کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

نی نی من و بابایی

شیطون و شیرین

1392/4/2 13:20
نویسنده : مینا
683 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها خیلی خوردنی شدی پسر نازم.واقعا یه موقع هایی دلم میخواد قورتت بدم چون هر چی میبوسمت سیر نمیشم.انقدر کارای بامزه انجام میدی که نمیدونم از کدومش بنویسمسوال

دیگه باید خیلی مراقب رفتارمون باشیم چون پسری عیـــــــــــــن کارای مارو تقلید میکنه، ینی یه موقع هایی من این جوری میشمتعجب

یه شب ما خوابیده بودیم و کیان هی شیطونی میکرد،به کیان گفتم کیان بیا بخواب دیگه مامان.کیانم همین جوری که داشت شیطونی میکرد سرشو خم کرد، دستشو گذاشت زیر سرشو گفت خااااب پیییس وای منو بابایش کلی قربون صدقش رفتیم و خندیدیم اخه ما اصلا بهش یاد نداده بودیم تو چه جوری یاد گرفتی جوجه؟

میره جلوی آیینه و سورمه ی منو برمیداره میکشه به چشماش.کنترل DVD رو بر میداره میره جلوی کولر که مثلا کولر روشن کنه!

یه بار رو زمین انبردست افتاده بود دیدم کیان رفت برداشتش و همون جا نشست رفتم ببینم داره چی کار میکنه دیدم انبردست رو برده بالای چشمش و مثلا داره ابروهاشو برمیدارهقهقههآخه قربونت برم من احساس نکردی این موچین یه کم بزرگه؟

راستی دیگه یاد گرفته در خونه رو باز کنه استرسدر خونه رو دیگه قفل میکنیم خیلی نگرانم که نکنه یه وقت یادم بره در خونه رو قفل کنم و بره بیرون و خدایی نکرده از پله ها بیافتهناراحت

بهش میگیم تو چی منی؟میگه ایشگ(عشق)قلب

بهش میگیم عشوه بیا دقیقا این شکلی میکنهمژه

اسم همه ی اعضای بدن رو هم که خیلی وقته یاد گرفته.قبلا به من میگفت جیبا ولی الان دیگه قشنگ اسمم رو صدا میکنه و میگه مینا ،بعضی وقت ها هم مامان.بالاخره منو صدا کردی نفسمبغل

کیان خان ما به آب میگه: ما (بچم عربه)هر وقت آب میخواد و میگه ما منم سریع میگم آب؟چشــــــــــم الان به پسرم آب میدم.بعد بهش آب میدم.حالا دیگه خودش یاد گرفته تا میگه ما،سریع پشت سرش میگه چش.فکر میکنه آب و چشم به هم مربوط هستنخنده

با حرف گ هم بسیـــــــــــــــار مانوس هست پسرم.به دوغ میگه گوگ(guga)  به تخم مرغ میگه گوگو(gugu) به شکلات هم میگه گوگو .فکر کنم یه رگ ترکی داشته باشی پسرم که انقدر با گ حال میکنیمتفکر

از مدل جدید گریه کردنش بگم که خیلی خوردنی میشه.وقتی یه چیزی میخواد بهش نمیدیم یا کار خطرناک میکنه مانعش میشیم،دوتا دستاشو میذاره جلوی چشماشو با گریه راه میافته دنبال من و از لای انگشتاشم جلوشو نگاه میکنه که نخوره زمینخنده

وای راستی یه چیز خیلی بامزه!چند شب پیش پسری طبق معمول نمیخوابید بهش گفتم کیان بخاب برات قصه بگم و شروع کردم به قصه گفتن که یهو کیان میخ شد و کنارم خوابید و به مدت نیم ساعت به قصه ای که براش میگفتم گوش میداد!!!خنثیینی خودم شاخ در آورده بودم این کیانه؟این که یه جا بند نمیشه چه جوری داره گوش میده؟از تعجب و خوشحالی به همسری گفتم حمیــــــــــــــد کیان رو ببین داره قصه گوش میده!که با صدای غرغر همسر متوجه شدم که اصلا حواسم نبوده از تو خواب بیدارش کردماسترس

