کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

نی نی من و بابایی

این چند وقت!

1392/7/27 23:01
نویسنده : مینا
730 بازدید
اشتراک گذاری

دنیای بی اینترنتی هم صفایی داره هااااا.چند وقت بود که اینترنتمون قطع بود و من همسری هم به شدت خمااااااارهیپنوتیزم ولی به جاش کلی به کارای خونه میرسیدم.

اهم اخبار اینکهههههه پسری طی یک عملیات ضربتی دوربینی رو که تازه یک هفته بود خریده بودیم  آنچنان زد زمین که کمونه کرد به دیوار و رفت تو کما!!!دیگه روشن نشد که نشد!ینی انقدر اعصابمون خورد شد که حد و اندازه نداره ولی به لطف خدا درست شد و گارانتی هم شاملش شداز خود راضی

و اما مسئله ی مهم دیگه اینکههههههه گل پسر من دیگه آقا شده و تو روز دیگه پمپرز نمیشه و هر یک ساعت یه بار وقتی میبرمش دستشویی ج ی ش میکنه،بعضی وقت ها هم خودش شلوارشو در میاره و میگه دشویی دشویی هوراااااااااااهورا وای انقدر خوشحالممممم که دیگه پسری راحت و آزاد شده بغل

و البته یه سری درد سرهایی هم داره.وقتی میره دستشویی کلی هم آب بازی میکنه و خلاصه دست به همه جا میزنه!یه موقع هایی هم که اصلا الکی میگه دستشویی که فقط بره اونجا شیطونی کنهمتفکرحالا با این اوصاف فکر کنین از این کارایی که میگن واسه جذابیت دستشویی برای بچه ها بکنین مثل زدن برچسب های رنگی و گل و سنبل زدن هم بکنم دیگه چه شودددد فکر کنم تو دستشویی کلا زندگی کنهخنده

بعد از عملیات هم که باید کلی تشویق بشه و صدای آفرین آفرین من و همسری تا سه تا کوچه اون طرف تر میره.خودش هم دست میزنه و میگه آفلین آفلینماچ

انقدر کارای خنده دار و بامزه انجام میده که یادم میره بعضی هاشون رو!

شبها به ملزومات خوابش که شامل پتوی نازنینش که همه جا باهاشه،و شیشه شیرشه یه چیز دیگه هم اضافه شده حالا چی؟؟؟ابی!!!پسرم بدون آهنگ ابی خواب نمیره و همش میگه ایبی ایبیمژه

از تو برنامه ی عمو پورنگ تولد رو یاد گرفته و هر عکسی ببینه که توش کیک و بادکنکه شروع میکنه به خوندن شعر تولد تولد... حتی اگه شیرینی خامه ای هم ببینه فک میکنه تولده و بازم میخونهماچ

از جشنواره ی فیلم کودک بگم که این چند روزی که عمو پورنگ اصفهان بود هم صبح هم عصر عمو پورنگ رو زیارت میکردیم و یک بار هم من و پسری و همسری و به همراه پسر دایی همسری رفتیم سالن و کلی خوش گذشت و با دیدن اون همه بچه و مامان، بابا هاشون به وجد اومده بودیم.جایی که ما نشسته بودیم فاصله ی زیادی با امیر محمد و پورنگ و ... نداشت و کیان قشنگ میتونست ببینتشون و وقتی اومدن نیشش باز شد و با تعجب نگاهشون میکرد.خدارو شکر پسر خوبی بود و اذیت نکرد.فقط نیم ساعت آخرش واسه چیپس و پفک هایی که دست بچه ها بود گریه میکرد و میخواست!من چه ساده بودم که واسش موز و پسته بردم.مجبور شدیم مبادله کنیم پسته میدادیم و به جاش پفک میگرفتیم از بچه هاخنثی

شیرین عسل من،هرررر چی بشنوه تکرار میکنه اصن یه موقع هایی ما میمونیم که کی این حرفو یاد گرفته و از کی؟یه موقع هایی انقدر خوردنی حرفای مارو تکرار میکنه که دلم میخواد بزنم خودمو له و په کنمعینک

 

بریم عکسسسس

این عکس زیبا رو همسری ثانیه هایی قبل از اینکه دوربین ضربه مغزی بشه گرفت!

یه بار صبح تا از خواب بیدار شد گفت براش عمو پورنگ بذارم و با نامزدش(پتو) به تماشا نشستبغل

 

 

پسرم بیست دقیقه پیش گفتی دستشویی و بابا بردت ولی از اون موقع تا حالا موفق نشده شلوارتو پات کنه و بابا داره شلوار به دست دور خونه دنبالت میدوه و تو هم فرار میکنی ، اصن یه وضی...آخ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

زهرا(✿◠‿◠)
28 مهر 92 6:35
ای جونمممممم
مگه من چن وخته نبودم؟؟؟؟؟چقد بزرگ شده کیاااااان
خیلی خوردنی شده...ماشاللا....شیطنت و میشه از چشماش خوند....عین محمد صادق ما!!!!
بیا خصوصی


مامان آرتین (الهه)
28 مهر 92 19:29
عزززیزم چقدر موی بلند بهت میاد
مینا جون منم دقیقا همین برنامه رو با دستشویی رفتن آرتین دارم


اااا پس من تنها نیستم
مامان آریا
29 مهر 92 1:24
اسم دسشویی رو جلوی من نیار که از عصبانیت بغضم میترکه....
هر دفه یه چیزی روبرااه میشه یه چیز جدید بهش اضافه میشه ...
بعد از پروژه ی دسشویی نوبت مهد رفتن و بعدشم مدرسه رفتنشونه
تمومی نداره واقعا ...ایشالله تنشون سالم باشه عزیزای دلم...ببوس این خوشتیپ مو قشنگه منو


