کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نی نی من و بابایی

پروژه ی تنظیم خواب

1392/2/3 16:21
نویسنده : مینا
780 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه تصمیم کبری گرفتم که ساعت خواب پسری رو تنظیم کنم!!!

دیگه به عنوان یک عدد موجود بی خواب همه جا مشهور شده!همه میدونن که کیان خان ما تا پاسی از شب بیداره.پریشب که تا ساعت سه ونیم شب بیدار بود و بازی میکرد.البته اصلا چیز عجیبی نیست پسری تا 6 صبح هم رکورد زده!!!ولی چون پریشب که داشت ماشینشو میکوبید رو میز صدای جیغ همسر جانمان می آمد که: اینو ساکتش کنننن! دیگه گفتم اینجوری نمیشه که!هم غرغرای بابایی رو تحمل کنیم و هم شیطونی های بی موقع پسری رو ، باید یه کارایی بکنیم.

آره خلاصه فردای اون شب بر خلاف همیشه که صبح ها به زور ساعت 11 ، 12 از خواب بیدارش میکردم گذاشتم خوب بخوابه.تا 1 خوابید و سر حال پاشد خلاصه که تا ساعت 8 شب بیدار بود و همچنان پر انرژیوقت تمامبعد از یک حمام توپ و خوردن یک کاسه ی پر سوپ کم کم اثراتی از خواب در چهره ی گل پسری نمایان شد.رفتیم واسه لالا و بالاخره ساعت 9 شب پسرکمون خوابیداوه

من و همسری هم پس از اندی شام رو در کمال آرامش میل نمودیمخوشمزه

ساعت 10 ونیم هم به کیان پیوستیم و لالا.وای منو همسری کلی از پیاده شدن طرح تنظیم خواب  کیان ذوق کردیم و و خوشحال شدیم که حالا بعد از عمری زود میخوابیم از خود راضیهمسری که زود صدای خرو پفش بلند شد ولی من خوابم نمیگرفت و از این پهلو به اون پهلو میشدم . شیطونه هم هی میگفت خب پاشو برو حریم سلطان رو نگاه کن ولی من مقاومت کردم و ترجیح دادم خونه ساکت ساکت باشه که یه وقت کیان بیدار نشه.خلاصه یه یک ساعتی غلت زدم و بالاخره چشمام داشت گرم میشد که یه صدایی شنیدم:

جیک جیک ،جیک جیک ...

چشمامو باز کردم و دیدم بلههههه آقا کیان سر حال و شنگول نشسته تو تختشو داره جیک جیک میکنه!!! حالا ساعت چند 12 شب !منو میگی خنثی همسری رو میگی خواب

بعد هم تو اون تاریکی زل زده بود به ما که ببینه کی نگاش میکنه و میخنده.جلوی خندمو گرفتم و خودمو زدم به خواب.دید کسی محلش نمیده دو تا داد سرمون زد که یعنی پاشین منو نگاه کنین.بازم محلش نذاشتم که دیدم بلند شد وایساد و از روی من رد شد و رفت به سمت کلید برق که چراغو روشن کنه!منو میگی کلافههمسری رو میگی خواب

دیدم نه خیرررر دیگه داره راه میافته که بره که پاشدم و بغلش کردم راه بردمش بالاخره همسری هم بیدار شد و یه کم کمکم راه بردش و دوباره رفت خوابید البته کیان تو بغلش گریه میکرد و فقط به من افتخار سواری گرفتن رو میداد وگرنه باباش بیشتر کمک میکرد.خلاصه تا ساعت 1 و نیم شب راه بردمش تا بالاخره خوابید. و در نهایت من هیپنوتیزم همسریخواب

 فردا صبحش هم ساعت 9 صبح از خواب بیدارش کردم که دوباره شب زود بخوابه.بله فعلا در این طرح به سر میبریم. امیدوارم واقعا ساعت خوابش زود تنظیم بشه و البته دائمیخیال باطل

 

 بریم یه چند تا عکس از گل پسرم ببینیملبخند 

اینجا پارک نزدیک خونمونه که بعضی وقت ها کیان رو میبرم.