بعد هم با قصه ی من پسری خواب رفت از خود راضیفرداش به همسری که یه موقع هایی میگه نکنه این بچه بیش فعاله با افتخار گفتم دیدی بیش فعال نیست!بچه ای که قصه گوش میده که بیش فعال نیستعصبانی

البته قصه ای که میگم همش در مورد چیزایه که متوجه میشه.مثلا یه پیشی رفت در مغازه پاستیل خرید و تو راه یه جوجه دید و جوجه گفت منم به به میخوام و با همدیگه پاستیل خوردن و بازی کردن یهو جوجه جیش کردخجالت رفتن آب بازی و ...

خب حالا از پارک رفتنمون بگم.هر روز عصر کیان رو میبرم پارک.با همسری قرار گذاشتیم سه بار من ببرمش یه بار همسری.تا منم یکم تو خونه به کارام برسم(اینترنتخوشمزه)

وقتی میریم پارک همه ی بچه ها در حال تاب سواری و سرسره بازی و خلاصه از وسایل پارک لذت میرند.حالا کیان!تا وارد پارک میشه یکی یکی کالسکه هایی که اونجا هست رو هل میده و منم هی میگم پسرم مال نینیه مامانش دعوامون میکنه  وکیان به کار خودش ادامه میده و یه موقع هایی هم اگه مامان نینی قیافش خشن باشه میترسه و بی خیال میشه.بعد میره سراغ اون بچه هایی که سوار دوچرخه یا سه چرخه هستن و میدوه دنبالشون تا ازشون دوچرخه هاشون رو بگیره.اونا بدو کیان بدو ، اونا بدو کیان بدو البته کیان با جیغ میدوه دنبالشون و من هم پشت سر همگیشون بدووقت تمام

بعد که از دوچرخه ها نا امید میشه میره سراغ بچه هایی که اسکوتر و اسکیت دارن و بعد هم پسر بچه هایی که با هم فوتبال بازی میکنند و وسط بچه ها میدوه و میخواد توپشون روبگیره و کلی گریه میکنه و جیغ میزنه کلافه بله ما این مدلی میریم پارک!فکر کنم تا میریم پارک و چشم مامان هایی که اونجان به ما میخوره تو دلشون میگن وای باز اینا اومدن!آخ

چند باری هم، توپش رو همراهمون بردم پارک هم کالسکشو ، ولی مرغ همسایه غازه و بازم همون اوضاع بود.

 و در آخر هم باید بگم که واکسن 18 ماهگی هم با تاخیر بالاخره زده شداوهوای که چقدر استرس داشتم.ینی انقدر که واسه این واکسن آخریش استرس داشتم واسه زایمان خودم استرس نداشتمزبان

الهی قربون اون پاهات برم که نمیتونستی راه بری و میلنگیدیناراحتولی خدارو شکر دیگه تموم شد و رفت پی کارش!تو کارت واکسنت نوشتن نوبت بعدی اول دبستان.وای که چقدر از دیدن این جمله ذوق کردم و تو دلم قند آب شد.کی اون روز میاد که تو بری اول دبستانخیال باطلقررررررربون اون کیف و کتابات برم من عمرمماچ

کلی عکسای خفن ناک از کیان گرفته بودم ولی دوربین ویروسی بود و همه ی عکس ها پاک شدناراحت

حالا چند تا عکس دیگه میذارم

 

قرررربون اون شیر خشک شده ی گوشه ی لبت برم منماچ

کیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــان در حال عشوهمژه

روزی که واکسن زدی هر کاری خواستی کردی.از آب بازی تو سینک ظرفشویی بگیر تا ده تا ده تا شکلات خوردن

تورو خدا ببین خودمو کشتم که منو نگاه کنه،اون میمونه منو نگاه کرد کیان نکردقهر

 

 

 

خدایــــــــــــــــــــــا شکرت که بچه ام سالمه.خدایا همه ی مریض هارو شفا بده.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

محمد
2 تیر 92 10:17
سلام من و مامان از وبلاگ شما خوشمون اومد و توي ليست پيوند قرار داديم آدرس منhttp://babarsadmohammad1382.blogfa.com/
خاله منا
2 تیر 92 12:54
عشوه شوووو برم منننن
چقد بزرگ شده کیان ماشالا . . .