بلهههههه پس فکردی الکی بهشت زیر پامونه؟؟؟(سر عمر)
ღ مونا مامان امیرسام ღ
29 مهر 92 9:39
ااااااااااااااای وای دوربین
ولی فکر کنم این چیزاا تو خونه های ما عادیه نه
عکسش خیلی نااازه
ااای جان ابی. چه با سلیقه هم هست.پسرمون هرچیزی رو گوش نمیده


واااای دیگه عمرا دوربینو بدم دستش!!!
ღ مونا مامان امیرسام ღ
29 مهر 92 9:41
چه خوب که از حالا برای جیش اقدام کردی دوستم.درسته دردسر داره اما مقطعیه فوقشیکی دوهفته اینطوریه بعد دیگه جذابیتش رو از دست میده و زود از دستشویی میاد بیرون
افلین به کیااان خان باهوش


امیدوارمممم/؟
ღ مونا مامان امیرسام ღ
29 مهر 92 9:42
امروز اگر تا 5.15 نیومدم میخوای برام کامنت بذار تا بتونم کمکت میکنم و قول میدم کامل بنویسم که جای سوال برات نمونه دوستم.خوشحال میشم بتونم کمکت کنه


نهههه بیاااااا
سارا مامان آرتین
29 مهر 92 11:12
ماشالا به این گل پسر زیبا و دوست داشتنی و اقا
ولی زندگی تو دستشویی رو خوب اوومدی هاااااااااااااا


ههههه
عاطفه مامان ستیا
29 مهر 92 19:16
افرین به کیان جووووووووووون


آفرین به مامانششششش
خاله میترا
29 مهر 92 21:05
اون عکسه پتوشو که دیدم کلی خودزنی کردم خـــــــــــــــــــــــــــدا


میتی هههههه
مامان
30 مهر 92 1:29
قربون نوه ی گلم برم
ولی خودمونیم تو هم خیلی مامان خوب و باحالی هستی عزیزم بهت افتخار میکنم


مرسی مامان خوبممممم لطف داری
مهرنوش مامان مهزیار
30 مهر 92 8:07
وای عزیزم یاد بچه گی مهزیار افتادم . ما هم گاهی تا 1 ساعت صحنه های سوپر میدیدیم و تازه گاهی میگرفت و میکشیدش و در حال کشفش بود


ای وااااای من!!!
خاله سمیرا
1 آبان 92 0:16
وای خدا چقدر بزرگ شده و آقا
اتفاقا اونروز من و پارسا اینقدر به تی وی زل زدیم که چشامون سرخ شده بود ولی ندیدیمتون


آخییییی
عمه هاجر
2 آبان 92 12:16
تازه خاله سمیرااینقدر پسر عاقلی شدههههههههههه


عاقلی از خودتونه
مامان محمد پارسا
2 آبان 92 14:49
عیدتون مبارکمرسی از لطفت عزیزم


مامان محمد پارسا
4 آبان 92 21:07
نازشو برم
از حالا با موزیک می خوابه مامانی بزرگ بشه می خوای چیکار کنی


هیچی ننه ایشون بزرگ بشنننننن
صبا مامان نیوشا
5 آبان 92 18:26
وایییییییییییی خدای من ... چه بزرگ شده...
من از نوشته هات کلی میخندم خانوم وکیل خوش دست مینویسی نامزدشو قربون


هههههه
مامان محمد پارسا
5 آبان 92 19:02
الهی انشاالله زود زود بزرگ می شه
zahra mamane maryam goli
5 آبان 92 21:17
ey jannnnnmmmmm....shirinammmm...mashallah cheghad muhasho khodesh bozorg shodan hamegi ba ham...azizmmmm.....jedi man fek konm kheili vaghte nadide budamesh.....jigarrrr.....bebusesh mina...rasti ramz dust dashti be ma ham bede....mina to tablet nadari?android chi?


نه ندارم
مامان آرتین (الهه)
6 آبان 92 0:44
خصوصی
خاله سمیرا
10 آبان 92 20:45
عمه هاجرش زیاد از کیان تعریف نکنید چون وسه عاشورا میاد اینجا و واقعیت لو میره


خخخخ
ღ مونا مامان امیرسام ღ
12 آبان 92 1:38
سلااااااااااااااام
منم دوست بی وفا
به قول امیرسام با من گهر نکن
اشتی اشتی اشتی
شرمنده ی دنیا
امیرسام مریض شد متاسفانه خیلی هم حالش بد بود طفلکی.
تب داشت.بخاطر مهد دیگه .این شد که نیومدم اما هر شب با عذاب وجدان میخوابیدم
الان هم که اومدم چون از امروز دوباره میره مهد شب که میشه از خستگی غش نمیکنم

بههههه پارسال دوست امسال آشنااااا

عمه هاجر
12 آبان 92 17:00
چشم خاله سمیرا
انشاله پسر گلمون را میبینید و کیییییییییییییییییییییییییییییییییییف میکنید


الهه مامان روشا جون
13 آبان 92 3:19
وای بیچاره دوربینه حالا خوبه به خیر گذشته.
چه بامزه باید ابی گوش کنه که بخوابه.یعنی عاشقتم کیانننننننننننننننن
مردم از خنده بابت پسته و پفک.



ستارگان آسمان من
14 آذر 92 3:06