کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

نی نی من و بابایی

سلام بر حسین:(

1392/4/25 20:17
نویسنده : مینا
744 بازدید
اشتراک گذاری

لعنت خدا بر یزید!!!عصبانی

امام حسین بمیرم برات که چی کشیدی تو صحرای کربلا.این روزا شدید رفتم تو فاز نفرین و ناسزا گفتن به این یزید خدا نیامرز!

امسال ماه رمضون داره خیلی بهم سخت میگذره هم به خاطر گرما و هم شیطونی های آقا کیان.با مصیبت الان خوابوندمش خداروشکر چیزی تا اذان نمونده.2 ساعت دیگه افطارهخوشمزه

خدایا شکرت که بهم انقدر اراده و توان دادی که با تمام سختیاش دارم روزه هامو میگیرم.خدایا شکرت که سعادت اینو دارم که مهمون سفره ات باشم.خدا جونی خودت میدونی با چه مشقتی روزه میگیرم پس باید هوامو داشته باشیاااااااعینک

از وقتی از تهران برگشتیم هی میخوام بیام بنویسم ولی نشد.امروز دیگه گفتم باید بشه!

بلهههههههههه مامان کیان بالاخره پروانه دار شد و ایشالا از مهر که هوا خنک تر میشه شروع به کار میکنم به طور جد!هر چی خوردیم و خوابیدیم و پسر داری کردیم دیگه بسه حالا کاااااااار و کوششچشمک

از سفرمون نگم بهتره ولی نه میگم یه کم بخندیم دور هم!

کیان تو اون دو روزی که رفتیم و برگشتیم لب به هیــــــــــــچی نزد!!!به خاطر کیان بهترین رستوران ها رفتیم که خدایی نکرده غذای بد نخوره ولی جز شیطونی هیچ کاری نمیکرد انقدر حرص خوردممممم که نگو آخه بچه این همه غذاهای خوشمزه چرا نمیخوری؟؟؟؟به خاطر همین دل و دماغ عکس گرفتنم ازش نداشتمابرو آره خلاصه جونم بگه که توی راه متوجه شدیم که بلهههههههه کولر ماشین کار نمیکنه!ینی یک گرمایی تو راه کشیدیم که تو عمرم نکشیده بودم.آخه همسر جان من که خودمو خفه کردم از بس ازت پرسیدم ماشین سالمه؟هیچ مشکلی نداره؟همه چی OK ؟تو هم گفتی بله عزیزم همه چی OK.پس این چیههههههههه؟؟؟؟

ساعت 10 مراسم تحلیفمون تموم شد و گفتن وکیل های محترم خوش اومدین.ما هم یه سر رفتیم هفت تیر و بعد هم راهی شدیم.البته راهی شدنمون به همین راحتیا هم نبود.از ساعت 12 ظهر تا ساعت 3 بعد از ظهر در خیابان ها و اتوبان های گرم شهر پهناور تهران به دنبال راه خروجی میگشتیم و پیدا نمیکردیم!!!خنثیینی دیگه از گرما و خستگی و سردر گمی حالت تهوع بهم دست داده بود.هر چی به همسر جانمان میگفتم آدرس بپرس میگفت حالا میریم به یه جایی میرسیم.ینی انقدر از این جمله منزجرمممممم که خدا داندسبز کلمن آب رو هم داده بودم دست کیان اون عقب نشسته بود آب بازی میکرد بچم، قربونت برم که مثل لبو قرمز شده بودی و هیچی نمیگفتی.خلاصه که کلافه و بی اعصاب برگشتیم.تو راه برگشت جمکران هم رفتیم که با وجود شیطونیای کیان و کمردرد من بد نگذشتلبخند

 

پ ن:تا اطلاع ثانوی مسافرت تعطیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقهر

 

یک ساعت قبل از رفتنمون.کیان ناهار نخورد وفقط گیر داده بود به هندونه.رفته بود پوست هندونه رو از که گذاشته بودیم کنار که با زباله های دیگه بندازیم بیرون برداشته بود و آشپزخونه رو هم به این روز نشونده بودمنتظر

قربون اون هوشت برم من که تو راه کلی واسه اتوبوس و کامیون ها ذوق میکردی و با انگشت بهشون اشاره میکردی.متوجه بزرگ بودنشون شده بود و متعجب!!!تعجب

