کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نی نی من و بابایی

فرشته ی مهربون

1393/2/24 12:38
نویسنده : مینا
794 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها سفت و سخت درگیر پروژه ی عظیم (گلاب به روتون)پی پی کردن در دستشویی هستیم!

بیشتر بچه های همسن کیان با کنترل مدفوعشون مشکل دارن که خوب کیان هم همین مشکل رو داشت و به هیچ عنوان حاضر نبود تو دستشویی پی پی کنه.ولی هفته ی گذشته اتفاقی وقتی تو دستشویی بود پی پی کرد و بسی ما را خرسند نمود.منم برای اینکه تشویق بشه کلی از خودم حرکات موزون درآوردم و انقدر از خودم خوشحالی در کردم که کیانم سر ذوق اومد.خلاصه اینکه یه یک هفته ای میشه که کیان این عملیات رو در دستشویی انجام میده.براش یه باکس اتوبوس کوچولو با رنگ های مختلف خریدم و هر وقت تو دستشویی کارشو میکنه بهش میگ بدو بریم کنار بالکن دستتو ببر بالا و چشماتو ببند تا فرشته ی مهربون برات جایزه بندازه پایین.بعد هم یواشکی خودم اتوبوسو میندازم تو دستش و انقدر کیان ذوق میکنههههه که نگو، بعد هم کیان رو به آسمون داد میزنه مرسییییی فلشته ی مهلبووووونبغل

حالا دیگه چپ و راست میره دم بالکن و دستشو میبره بالا و چشماشو میبنده و میگه فلشته ی مهلبون بیا دیگه.الهی من قرررررررررررربون اون دستات برم دلم نمیاد دست خالی از دم بالکن برگردیغمگینبه خاطر همین وقتی الکی میره دم بالکن آدامس یا ژله میندازم تو دستت،ولی از طرفی هم اگه هی دم و دقه بهت جایزه بده فرشته دیگه برات لطفی نداره و شاید عملیات ناموفق بشه!هرچی میگم مامان اگه اگه تو دستشویی کارتو بکنی فرشته میاد ولی گوشت بدهکار نیستقهر

چند وقتی بود که باز عادت کرده بوده بود تا صبح ها از خواب بیدار میشد میگفت برم دنبال محمد جواد(پسر همسایه)خب به لطف ایشون کلی حرفای بد هم یاد میگرفت.نمیدونم چرا این بچه انقدر بی ادبه!تیکه کلامش پدر سوخته و کره بز و ... بود و من هی بهش تذکر میدادم که اگه حرف زشت بزنی دیگه نمیذارم بیای اینجا!به خاطر همین دوست نداشتم کیان باهاش بازی کنه.یه بار هی میگفت مامان بذار برم دنبالش منم میگفتم نه مامان محمد جواد بی ادبه! کیانم جییغ میزد نههههه محمد جواد بی ادب نیییییستسوتفکر کنم صدای کیانو مامانش شنیده باشه!

چند روز پیش هم اومده بود خونمون و داشتن با هم بازی میکردن.منم رفتم دستشویی که صدای کیانو میشنیدم که میگفت نه زشته نهههه زشته بعد اومدم بیرون گفتم کیان محمد جواد چی گفت بهت؟کیانم گفت میگه برو در دستشویی رو باز کن!!!(الهی قرررررربون تو پسر با ادبم برم من)منم بهش گفتم حالا که به کیان کار بد یاد دادی الان میرم آمپول میارم بهت میزنم محمد جوادم گفت الکی میگیییی منم رفتم سرنگی که باهاش به کیان دارو میدم وقتی سرما میخوره رو آوردم و تا چشمش خورد به سرنگ گفت یا ابوالفضلللل بعد گفت خاله ببخشید خاله ببخشید گفتم دفعه ی آخرت باشه ها گفت باشه منم سرنگو قلاف کردمعینکالبته این اولین بارش نبود تا حالا چندین بار این کارو کرده بود و یه بارم در دستشویی رو باز کرده بود و گفتم بذار این دفعه با خشونت رفتار کنم!

حالا با همه ی این حرفا محمد جواد اینا امروز اثاث کشی کردن و از اینجا رفتن.الهی بمیرم برای بچم همین یه دوست بی ادب و بیخودی هم که داشت رفت.از حالا دارم تصور میکنم فردا رو که هی کیان میره در خونشون در میزنه و کسی درو باز نمیکنهدلشکسته

چند تا حرف خوشمزه:

 من:پاشو بریم دستشویی کیان: نمیپاشم

باباش میخواست بلند بشه، گفت یا علی، کیان گفت علی یارت باشهبوس

داشتم نماز میخوندم کیان هی با ماشینش از روی مهر رد میشد منم بعد از سجده مهرو تو دستم قایم کردم.بعد کلی گشت و پیداش نکرد نمازم که تموم شد دید مهرو گذاشتم تو سجاده،با همون لحن لوسانه اش گفت مامان فک کدم نمازت گم شده! قررررررررربون زبونت برم که به مهر میگی نمازمحبت

