فرشته ی مهربون
این روزها سفت و سخت درگیر پروژه ی عظیم (گلاب به روتون)پی پی کردن در دستشویی هستیم!
بیشتر بچه های همسن کیان با کنترل مدفوعشون مشکل دارن که خوب کیان هم همین مشکل رو داشت و به هیچ عنوان حاضر نبود تو دستشویی پی پی کنه.ولی هفته ی گذشته اتفاقی وقتی تو دستشویی بود پی پی کرد و بسی ما را خرسند نمود.منم برای اینکه تشویق بشه کلی از خودم حرکات موزون درآوردم و انقدر از خودم خوشحالی در کردم که کیانم سر ذوق اومد.خلاصه اینکه یه یک هفته ای میشه که کیان این عملیات رو در دستشویی انجام میده.براش یه باکس اتوبوس کوچولو با رنگ های مختلف خریدم و هر وقت تو دستشویی کارشو میکنه بهش میگ بدو بریم کنار بالکن دستتو ببر بالا و چشماتو ببند تا فرشته ی مهربون برات جایزه بندازه پایین.بعد هم یواشکی خودم اتوبوسو میندازم تو دستش و انقدر کیان ذوق میکنههههه که نگو، بعد هم کیان رو به آسمون داد میزنه مرسییییی فلشته ی مهلبووووون
حالا دیگه چپ و راست میره دم بالکن و دستشو میبره بالا و چشماشو میبنده و میگه فلشته ی مهلبون بیا دیگه.الهی من قرررررررررررربون اون دستات برم دلم نمیاد دست خالی از دم بالکن برگردیبه خاطر همین وقتی الکی میره دم بالکن آدامس یا ژله میندازم تو دستت،ولی از طرفی هم اگه هی دم و دقه بهت جایزه بده فرشته دیگه برات لطفی نداره و شاید عملیات ناموفق بشه!هرچی میگم مامان اگه اگه تو دستشویی کارتو بکنی فرشته میاد ولی گوشت بدهکار نیست
چند وقتی بود که باز عادت کرده بوده بود تا صبح ها از خواب بیدار میشد میگفت برم دنبال محمد جواد(پسر همسایه)خب به لطف ایشون کلی حرفای بد هم یاد میگرفت.نمیدونم چرا این بچه انقدر بی ادبه!تیکه کلامش پدر سوخته و کره بز و ... بود و من هی بهش تذکر میدادم که اگه حرف زشت بزنی دیگه نمیذارم بیای اینجا!به خاطر همین دوست نداشتم کیان باهاش بازی کنه.یه بار هی میگفت مامان بذار برم دنبالش منم میگفتم نه مامان محمد جواد بی ادبه! کیانم جییغ میزد نههههه محمد جواد بی ادب نیییییستفکر کنم صدای کیانو مامانش شنیده باشه!
چند روز پیش هم اومده بود خونمون و داشتن با هم بازی میکردن.منم رفتم دستشویی که صدای کیانو میشنیدم که میگفت نه زشته نهههه زشته بعد اومدم بیرون گفتم کیان محمد جواد چی گفت بهت؟کیانم گفت میگه برو در دستشویی رو باز کن!!!(الهی قرررررربون تو پسر با ادبم برم من)منم بهش گفتم حالا که به کیان کار بد یاد دادی الان میرم آمپول میارم بهت میزنم محمد جوادم گفت الکی میگیییی منم رفتم سرنگی که باهاش به کیان دارو میدم وقتی سرما میخوره رو آوردم و تا چشمش خورد به سرنگ گفت یا ابوالفضلللل بعد گفت خاله ببخشید خاله ببخشید گفتم دفعه ی آخرت باشه ها گفت باشه منم سرنگو قلاف کردمالبته این اولین بارش نبود تا حالا چندین بار این کارو کرده بود و یه بارم در دستشویی رو باز کرده بود و گفتم بذار این دفعه با خشونت رفتار کنم!
حالا با همه ی این حرفا محمد جواد اینا امروز اثاث کشی کردن و از اینجا رفتن.الهی بمیرم برای بچم همین یه دوست بی ادب و بیخودی هم که داشت رفت.از حالا دارم تصور میکنم فردا رو که هی کیان میره در خونشون در میزنه و کسی درو باز نمیکنه
چند تا حرف خوشمزه:
من:پاشو بریم دستشویی کیان: نمیپاشم
باباش میخواست بلند بشه، گفت یا علی، کیان گفت علی یارت باشه
داشتم نماز میخوندم کیان هی با ماشینش از روی مهر رد میشد منم بعد از سجده مهرو تو دستم قایم کردم.بعد کلی گشت و پیداش نکرد نمازم که تموم شد دید مهرو گذاشتم تو سجاده،با همون لحن لوسانه اش گفت مامان فک کدم نمازت گم شده! قررررررررربون زبونت برم که به مهر میگی نماز
یه عادت بدی که داره وقتی میریم بیرون اگه ساعت ها بیرون باشیم وقتی نزدیک خونه میرسیم کلی گریه میکنه که نریم خونهههه.هر وقت میخوایم بریم پارک باباش کلی باهاش حرف میزنه و میگه کیان میریم پارک به شرط اینکه خواستیم بیایم خونه گریه نکنیااا اونم میگه باشه ولی بازم موقع اومدن با جیغ میبریمش تو ماشین.هر روز با خنده میره بیرون و با گریه میاد تو.حالا چند روز پیش همسری گفت کیان میخوام ببرمت پارک یهو کیان زد زیر گریه و گفت نریم خونهههههههه
از استعدادهای پسریم بگمممم که قریب به ده تا شعر رو یاد گرفته و از همه مهم تر سوره ی کوثر رو یاد گرفته انقدرم خوشمزه میخونهههه
از احوالات خودم بگم که هیییییییییی روزگاررررر
دلم واسه تک تک اعضای خانوادم بسیـــــــــار تنگ شده،دلم واسه اینکه با خواهرام جلسه بگیریم تو اتاق و الکی بخندیم تنگ شده،عید که رفتیم واسه عروسیه منا انقدر شلوغ پلوغ بود که نتونستیم دو کلمه با هم حرف بزنیم حتی فرصت نشد بشینیم و عروسیه منا رو تفسیر کنیم و به همدیگه بخندیمکاش چیزی به معنای دلتنگی واقعا وجود نداشت!
یاد این شعر افتادم که میگه:خوش به حالت تکه ســـــــــنگ که نداری دل تــــــــــــــنگ (داش مشتی خوانده شود)
یه روز ظهر رفتیم پارک.پرنده هم پر نمیزد دوباره برگشتیم خونه
حاج خانوم درحال عبادت
یه بار چند کیلو نخود فرنگی گرفتیم و با همسری داشتیم پاک میکردیم که کیان هم به ما پیوست و خیلی خوشش اومد.فرداش هی بهانه میگرفت که بریم بیرون منم براش نخود فرنگی آوردم نشست کلی برام پاک کرد.ننممممممممممم
اینم لحظه ی نزول جایزه از طرف فرشته ی مهربونه.عااااااااااااشق قیافش تو این لحظه هستم
و اینجا داره ژله میگیره چون همینجوری رفته دم بالکن
اینا هم همون جوایز نفیس هستن(البته واسه کیان نفیسن)
اینم کیان من و محمد جواد همسایه
پ.ن :به زودی آدرس وبلاگم عوض میشه.چون یه موقع هایی میبینم تو یه روز 200 نفر از وبم بازدید کردن ولی یه دونه کامنت هم ندارم