بعد هم یه چرت کوچولوماچ

من:السلام علیک یا صاحب الزمانقلب

کیان:اخ جوووون چقدر سنگخوشمزه

حالا بذار بریم یه زیارتی بکنیم این سنگا اینجا جاشون محفوظهچشمک

وای وای چه زیارتی کردیم!تا وارد مسجد شدیم شیطنت پسری فوران کرد و هی میرفت مهر و سجاده ی خانوم هایی که در حال نماز خوندن بودن رو بر میداشت و پا میذاشت به فراروقت تمامدیدم نمیشه برگشتیم و از خیرش گذشتیم.تو حیاط یه کم آب بازی کرد و به زوووووور برگشتیم

رسیدیم به جای اولمون که دیگه کیان از کنار سنگ ها تکون نمیخورد!!!منم دیگه نا نداشتم بس که دویده بودم دنبالش و از 5 صبح هم بیدار بودم.همسری که تو ماشین خوابیده بود و اگه استراحت نمیکرد نمیشد حرکت کنیم.مونده بودم چی کارکنم!از طرفی کیان داشت خاک بازی میکرد و دیدن این صحنه که خاک پرت میکرد تو هوا و میرفت تو صورتشو موهاش برام قابل تحمل نبود از طرفی همسری تازه خواب رفته بود و دلم نمیومد بیدارش کنم و خودمم کمرم درد میکردناراحتبه خودم گفتم:مینا آروم باش، تو میتونی بیخیال باشی،و رفتم مثل یک عدد مادر بیخیال و خونسرد روی یه صندلی نشستم و از دور پسریو نگاه میکردم.

هر کی رد میشد از کنار کیان اینجوری نگاش میکردسوالفکر میکردن دوربین مخفیه، این ورو انورو با تعجب نگاه میکردن میرفتنخندهکیان تو خوابم نمیدید اینجوری ولش کنم به امان خدا،ولی چه کنم که کمرم مجبورم کرد ولش کنم.ولی زیادم بد نشدا بعد از کلی خاک بازی خودش بدو بدو اومد پیشم و رفتیم دست و صورتشو شستم و رفتیم پیش باباییش.چقدر خوبه آدم یه مامان بیخیال و ریلکس باشه هاااااامژه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان آرتین (الهه)
26 تیر 92 11:32
سلام مینا جون مبارک باشه عزیزم میگم گل پسرت کاراش خییییییییلی شبیه به آرتینه منم وقتی نماز میخونم چند تا مهر تو جانماز میذارم همشونو برمیداره
راستی کیان جون موی بلند خییییییییلی بهت میاد. خوردنی میشی. بوووووووووووس
راستی چرا آرتین تحت هیچ شرایطی حاضر نیست توی خیابون یا اینجور جاها بشینه و شیطنت کنه ؟


مرسی الهه جون.سلامت باشی.الههههههه خوشت میاد حرصت بدههههههه؟؟؟؟
خاله منا
26 تیر 92 18:12
عززیییییزز دلممم
این عکس هندونه رو واسه مسابقه شکموها هم خوب بودا
عزیزممم ببین صورتشوو چقد سرخ شده .بمیرم الهیییی


خدا نکنه عزیزم.آره ولی تو مسابقه ملاک زیبایی عکس نیست فقط تعداد رای مهمه،خیلی مسخره است!!!
صبا مامان نیوشا
27 تیر 92 0:29
مبارکککککککککککککککککککک باشه گلممممممممممم مبارکهههه خیلی خوشحال شدم.
نماز روزه هاتم قبول باشه عزیزم. التماس دعا من که نمیتونم بگیرم


مرسیییییی عزیزم محتاجیم به دعا
صوفیا مامان سامیار
27 تیر 92 17:01
خانم وکیل ملومه دلت خیلی پره؟!!! راستی مبببببببارکمینا جون واقعا بیخیالی حال میده میتونم احساس خوبتو برا همون چند دقیقه بیخیالی حس کنم


اوهوم.ممنونم عزیزم
خاله سمیرا
27 تیر 92 17:28
وای خدا ی سفر دوروزه رفتین ببین کیان مثل این لولیا شده قربونش برم چقدر آفتاب سوخته شده.ینی مطمئن باش امام زمان خودش تورو که با این وضع دیده حتما مرادت میده


