این چند وقت!
دنیای بی اینترنتی هم صفایی داره هااااا.چند وقت بود که اینترنتمون قطع بود و من همسری هم به شدت خمااااااار ولی به جاش کلی به کارای خونه میرسیدم.
اهم اخبار اینکهههههه پسری طی یک عملیات ضربتی دوربینی رو که تازه یک هفته بود خریده بودیم آنچنان زد زمین که کمونه کرد به دیوار و رفت تو کما!!!دیگه روشن نشد که نشد!ینی انقدر اعصابمون خورد شد که حد و اندازه نداره ولی به لطف خدا درست شد و گارانتی هم شاملش شد
و اما مسئله ی مهم دیگه اینکههههههه گل پسر من دیگه آقا شده و تو روز دیگه پمپرز نمیشه و هر یک ساعت یه بار وقتی میبرمش دستشویی ج ی ش میکنه،بعضی وقت ها هم خودش شلوارشو در میاره و میگه دشویی دشویی هورااااااااااا وای انقدر خوشحالممممم که دیگه پسری راحت و آزاد شده
و البته یه سری درد سرهایی هم داره.وقتی میره دستشویی کلی هم آب بازی میکنه و خلاصه دست به همه جا میزنه!یه موقع هایی هم که اصلا الکی میگه دستشویی که فقط بره اونجا شیطونی کنهحالا با این اوصاف فکر کنین از این کارایی که میگن واسه جذابیت دستشویی برای بچه ها بکنین مثل زدن برچسب های رنگی و گل و سنبل زدن هم بکنم دیگه چه شودددد فکر کنم تو دستشویی کلا زندگی کنه
بعد از عملیات هم که باید کلی تشویق بشه و صدای آفرین آفرین من و همسری تا سه تا کوچه اون طرف تر میره.خودش هم دست میزنه و میگه آفلین آفلین
انقدر کارای خنده دار و بامزه انجام میده که یادم میره بعضی هاشون رو!
شبها به ملزومات خوابش که شامل پتوی نازنینش که همه جا باهاشه،و شیشه شیرشه یه چیز دیگه هم اضافه شده حالا چی؟؟؟ابی!!!پسرم بدون آهنگ ابی خواب نمیره و همش میگه ایبی ایبی
از تو برنامه ی عمو پورنگ تولد رو یاد گرفته و هر عکسی ببینه که توش کیک و بادکنکه شروع میکنه به خوندن شعر تولد تولد... حتی اگه شیرینی خامه ای هم ببینه فک میکنه تولده و بازم میخونه
از جشنواره ی فیلم کودک بگم که این چند روزی که عمو پورنگ اصفهان بود هم صبح هم عصر عمو پورنگ رو زیارت میکردیم و یک بار هم من و پسری و همسری و به همراه پسر دایی همسری رفتیم سالن و کلی خوش گذشت و با دیدن اون همه بچه و مامان، بابا هاشون به وجد اومده بودیم.جایی که ما نشسته بودیم فاصله ی زیادی با امیر محمد و پورنگ و ... نداشت و کیان قشنگ میتونست ببینتشون و وقتی اومدن نیشش باز شد و با تعجب نگاهشون میکرد.خدارو شکر پسر خوبی بود و اذیت نکرد.فقط نیم ساعت آخرش واسه چیپس و پفک هایی که دست بچه ها بود گریه میکرد و میخواست!من چه ساده بودم که واسش موز و پسته بردم.مجبور شدیم مبادله کنیم پسته میدادیم و به جاش پفک میگرفتیم از بچه ها
شیرین عسل من،هرررر چی بشنوه تکرار میکنه اصن یه موقع هایی ما میمونیم که کی این حرفو یاد گرفته و از کی؟یه موقع هایی انقدر خوردنی حرفای مارو تکرار میکنه که دلم میخواد بزنم خودمو له و په کنم
بریم عکسسسس
این عکس زیبا رو همسری ثانیه هایی قبل از اینکه دوربین ضربه مغزی بشه گرفت!
یه بار صبح تا از خواب بیدار شد گفت براش عمو پورنگ بذارم و با نامزدش(پتو) به تماشا نشست
پسرم بیست دقیقه پیش گفتی دستشویی و بابا بردت ولی از اون موقع تا حالا موفق نشده شلوارتو پات کنه و بابا داره شلوار به دست دور خونه دنبالت میدوه و تو هم فرار میکنی ، اصن یه وضی...