عکس
سلام تربچه،اومدم تا بیشتر از این دیر نشده چندتا عکس بذارم که خیلی هاش مربوط میشه به قبل از عید
مثلا این عکس مال آخرای سال بود که سر کوچمون ماهی عید آورده بودن و ما هر روز از اونجا رد میشدیم.
بعدشم میرفتیم پارک
و نمایی دیگر از پسر طلا
اینجا تازه از خواب بیدار شده.رفت کفشاشو پوشید و گفت من دارم میرم مدرسه مادر بزرگ خدافظ
ما یه سطل برنج داریم که همیشه در به دره.یه روز تو آشپزخونه،یه روز تو اتاق خواب،یه روز رو اوپن،یه روز رو ماکروفر و ... فقط حمام و دستشویی رو تجربه نکرده!اینجا هم مثلا پشت چوب لباسی قایمش کردم و روش پارچه انداختم ولی بازم پیداش کرد
کیان خان خیلی ارادت خاصی به آقای نمکی و همچنین ماشین بازیافت داره.ینی هر وقت صداشونو بشنوه مثل ترقه بالا پایین میپره که از پنجره نشونم بده.منم بعضی وقتا میبرمش پایین تا از نزدیک ببینتشون.تو خونه همیشه ادای نمکیو در میاره و میگه نون خکش دالیـــــــم پلاکسیک دالِِِِیـــــــــم فقط یه سوال برام پیش اومده!که چرا همیشه وقتی میخواد نمکی بشه کفشای پاشنه داره منو میپوشه؟ نمکیای این دوره زمونه هم عوض شدن
کیان در نقش نمکی
پسری عاشق ماشینه.ینی هر مدل ماشینی که ببینه تو خیابون هی میگه این چه ماشینیه؟اون چه ماشینیه؟وقتی میریم بیرون من همش اینجوریم:این پرایده،این سمنده،این پژو،این دوو،این بنزه و ....
هیچ اسباب بازی براش شیرین تر و لذت بخش تر از ماشین نیست.تو خونه کلیییییییی ماشین داره.شب ها موقع خواب باید حتما تو دستش ماشین باشه تا خواب بره.هر جا مهمونی میریم باید دو سه تا ماشین همراهش باشه وگرنه هی میگه بریم خونمون.خلاصه که تمام دنیاش تو ماشین خلاصه میشه.اینجا هم من داشتم کارامو میکردم منو صدا کرده میگه مامان بیا ببین ماشینامو پارک کردم
این عکس هم مال آخرای ساله.اولین قسمت کلاه قرمزی 93 رو داشت میداد و همون طور که تو تلویزیون مشاهده میکنین کلاه قرمزی دستمال بسته به سرش که مثلا خونه تکونی کنه.اومدم دیدم کیان شرتشو گذاشته رو سرش گفتم کیان چرا اینجوری کردی؟گفت مثل کلاه گمزی شدم
(مدیونین اگه بگین چه صفحه تلویزیون کثیفی!خوب چی کار کنم همش جای دست کیانه)
خوب این عکس مال هفته ی گذشته است که رفته بودیم دهکده ی تفریحی چادگان.
قرررررررررررربون اون موهات برم که از پشت کلی بلند شده و از جلو با هنرمندی مامان مینا کوتاه شده
دیگه تو پارک که میریم بعضی از بچه ها میپرسن خاله این دختره یا پسره؟!
تمام فکر و ذکرش تو خونه اینه که بریم بیرون!چند روز پیش رو تخت دراز کشیده بودم و هر کاری میکردم نمیخوابید.هی میگفت بریم پارک،بریم بیرون گفتم تا نخوابی نمیریم بیرون بیا بخواب.میگفت نه!بعد دیدم یه صدای پیس پیس میاد از تو پذیرایی گفتم کیان داری چی کار میکنی مامان؟کیانم گفت دارم دعا میکنم!پا شدم رفتم کنارش گفتم چه دعایی میکنی کیان؟گفت دعا میکنم که بریم بیرون این از بچه ی ما!!!
عاشقتم فرشته ی شیرین زبونم