دقیقا فکر کن اگه یک هفته با ماشین بریم مسافرت چی میشه؟!!!!
عاطفه
27 تیر 92 23:52
اهههههههههههه بالاخره وکیل شدی عزیزم؟مبارکت باشه
خیلی خوشحال شدم یه دستی هم به سر مابکشششش


مرسی عزیزممممم.دخملی خوبهههههه؟؟؟؟
خاله نغمه
28 تیر 92 23:50
خاله قربونش بشه


خدا نکنه
عاطفه مامان ستیا
29 تیر 92 23:08
الان که تو هستی منم هستم ودارم پیاماتو میخونم فقط نمیدونم چطور بهت بگم بابا منم هستممم


اااا خب یه بوقی چیزی میزدی دختر!
عاطفه مامان ستیا
29 تیر 92 23:11
به قول ندا اون عکس ستیا شبیه وزنه برداراست
رای به پسریییییییییییییی گفتن نداره که وظیفه است


ای جانم به این وزنه بردار
مهرنوش مامان مهزیار
30 تیر 92 9:22
سلام عزیزم تبریک میگم . آفرین مامان ریلکس . آخ که من وقتی ریلکس میشدم مثلا بیشتر از همیشه حرص میخوردم.


عجببببب
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
30 تیر 92 17:15
وای خدا از دست شماها آخر نصف عمر میشیم آخه چرا هیچی نمیخورید
خوب کاری کردی زدی در بی خیالی وگرنه صد چندان بهت سخت می گذشت.
مینا جونم پروانه ات مبارک.

اوهوم کار دیگه ای از دستم بر نمیومد جز بی خیالی.
مرسی الهه جون
مامان آریا
31 تیر 92 3:04
بازم مبارک باشه مینا جون

اون صحنه ی ول کردن و سنگ بازی رو باهات موافقم..خیلی وقتا جواب میده..

من تو خونه هر وقت میمونم یه تشت کوچیک اب میکنم تو اشپزخونه میدم اریا اب بازی کنه...2 ساعتی و هست با خودش




وای از آب بازی نگو که دیگه حالم بد میشه!!!


مامان جون
1 مرداد 92 0:39
دخترم بلا خره تونستم بدون کمک وبلاگتو بخونم از حالا به بعد منتظر نظرهای من باش زندگی را سخت نگیر می گذره


بهههههه مامان گل گلاب خودممممم.آفرین مامان جون فعال
عمه کیان
1 مرداد 92 14:48
قربون فرار کردنت بشم عشخخخخخخخخخم


خدا نکنه عزیزم
سحر مامان آراد
2 مرداد 92 15:16
سلام
خوبی؟
من اومدم
میگم که دمت گرم زدی به دنده بی خیالی

راستی مبارکا باشه
کی بیایم شیرنیشو بخوریم
کیانم چطوره
ماچش کن یه عالمه دلم خیلی واسش تنگیده
در اولین فرصت میبینمت

اااااااا سحر!!!خودتی؟؟؟خود خودتییییی؟؟؟
چه عجبببببببببب
آره حتما بیااااااا ببینمت
sahar
3 مرداد 92 13:55
خانوم وکیل مبارک باشه بالاخره پروانه وکالتتو گرفتی موفق باشی عزیزم خیلی خوشحال شدم ماشالا به این گل پسرشیطونت با این هندونه خیلی باحاله.


ممنونم عزیزممم
سارا مامان آرتین
4 مرداد 92 1:06
مبارککککککککککککککککککککک
الهی بگردم چقدر حرص خوردی؟؟؟ ولی خوب بچه هستند و شیطنت
ماشالا به این پسمل زیبا رو و مامانی گلش
یه عکس از خودتونم میذاشتین بد نبودا دلمون وا میشددددددد


هههه مرسی عزیزم
زهرا(✿◠‿◠)
9 مرداد 92 4:12
منم وختایی که کمردردم عود میکنه........میشم یه مامان بی خیــــــــــــــــــــــــــــــــــال....که هر بچه ای آرزوش و داره!!!!
تازه به خودمم میگم: آخییییش....چیه آدم انقد حرص بخوره ه ه ه ه ه!!!!



ღ مونا مامان امیرسام ღ
12 مرداد 92 4:24
مبارک باشه مینا جون
بهتر که خودت رو زدی به بیخیالی چون کاری ازدستت برنمیومده واقعا
بوووس برای کیان خان


ممنونم عزیزممممم