یه عادت بدی که داره وقتی میریم بیرون اگه ساعت ها بیرون باشیم وقتی نزدیک خونه میرسیم کلی گریه میکنه که نریم خونهههه.هر وقت میخوایم بریم پارک باباش کلی باهاش حرف میزنه و میگه کیان میریم پارک به شرط اینکه خواستیم بیایم خونه گریه نکنیااا اونم میگه باشه ولی بازم موقع اومدن با جیغ میبریمش تو ماشین.هر روز با خنده میره بیرون و با گریه میاد تو.حالا چند روز پیش همسری گفت کیان میخوام ببرمت پارک یهو کیان زد زیر گریه و گفت نریم خونههههههههتعجبتعجب

از استعدادهای پسریم بگمممم که قریب به ده تا شعر رو یاد گرفته و از همه مهم تر سوره ی کوثر رو یاد گرفته انقدرم خوشمزه میخونههههخوشمزه

از احوالات خودم بگم که هیییییییییی روزگاررررر

دلم واسه تک تک اعضای خانوادم بسیـــــــــار تنگ شده،دلم واسه اینکه با خواهرام جلسه بگیریم تو اتاق و الکی بخندیم تنگ شده،عید که رفتیم واسه عروسیه منا انقدر شلوغ پلوغ بود که نتونستیم دو کلمه با هم حرف بزنیم حتی فرصت نشد بشینیم و عروسیه منا رو تفسیر کنیم و به همدیگه بخندیمغمگینکاش چیزی به معنای دلتنگی واقعا وجود نداشت!

یاد این شعر افتادم که میگه:خوش به حالت تکه ســـــــــنگ که نداری دل تــــــــــــــنگ (داش مشتی خوانده شود)غمگین

 

 

 

یه روز ظهر رفتیم پارک.پرنده هم پر نمیزد دوباره برگشتیم خونه

حاج خانوم درحال عبادت

یه بار چند کیلو نخود فرنگی گرفتیم و با همسری داشتیم پاک میکردیم که کیان هم به ما پیوست و خیلی خوشش اومد.فرداش هی بهانه میگرفت که بریم بیرون منم براش نخود فرنگی آوردم نشست کلی برام پاک کرد.ننمممممممممممبوس

اینم لحظه ی نزول جایزه از طرف فرشته ی مهربونه.عااااااااااااشق قیافش تو این لحظه هستمبغل

و اینجا داره ژله میگیره چون همینجوری رفته دم بالکن

اینا هم همون جوایز نفیس هستن(البته واسه کیان نفیسن)

اینم کیان من و محمد جواد همسایه

 

 

پ.ن :به زودی آدرس وبلاگم عوض میشه.چون یه موقع هایی میبینم تو یه روز 200 نفر از وبم بازدید کردن ولی یه دونه کامنت هم ندارم متفکر

پسندها (3)

نظرات (19)