فدای اون دستای کوچولوت بشم که وقتی میخوای بغلت کنیم اینجوریشون میکنیماچ

اینجا هم یهو رفتی تو فکرسوال

عمرمییییییییی پسرم عمرررررررررررربغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

عاطفه
3 اردیبهشت 92 23:18
واییییییی مینا حالا که عکس ازچهره کیان جونم گذاشتی میبینم ماشاالله ماشاالله چقدر بزرگ شده قربونش برم درمورد پروژه تنظیم خواب هم باید بهت خدا قوت بگم انشالله که موفق باشیییییییییی تو میتونییییییی





مامان آرتین (الهه)
4 اردیبهشت 92 11:31
سلام مینا جون. چه جالب
من فکر میکردم فقط آرتین من ایجور مشکلی داره ولی انگار کیان هم........
والا خیلی پسر خوبیه که وقتی بیدار شده دوباره خوابیده. اگر این اتفاق واسه ما افتاده بود تا 4 یا 5 صبح در خدمت بودیم دیگه
من همه راهها رو رفتم به نتیجه ای نرسیدم متاسفانه
ایشالا که موفق میشی


ای بابا پس آرتینم آرههه!!!اگه به نتیجه رسیدم شما رو هم میفیضونم
خاله سمیرا
4 اردیبهشت 92 17:38
واااای قربون جیک جیکش بشم. خواهر اگه پروزه ات موفقیت آمیز بود ی کپی هم به ما بده وسه پارسا.به خدا یک هفته است ولش کردم به حال خودش که هر وقت دلش خواست بخوابه دیشب نزدیک بود ببرمش بیمارستان از بیخوابی زجه میزد و نزدیک بود بالا بیاره
خلاصه که صبر ایوب داشته باش ما که 7 ساله نتونستیم پایان نامه رو دفاع کنیم


ای خاله به قربون نخوابیداناش بره که پسر دیگه داره مرد میشه و خوابش درست نشده.ما نیز امید داریم که بتوان کاری کرد
عمه کیان
6 اردیبهشت 92 16:03
الهییی فدات بشم عشششقم.آخههه وسط پروژه که پسرمون مریض شد.افتادی ترم بعد


اوهوم
صوفیا مامان سامیار جون
6 اردیبهشت 92 21:18
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مینا جون مردم از خنده !!!

ناراحت نشی ولی خوشحال شدم که یکی رو عین سامیار میبینم من هم سامی بعضی وقتا تا ساعت 5 بیداره و هر کاری کردم فایده نداره !!! قربونش برم با اون جیک جیک کردنش واقعا میتونم حالتو درک کنم!!




نه عزیزم ناراحت نمیشم.ما نیز مثل شما خوشحال میشویم که مثل کیان هم وجود داشته باشه


مامان آریا
7 اردیبهشت 92 2:15
سلام عزیزم..
مینا یه کم تحمل کنی عادت میکنه و شبا دیگه خودش میخوابه.....
اریا صبح تا 9 و 10 میخوابه بعد باز 3 تا 5 بعدازظهر و شبم 11 تا 12 ...
اگه دقت کنی اریا هم خوابش کمه ولی دقیقا وقتایی میخوابونمش که خودم میخوام استراحت کنم...
الهی قربون دستاش خیلی بانمک باز کرده دستاشو...
بازم بهمون خبر بده که خوابش چی شد...
بوووووووووووووووووووس


ممنون دوست خوبم چشششم
الهه مامان رادین
7 اردیبهشت 92 21:21
سلام مینا جون...تا 6 صبح واقعا خیلی سخته ایشالا خیلی زود خواب کیان کوچولو تنظیم بشه تا هم شما و هم خودش راحت تر باشین

ممنون عزیزم.ایشالااااااااااا
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
8 اردیبهشت 92 13:50
موفق باشی عزیزم.ایشالا به زودی خواب گل پسری تنظیم بشه و بتونید در کنار همسری شام راحت بخورید و در کمال آرامش سریال ببینید و بعدشم هر دوتون
وای خدا عکسی که کنمار نرده است خیلی خوشگله.میبوسمت عزیزم


