تبلت!
دیروز کیان اومده پیش من گریههههه که من تبلت میخوام
خدایا کجا برم خودمو محو کنم؟؟؟وقتی محمد جواد (پسر همساده)4 ساله تبلت به دست میاد و دل بچه ی منو آب میکنه،این میشه که پسر 2 ساله ی منم تبلت میخواد!
آخه جوجه کوچولوی من،ما اون زمان ها بهترین بازی و تفریحمون یه قل دو قل بازی کردن بود. اون سنگای گرد و یکسانی که پیدا میکردیم حکم مرواریدو برامون داشتن! تو دو سالگی هم که مطمئنم اصلا نمیدونستم تلفن چی هست!!!ما بچه های اون نسل، این شدیم حالا تو یکی یک دونه ی من که الان تو 2 سالگی از ما تبلت میخوای تو 20 سالگی ازمون چی میخوای؟؟؟؟ خدا بهمون رحم کنه
بگذریم از این حرفا یکم از حرفای قشنگت بگم عمرم
چند شب پیش خونه ی مامان جون اینا بودیم.فرداش کیان هی گیر داده بود که مامان بریم خرید کنیم بعد بریم خونه ی آقا جون.منم محل نمیذاشتم و کیانم هی تکرار میکرد.بعد با کمی جدیت گفتم نه!دیشب اونجا بودیم.یهو برگشته به من میگه مامان:مگه آقا جونو دوست نداری؟
همسر جان مهربونم تو یه ظرف واسه کیان چندتا پفک ریخته بود و داشتن با هم پفک میخوردن منم داشتم به کیان نگاه میکردم که برگشته میگه :بفمایین تالف نکنین
کیان رو برده بودم پارک نشسته بودیم رو صندلی و پسری داشت بستنی میخورد.یه پیر مرد کت و شلواری با یه عصا از کنارمون رد شد.کیان میگه : مامان این آقا پیرمرده چه شیکه! قرررررربون اون دقتت برم عسلم.(تو پارکای اصفهان تعداد پیرمردها بیشتر از بچه هاست)و به قول کیان واقعا شیک اند.
یه شب خوابش نمیومد و هی تو اون تاریکی شب نق نق میکرد.بعد دیدم خودشو لوس کرده و مثلا داره گریه میکنه.بهش گفتم چی شده کیان؟گفت :نالاحتم گفتم چرا مامانی گفت: اوخه افتادم زمین گفتم الهی بمیرم کی افتادی گفت: فدا افتادم ینی وقتی میگی دیلوز ، فدا میخوام بخورمت
یه بار کیان هی میگفت مامان بیا با من بازی کن منم کار داشتم هی میگفتم فعلا صبر کن بعد خودشو لوس میکنه و با ناز میگه: من که دوست دالمممم بیا بام بازی کن
چند وقت پیش همسری واسه اینکه کیان رو اذیت کنه گفت کیان من مامانتو زدم و بسیــــــار لطیف()منو میزد.کیانم که داشت با ماشیناش بازی میکرد بدو بدو اومد و گفت مادر منو میزنی؟منم تورو میزنم تق تق همسری رو صفا داد.بعد همسری گفت حالا تو منو بزن ببینیم چی کار میکنه، منم زدم کیان یه نگاه به من کرد و دوباره شروع کرد به زدن همسر جان
من :کیان بیا بریم دستشویی کیان: ولش کن باباااااااااا
امروز تو دستشویی یه حرفی زد که دلمو آتیش زد!!! همینجوری که داشتم میشستمش دیدم با یه سوزی داره میگه:دانیــــــــــــــــال ، پارســـــــــــــــــــا کاش اینجا بودین
مادر با قلب من همچین نکن!قربون اون حرفای خوشمزه ات برم الهیییییییی
بهش میگم کیان تو همه کسه منی میگه :خودتی! بی ادب بی ذوق
کلی عکس دارم ولی اصلا حالشو ندارم بذارم ایشالا تو یه فرصت مناسب