خاله منا
24 اردیبهشت 93 13:18
اعتراف میکنم که من جز اون 200 نفرم خو چیکارکنم دیگه رگ شیرازی بودنم فعاله و حال ندارم کامنت بزارم الهییییی قربونش بشه خاله. این پستت عالی بود قشنگ میتونستم همه حالتها و رفتارای کیانو تصور کنم حتی بدون عکسایی که گذاشتی واسه پسر با ادبمون حتما اسفند دود کن اجی جونم تو همین تابستون یه برنامه میریزیم دور هم جمع میشیم کلی هم نقد و بررسی میکنیم همه چیزو غصه نخوریا ....................... باشه وقتی دیگه آدرس جدید وبم رو بهت ندادم یاد میگیری کامنت بذاری در مورد جمع شدن دور هم،هم ایشالاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
عاطفه مامان ستیا
24 اردیبهشت 93 16:32
واااااااااای خیلی خنده دار بود این پست جالب بود کلی خندیدم از دست این شیطون بلاعکسش موقع گرفتن کادو از فرشته مهربون خیلی باحال بود عزیزمممممممممم ................................ مرسشی عاطی جون
مامان جون
24 اردیبهشت 93 22:10
قربون نوه ی شیرین زبونم بشم. و قربون دستای اون فرشته ی مهربون که تو دست نوه م جایزه می ذاره ............................... وای خدا نکنههه مامان جونم
خاله میترآ
24 اردیبهشت 93 22:12
بالاخره محمد جوادو رویت کردیم فدای دندوناش بشم که داره میخنده عزیز دل خاله؛دلم واسه موشم تنگ شـــــــــده .................. آره بالاخره رخ نمود
سهيلا مامان وانيا
25 اردیبهشت 93 0:13
اى جونم الهى قربونت بشن من اخه تو چقدر نازى بخدا لذت بردم عکساتو ديدم.مينا دلم واست ى ذره شده ................. مرسی دوست خوبم.منم دلم واسه خودتو فینگیلیت خیلی تنگ شده
عمه کیان
27 اردیبهشت 93 23:14
عاشقتممممممممممممممممممممممم عشقم چقدر تو گلی آخــــــــــــــــــــــه فرشته مایی تو ............................... مرسی عمه جون
مولود
27 اردیبهشت 93 23:24
این فرشته ی مهربون بدجوری کیان رو برده تو تخیل خیلی نوشته هات قشنگه مینا جون ................................. مرسی عزیزممم
مامان و بابا
28 اردیبهشت 93 10:12
یعنی مینا عجیب تو کف دیدن قیافه ی این محمد جواد بودم الهی فداش بشم قیافش بامزه بود موقع جایزه گرفتن... بمیرم بچم اریا فرشته نداره که براش هدیه بیاره که هیچ یه هاپوی بی تربیتم هست میاد وسیله هارو بر میداره میبره .................................................... هههه خانواده ی خودمم هم خیلی مشتاق دیدارش بودن آخیییییییییییی آریا گلییییی حالا دیگه فرشته رو با هاپو جایگزین کنین
عمه کیان
28 اردیبهشت 93 13:45
بیا بچمون شعر بلده خوب.بعد میگن چرا میگی کیان شعرای حافظ رو از بر میخونه.خوب میتونه بچمون. والااااا ...................... خوب مردم چون خواهرزاده شون حرف نمیزنه حسودیشون میشه
عمه هاجر
30 اردیبهشت 93 13:22
برای کیاااااااان ......................... مرسی
مامان آرتین (الهه)
30 اردیبهشت 93 13:55
سلام مینا حون. خوبین؟ میگم خوش بحالت بالاخره تو این پروژه مهم موفق شدی .منکه هرکار میکنم جواب نمیده به من میگه اگه تو هم تو دستشویی بری من برات جایزه میخرم راستی میناجون میتونی مطالبت رو رمزدارکنی. من همیشه کامنت میذارم هاااااا ..................... بلهههه شما که همیشه لطف داری و با کامنتات مارو شرمنده میکنی.راستش از رمز دار گذاشتن خوشم نمیاد
✿✿✿ الهه مامان روشا جون✿✿✿
30 اردیبهشت 93 23:58
آفرین به مامان مینا با این ترفندش. قربونت بشم کیان جون که از فرشته مهربون تشکر میکردی. یه درصد احتمال بده مامان محمد جواد صدای کیان جونمو نشنیده باشه میگن لنگه کفشی در بیابان نعمتیست.واسه بچه های ما گفتن که انقدر تنهان. مینا تو یه سنی بچه ها خیلی دوست دارن بیرون باشن یادمه روشا انقدر ناراحت میشد که از سر کوچه گریه میکرد بعدشم من باید میومدم تو خونه از پشت آیفون هزار تا شعر میخوندم تا رضایت بده بیاد تو. وای عکس حاج خانومیشو وای خواهر من که الان خصوصیش کردمو هیچ کی هیچی نمیبینه باز کلی باز دید کننده دارم و یه نقطه نظر ندارم.بی خیال بنگار به عشق کیانت .همین و بس. .............................. مرسی الهه جونمممم آخه یه دلنوشته هایی هست که دلم نمیخواد غریبه ها بخونن
عمه هاجر
11 خرداد 93 0:11
الهی قربونت برم... چقدر دلم برات تنگ شده ................ خدا نکنه
عاطفه مامان ستیا
18 خرداد 93 22:40
تنبل خانوم نمیگی یه عده ای چشم به راه پست و عکسای جدید هستن؟ واقعا کههههههههههههه ....................... چشمممم میام میام به زودی در دست اقدامه
ღمونا مامان امیرسام ღ
19 خرداد 93 1:56
عزززززیزم ب مخطه تکیه داده و نخود پاک میکنه ای جان چقدر حاج خانومه ملوووسه بهه این اقا محمد جواد رو هم دیدیم ولی اصلا ب قیافش نمیاد . خداروشکر ک این پروسه عظیم رو هم با موفقیت دارید پشت سر میذارید ......................
عاطفه مامان ستیا
23 خرداد 93 18:04
فردا ماهگرد آخرین پستی هست که گذاشتی بهت تبریک میگم ...........................
زهرا (✿◠‿◠)
28 خرداد 93 0:53
عزیزمممممممم خیلی عالی بود پستت! خدارو شکر که اولین مرحله ش تموم شد! ولی خیلی مطمین نباشا! ازین به بعده که دسته گلای قالی زیاد آبیاری میشن! چون شما اعتماد میکنی و اون یهویی ممکنه یادش بره و ... ..................... نه
زهرا (✿◠‿◠)
28 خرداد 93 0:53
ماشاللا.....آقایی شده ها! چقد کوچولو بود قبلنا که میومدم! ................................. بلهههه پسرم مردددد شده
مامان آریا
28 خرداد 93 2:13
سلام کجایین ؟ چه خبر؟ دلمون تنگ شده زودتر بیا خبر بده .................... سلام عزیزم.هستیم زیر سایتونیم.چشم میااااااااااام