مرسی عزیزم چشماتون خوشگل میبینه
منا مامان امیرسام
8 اردیبهشت 92 22:11
مینا جون عاااشق نوشتارتم.یعنی زنده و رنگی مینویسی.
خیلی خیلی خیلی باحال بود.
راستش تا حالا چند بار اومدم خوندم و خنده نه قهقهه زدم.
انشاالله زنده باشه این اقا کیان.
اون شکلکها که گذاشته بودید که باباجون کیان همش خواب بود خیلی بانمک بود.دقیقا مثل خونه ما
موفق باشی گلم


مامان جون نی نی
9 اردیبهشت 92 13:35
عزیزم خیلی دیر به این فکر افتادین
چون میگن از سه تا 6 ماه باید خواب بچه رو تنظیم کرد.
امیدوارم موفق بشید


هااااا سه تا شش؟؟؟اینا مال کتاباست!!!شما که در جریان بودید پسر ما تا 6 ماهگی چه پسری بوووود
منا مامان الینا
10 اردیبهشت 92 9:06
رمز خصوصی میدارم و بعدا سر فرصت میام و پستهات رو میخونم


منا مامان امیرسام
11 اردیبهشت 92 2:12
چه گویم در مقام تو , تو ای روح اهورایی , تو نور چشم خورشیدی
تو زهرایی , تو زهرایی . . .
روزت مبارک


ممنوووون عزیزم
خاله منا
11 اردیبهشت 92 13:57
عزیز دلمممم فداش بشم که اینقد مامانشو اذیت میکنه . .
نگاه چطوری دستاشو از روی سرسره واست باز کرده آجییییی


اوهوم انقدر حال میدهههههه
soheila
11 اردیبهشت 92 19:25
واى عزيزم چقدر بزرگ شدى مينا جون من هميشه به فکر تو بودم بهداشت واقعا صبورى ايشالله تو اين پروژه موفق باشىين.فقط دعا کن نى نى من اينجورى نشه گناه دارم


هاااان؟؟؟بهداشت؟؟؟؟
ایشالا عزیزم نینی سالم و آرومی گیرت میاد
زهرا(✿◠‿◠)
13 اردیبهشت 92 5:39
سلام مینا جون...
حسّـت و کاااامل درک کردم!!!
منم اون دوران همین طور بودم!
دقیقا روزگار تو رو داشتم!!!
شبا چون دیر می خوابید صبحا دلم نمیومد زود بیدارش کنم ....واسه همین هر شب همون آش و همون کاسه بود!!!!!
کم کم درست شد!!!!
اینقد شیوه های مختلف و ساعت های مختلف و رووش امتحان کردم......


ایشالا کیانم خودش زود درست بشه خوابش
zari
13 اردیبهشت 92 16:19
اووووخــــــــی عزیزم

واقعاپسربانمکی داری

خیلیم شیطونه


ممنون لطف دارین
عاطفه
18 اردیبهشت 92 19:09
بالاخره پروژه تون به کجا رسید؟موفق شدیییییییی؟؟؟؟؟


نه!!!
آیلار
21 اردیبهشت 92 14:11
بوس واسه کیان جیجر خاله که مثل پسری خودم مامانشو اذیت می کنه
انشالا که مینا جون خوابش زودی تنظیم بشه و بخوابه راحت


مرسی گلم ایشالا
عسل
21 اردیبهشت 92 17:31
سلام.وبلاگ قشنگی دارید.امیدوارم توی بزرگ کردن گل پسرتون موفق باشید و ما هم از تجارب شما استفاده کنیم.خوشحال میشم بهم سربزنی.


ممنونم از لطفتون.حتما بهتون سر میزنم
ღ منا مامان امیرسام ღ
22 اردیبهشت 92 1:57
سلام مینا جون خوبی گلم.
کیان جون خوبه؟
پروسه تنظیم خواب به کجا رسید؟؟؟موفق شدید؟؟؟؟؟؟؟


صوفیا مامان سامیار جون
24 اردیبهشت 92 2:23
مینا جون پس کجایی ما هنوز منتظریم ببینیم چیکار کردی؟؟؟


اومدممممم
sahar
28 اردیبهشت 92 19:34
عزیزم خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا به خدا ازدست طاها ازهیچکس خبرندارم وقت سرخاروندن بهم نمیده دیگه کم اوردم ماشالا چقدربزرگ شده این جیگیلی فداش بشم الهی شیطون بلا