساعتی غلت زدم و بالاخره چشمام داشت گرم میشد که یه صدایی شنیدم:
جیک جیک ،جیک جیک ...
چشمامو باز کردم و دیدم بلههههه آقا کیان سر حال و شنگول نشسته تو تختشو داره جیک جیک میکنه!!! حالا ساعت چند 12 شب !منو میگی همسری رو میگی
بعد هم تو اون تاریکی زل زده بود به ما که ببینه کی نگاش میکنه و میخنده.جلوی خندمو گرفتم و خودمو زدم به خواب.دید کسی محلش نمیده دو تا داد سرمون زد که یعنی پاشین منو نگاه کنین.بازم محلش نذاشتم که دیدم بلند شد وایساد و از روی من رد شد و رفت به سمت کلید برق که چراغو روشن کنه!منو میگی همسری رو میگی
دیدم نه خیرررر دیگه داره راه میافته که بره که پاشدم و بغلش کردم راه بردمش بالاخره همسری هم بیدار شد و یه کم کمکم راه بردش و دوباره رفت خوابید البته کیان تو بغلش گریه میکرد و فقط به من افتخار سواری گرفتن رو میداد وگرنه باباش بیشتر کمک میکرد.خلاصه تا ساعت 1 و نیم شب راه بردمش تا بالاخره خوابید. و در نهایت من همسری
فردا صبحش هم ساعت 9 صبح از خواب بیدارش کردم که دوباره شب زود بخوابه.بله فعلا در این طرح به سر میبریم. امیدوارم واقعا ساعت خوابش زود تنظیم بشه و البته دائمی
بریم یه چند تا عکس از گل پسرم ببینیم
اینجا پارک نزدیک خونمونه که بعضی وقت ها کیان رو میبرم.
فدای اون دستای کوچولوت بشم که وقتی میخوای بغلت کنیم اینجوریشون میکنی
اینجا هم یهو رفتی تو فکر
عمرمییییییییی پسرم عمرررررررررررر