کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نی نی من و بابایی

سفر غیر منتظره

1392/3/6 17:25
نویسنده : مینا
583 بازدید
اشتراک گذاری

تو پست قبلی قرار بود از فیلم های جدید آقا کیان بگم.جونم واستون بگه که قبلا موقع درست کردن غذا پسر جانمان هم فکر درست کردن غذا به سرش میزد و نمیذاشت من کارمو انجام بدم،منم یه قابلمه و مقداری ماکارانی و یا هر چیزی که در دسترس بود براش میریختم تو قابلمه و یه ملاقه میدادم دستش اونم یه نیم ساعتی سرش گرم میشد ولی بعد از یه مدت دیگه نمیشد اینجوری گولش زد و میخواست دقیقا عین کارای منو تکرار کنه.خودش میرفت یه قاشق بر میداشت و دستاشو به طرف من دراز میکرد که بغلش کنم و غذای رو گاز رو هم بزنه.اگه بغلش نمیکردم کلی گریه میکرد و اشک میریخت.انقدررررر گریه میکرد که دلم میسوخت و میبردمش بالای سر غذا تا هم بزنه یکی دوباری هم دستش خورد به ظرف غذا و سوخت ولی بازم بیخیال نمیشد!عااااشق حرارت گاز و قل خوردن غذا و هم زدن و اصن یه وضییییآخ

یه موقع هایی مجبور بودم در حالی که کیان پیروزمندانه تو بغلم از قلیدن غذاهای رو گاز لذت میبرد با اون یکی دست برنج رو آبکش کنم!!!یعنی دیگه واقعا کلافه شده بودم 

هررر روز همین اوضاع بود تا اینکه همسر جونم بدون اطلاع من برامون بلیط هواپیما به مقصد بندر گرفت و ما رو از این مخمصه به طور موقت نجات داد اوه

بلههه من هم بدون اطلاع خانواده ی عزیزم (البته به غیر از خاله سمیرا) طی یک عملیات ضربتی در حال خورد شام پنج شنبه شب همه رو غافلگیر کردم!یعنی همه این شکلی شدناااااتعجبتعجبتعجبتعجب

از اون جایی که میگن هر جا بری آسمون یه رنگه کیان خانمون اونجا هم یه حالی هم به من و هم به بقیه داد.بازم نق و نق!!! چاشنی مسافرت هم که مثل همیشه باید باشه(سرماخوردگیکلافه)

به اصرار دانیال خاله یه شب رفتیم خونه ی خاله نغمه خوابیدیم و به اصرار پارسای خاله هم یه شب خونه ی خاله سمیرا.ولی چه خوابیدنی!!!کیان خان ما جیغ جیغو اونم با ولوم بسسسیار بالا(به نحوی که میشه لوزه ی مبارک رو مشاهده کرد)بردیا عسلی و پرهام کوچولو هم همش این شکلیگریهگریهالهی بمیرم که انقدر پسری، پسرخاله هاشو اذیت کرد.یعنی تمام مدتی که خونه ی خواهرای عزیزم بودم باید شاهد گریه های بچه هاشون میبودممنتظر

اوضاع ما :کیان شیطانپرهام و بردیاگریه گریهخاله سمیرا و نغمه به ظاهرلبخندو در باطنعصبانیعصبانیو منخجالت

نیشخند

یه روز هم با کیان جونم رفتم خونه ی دوست گلم سهیلا جون که خیلی وقت بود ندیده بودمش.تا وارد خونه ی دوستم شدم در ابتدای امر یک مختصر تغییر دکوراسیونی در جهت در امان ماندن وسیله های شکستنی دادم و بعد نشستم.خداییش اونجا دیگه خیلی شیطونی نکردی، فقط اخراش دیگه رفته بودی سراغ تی وی و هی روشن خاموشش میکردی و دستگاه فاکسشون رو دستکاری میکردی و دیگه سهیلا جون داشت اینجوریاسترس میشد که گفت مینا دیگه فکر کنم خیلی حوصله اش سر رفته یعنی که آرههههه... قهقههسهیلااااااااا الان اینو میخونی به من فحش میدییییخنده

بله خلاصه یه هفته ای رو اینگونه سپری کردیم و چون دلتنگ همسر جانمان شده بودیم برگشتیم.تو هواپیما هم خدارو شکر همون اول خواب رفت و واسه اولین بار تونستم شامم رو با آرامش تو هواپیما بخورماز خود راضیو البته بعد از شام خواستم آبمیوه بخورم که، از اونجایی که بخت با کیان یار بود یه کوچولو آبمیوه ریخت رو دستش و بیدار شد!سبز

از وقتی هم برگشتم روندم رو تغییر دادم صبح ها ساعت 8 از خواب نازنین و دوست داشتنیم بیدار میشم و غذا رو میپزم و بعد هم قابلمه ها رو قایم میکنم وقتی کیان بیدار میشه با گاز خالی مواجه میشهعینک

 کلی هم واسه خودم وقت آزاد دارم بلههه به افتخار مامان سحر خیز بزن کف قشنگ روتشویقزبان

 

 

اینجا هم داریم با پسری میریم پارکلبخند

توپ هارو پرت میکنه بیرون و بعد هم نگاه میکنه ببینه سرانجامشون چی میشهماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

soheila
6 خرداد 92 23:01
مينااااااا يعنى من اينجوريم واقعا اتفاقا رقابت رفتى با على که حرف ميزديم به اين نتيجه رسيديم که کيان اصلا شلوغ نيست بخدا جدى ميگم اون خيلى خوبه ما بى حوصله هستيم