زهرا(✿◠‿◠)
2 تیر 92 15:36
وای این کیانه؟؟؟؟
ماشاللللللاااااا
چقد بزرگ شدنش محسوسه...
چه عشوه ای هم اومده...


الهه مامان رادین
2 تیر 92 16:14
ماشالا به کیان جونم که اینهمه شیرینه..خدا حفظشش کنه...قربون عشوه هات عزیزم


خدا نکنه عزیزم
خاله سمیرا
2 تیر 92 22:49
خیلی باحال بود.دلم کلی باز(وا) شد. خداروشکر نمردیم بالاخره این روزای باورنکردنی رودیدیم عزیزم من که بهت گفته بودم گر صبر کنی زکیان نابغه سازی.توی اون عکس اولیش باید مینوشتی شیر خشک خشک شده ی گوشه لبش....اگه تونستی بخونی


نه اخه شیر پاستوریزه بود
عمه هاجر
3 تیر 92 18:47
الهی قربون اون عشوه هات و خنده هات و راه رفتنت



خدا نکنه
sahar
4 تیر 92 18:00
وای مینا جون چه خوب که اسمتوصدامیکنه این خیلی لذت بخشه من هرچی باطاها کارمیکنم وبهش میگم بگوسحرفعلانمیتونه خیلی دوس دارم صدام کنه قربونش برم رفته روسینگ ظرفشویی چه جیگری شده با این کارای بامزه وشیرینش وعشوه.


وای آره انقدر کیف میدههههه ایشالا طاها جونم به زودی صدات میکنه
سهیلا
4 تیر 92 23:59
وای عزیزم چقدر بزرگ شدی.کیا تو چقدر باحالی کارات هم خیلی باحاله مخصوصا آب بازی تو سینک


بله پسر منه دیگه
ღ مونا مامان امیرسام ღ
5 تیر 92 2:03
یعنی عاااشق عشوه ات شدم گوگولی

خداروشکر پروسه عظیم واکسن ها به خوبی تموم شد ایشگ من


مامان آرتین (الهه)
6 تیر 92 0:46
الهی من قربون اون عشوه هات برم


خدا نکنهههه
عمه هاجر
10 تیر 92 13:54
خاااا پیش را از عمو رضا یاد گرفته جوجه


اااا ناقلا!!!البته کیانو گفتما نه عمو رضا
ღ مونا مامان امیرسام ღ
10 تیر 92 17:59
من بهت رای دادم عزیزم امیدوارم برنده شی


مرسیییییییییییی
fateme jon
27 تیر 92 18:50
سلام کوچولوی خوشگلی دارین خوشحال میشم اگه ب منم سر بزنید
راستی اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کنید


سلام.ممنونم.بله حتما
خاله میترا
29 تیر 92 23:33
وای خیلی دلم براش تنگ شد!
برا وقتی میومد با شیطنت میگفت تیتاااا
عزیز دل خاله


میتیییی ایشالا به زودی میایم
مینا
7 مرداد 92 19:21
حالا ترکارو مسخره میکنی مینا خانوم با حرف گ....؟
والا بچه های ترکا محشرن قیافشون.خیلی ام خوشگلن.چشو ابرو سیاه.به بچه ت برس خوشگل بشه
نه به واژه گ گیر بده.....



واقعا ترکی!!!
خاله میترا
9 مرداد 92 15:34
عزیز دلم! یه عالمه دلم براش تنگ شده! قربون صدای موتور در آوردنش برم!


خخخخ خدا نکنه.حالا چزا قربون صدای موتورش؟!!!