پسر با احساس من
از اینکه انقدر با احساسی خیلی خوشحالم
چند ساعت پیش منو پسری داشتیم فیلم های کیان رو که تو لپ تاپ بود نگاه میکردیم.بعد رسیدیم به فیلم دو روزگی کیان که همه خونه ی ما جمع بودن و قرار بود آقا جون کیان تو گوشش اذان بگه.تا کیان همه رو با هم دید از خوشحالی هی میخندید و یکی یکی انگشتش رو میذاشت رو مامان جوناشو آقا جوناشو خاله ها و عمه ها و دایی جونش و هی میگفت اااااااا ، اااااااااا ینی اینا هم هستند و وقتی دانیال و پارسا پسر خاله هاشو دید واااای که چه ذوقی کرد و بعد هم اشک تو چشمام جمع شد و یهو زد زیر گریه!!!از گریه ی پسری منم گریم گرفت و بغلش کردم حتما تو هم مثل من دلتنگی پسرم...
قربون اون اشکات برم نفسم که با این وجود که از خانواده ی من دوری ولی خیلی بهشون احساس داری
و اما خبر خوب هم اینکه بالاخره پروانه ی وکالتم صادر شد و شنبه ی هفته ی دیگه ساعت 7 صبح ما باید تهران باشیم برای مراسم تحلیفــــــــــــــــــــــ
امیدوارم پسر خوبی باشی و منو همسری رو اذیت نکنی!چند سال بود که منتظر همچین روزی بودم و بالاخره اون روز اومد و اینجا واقعا جاشه که بگم دهـــــــــــــــــــــ سال بعد!!!
فکن کن من زمانی که آزمون وکالت شرکت کردم عقد بودم!تیر ماه 88 قبول شدم و بعد از 50 بار مصاحبه و گزینش و هزارتا کوفت و زهر مار دیگه الان با یه پسر گوگولی مگولی یک سال و نیمه در تاریخ 15 تیر 92 دارم میرم که پروانه مو بگیرم
فک کنـــــــــــــــــــــــــــــــ 4 سال طول کشید!!!البته ناگفته نماند که در این اثنا مادر نیز شدیم
تو پست بعدی میام و ماجرای سفر یک روزه به تهران رو به انضمام عکس میذارم.ایشالاااااااااا