سهیلا
مامان آرتین (الهه)
7 خرداد 92 10:59
به به چه عجب مینا جون اومدی
خداییش خییییلی بانمکه کیان. روز به روز خوشگلتر و با نمکتر میشه
مینا جون منم دقیقا همین اوضاع رو با آرتین دارم عاششششششق آشپزخونه و وسایلش هست
دوست دارم کیان


مرسی الهه جوووووووونم چشمات بانمک میبینه.چه جالبه که کاراشون شبیه به همه
الهه مامان رادین
7 خرداد 92 11:01
ماشالا به کیان کوچولوووووو ...هر چی بزرگتر میشن کنار اومدن با این فسقلی ها و البته گول زدنشون سخت تر میشه ولی خوب شیرینیشونو عشقه



آره واقعا اذیتاشونم شیرینه
خاله سمیرا
7 خرداد 92 14:53
خواهر جون از کی تا حالا باطن آدما رو میفهمی؟
تو اون عکس اول داره کجا رو نگاه میکنه ؟ انگار داره به ی شیطنت تازه فکر میکنه!


هاااااا من وفهمم
داره به یه پسره نگاه میکنه
عمه کیان
7 خرداد 92 16:04
قربونت برم عشققققققققققققممممممممممم. وای وای که خوشمزه ای
این هم دست جیغ سوت هورااااااااا برای مامان سحرخیز


صوفیا مامان سامیار جون
7 خرداد 92 18:05
ماشاللللله، قربونش برم میشه شیطنتو تو چشماش دیددرکت میکنم مینا جون چون منم این روزگارمهافرین که سحرخیز شدی من که هر کاری میکنم نمیتونم زودتر از 11 بیدار بشم


چاره ای ندارم صوفیا جون
شادی
7 خرداد 92 23:57
سلام مینا جون، عجب داستانی داری با پسرت ولی من موندم که چرا پسرا عاشق آشپزخونه و وسایلش هستن ولی خدایی خییییییلی خوشگله ماشالله هزار ماشالله، شیطونی هاشو تحمل کن عزیزم


ممنون عزیزممممم.راستی بابت اون کارت ها هم خیلی ممنونم خیلی زحمت کشیده بودیایمیلت رو نداشتم که جواب بدم
sahar
8 خرداد 92 14:22
به به سحرخیزشدی همیشه به سفر خوش گذشت؟ پسربچه ها اکثرشون شیطونن به خدا من دیگه ازدست طاها شدم چوب کبریت ازبس که دنبالش میدوم نا ندارم جنازه دیدی منم دیدی.


دقیقا مثل من
زهرا _ مامان مریم گلی
8 خرداد 92 19:46
ای جوووونم از این کیان خوشمزه که ماشاا... اینقد بزرگ شده.....


مینایی بیام ببینمش میخورمشااااا به خدا گفته باشم!!!!

راستیییییییییییی.....یه تجدید نظری بکن راجب عروست..اخه منم دقیقا همینجوری مریم بغل با اونیکی دستم برنج ابکش میکردم!!!!!

مینا راستی؟رو گوشیت وایبر و واتس اپ داری؟با هم در ارتباط باشیم؟

نه من همینو میخواااااام
نه عزیزم ندارم ولی باید بریزم حتما خودمم نیاز دارم
شادی
8 خرداد 92 23:53
سلام عزیزم، خوشحالم که خوشت اومده، من از خانوم های بچه دار هیچ توقعی ندارم چون میدونم وقت سر خاروندنم ندارن اگر ایمیلم رو داشتی و بازم بهم ایمیل نمیدادی ناراحت نمیشدم چون درکت میکنم.


ممنون عزیزم
ღ مونا مامان امیرسام ღ
12 خرداد 92 1:51
عززززززیزم
میدونستی رنگ ابی خیلی بهت میاد
قربونت برم که با اینه دستت سوخته اما باز دست بردار نیستی.مینا جون این خصلت همه به های شیطونه
منم وقتی میرم خونه مادرم و خواهر زاده م اونجاست همین جریانات رو داریم
زنده باشه گل پسر شیطونت


مرسی مونا جوووووونم
منا مامان الینا
12 خرداد 92 12:09
اول بذار یه خورده قربون صدقه پسرم برم !
ای جانم ای جانم ای جانم
عزیز دلم تو که هی بزرگتر میشه دختر کُش تر تر میشه عزییییییزززز دلم

عاشق اون حالتت تو عکس اولی شدم آهای نفس کِش !!!

اون توپا رو وردار بیا اینجا با الینا جونم توپ بازی کنی باشه جیگملی خودم


خوب مینا جان سحر خیز
خوبی عزیزم؟
حالا بگو ببینم دست پخت کیان جون و مامانش بهتره یا مامانی تنها؟!
شکلک های این پستت خعلی باحالن


مامان آریا
13 خرداد 92 1:51
سلام مینا جون...
ههههههههی چی بگم به خدا از دست این نی نی ها...
من که چند روزه کمردرد گرفتم
حالا دیشب یه مطلب خوندم که دوسالگی خیلی خوب و حرف گوش کن میشن بچه ها ...ولی چشمم اب نمیخوره ...
بازم ایشالله همیشه کیان جون سلامت باشه ...شیطنت و میشه تحمل کرد..
عکسای پسرمون هم مثل همیشه عالی بود...بوووس به روی ماه هر دوتون


مرسی آرزو جونم
من که گول این حرف هارو نمیخورم
صوفیا مامان سامیار
16 خرداد 92 19:47
خصوصی داری گلم