کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

نی نی من و بابایی

تبلت!

1393/1/31 14:52
نویسنده : مینا
851 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز کیان اومده پیش من گریههههه که من تبلت میخوامخنثی

 خدایا کجا برم خودمو محو کنم؟؟؟وقتی محمد جواد (پسر همساده)4 ساله تبلت به دست میاد و دل بچه ی منو آب میکنه،این میشه که پسر 2 ساله ی منم تبلت میخواد!

آخه جوجه کوچولوی من،ما اون زمان ها بهترین بازی و تفریحمون یه قل دو قل بازی کردن بود. اون سنگای گرد و یکسانی که پیدا میکردیم حکم مرواریدو برامون داشتن! تو دو سالگی هم که مطمئنم اصلا نمیدونستم تلفن چی هست!!!ما بچه های اون نسل، این شدیم حالا تو یکی یک دونه ی من که الان تو 2 سالگی از ما تبلت میخوای تو 20 سالگی ازمون چی میخوای؟؟؟؟تعجب خدا بهمون رحم کنهابرو

بگذریم از این حرفا یکم از حرفای قشنگت بگم عمرمقلب

چند شب پیش خونه ی مامان جون اینا بودیم.فرداش کیان هی گیر داده بود که مامان بریم خرید کنیم بعد بریم خونه ی آقا جون.منم محل نمیذاشتم و کیانم هی تکرار میکرد.بعد با کمی جدیت گفتم نه!دیشب اونجا بودیم.یهو برگشته به من میگه مامان:مگه آقا جونو دوست نداری؟تعجب

همسر جان مهربونم تو یه ظرف واسه کیان چندتا پفک ریخته بود و داشتن با هم پفک میخوردن منم داشتم به کیان نگاه میکردم که برگشته میگه :بفمایین تالف نکنین بغل

کیان رو برده بودم پارک نشسته بودیم رو صندلی و پسری داشت بستنی میخورد.یه پیر مرد کت و شلواری با یه عصا از کنارمون رد شد.کیان میگه : مامان این آقا پیرمرده چه شیکه! قرررررربون اون دقتت برم عسلم.(تو پارکای اصفهان تعداد پیرمردها بیشتر از بچه هاستنیشخند)و به قول کیان واقعا شیک اند.

یه شب خوابش نمیومد و هی تو اون تاریکی شب نق نق میکرد.بعد دیدم خودشو لوس کرده و مثلا داره گریه میکنه.بهش گفتم چی شده کیان؟گفت :نالاحتم گفتم چرا مامانی گفت: اوخه افتادم زمین گفتم الهی بمیرم کی افتادی گفت: فدا افتادم   ینی وقتی میگی دیلوز ، فدا میخوام بخورمتخوشمزه   

یه بار کیان هی میگفت مامان بیا با من بازی کن منم کار داشتم هی میگفتم فعلا صبر کن بعد خودشو لوس میکنه و با ناز میگه: من که دوست دالمممم  بیا بام بازی کن ماچ

چند وقت پیش همسری واسه اینکه کیان رو اذیت کنه گفت کیان من مامانتو زدم و بسیــــــار لطیف(هیپنوتیزم)منو میزد.کیانم که داشت با ماشیناش بازی میکرد بدو بدو اومد و گفت مادر منو میزنی؟منم تورو میزنم تق تق همسری رو صفا داد.بعد همسری گفت حالا تو منو بزن ببینیم چی کار میکنه، منم زدم کیان یه نگاه به من کرد و دوباره شروع کرد به زدن همسر جاناز خود راضی

من :کیان بیا بریم دستشویی کیان: ولش کن باباااااااااا منتظر      

 امروز تو دستشویی یه حرفی زد که دلمو آتیش زد!!! همینجوری که داشتم میشستمش دیدم با یه سوزی داره میگه:دانیــــــــــــــــال ، پارســـــــــــــــــــا کاش اینجا بودیندل شکستهدل شکستهدل شکستهدل شکسته

مادر با قلب من همچین نکن!قربون اون حرفای خوشمزه ات برم الهیییییییی

بهش میگم کیان تو همه کسه منی میگه :خودتی!   بی ادب بی ذوقزبان

 

 

کلی عکس دارم ولی اصلا حالشو ندارم بذارم ایشالا تو یه فرصت مناسبلبخند

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

عاطفه مامان ستیا
29 فروردین 93 19:30
یعنی تو اومدی بدون عکسسسسسسسسسسمنو بگو ذوق کردم دیدم پست گذاشتیآفرین کیان جونم حال کردم که هوای مامانی رو بیشتر تر تر دارییانشاا...به زودییییییییی زود میری پیش دانیال پارسا و....... .................................... روم سیاس خواهر
عاطفه مامان ستیا
31 فروردین 93 17:07
روزت مبارک عزیزمممممممم .................................. مرسییییییییییی دوستم روز تو هم مبارک
خاله منا
31 فروردین 93 22:00
باریکلا آجی عکسای نخودمو بزار زودتر خوب!!چرا حال نداری نکنه دپرسی آجی جون؟ خاله فدای شیرین زبونیاش بشه ......................... نه عزیزم دپرس نیستم حال ندارم
خاله میترآ
1 اردیبهشت 93 21:07
وااااای آجی دل منم آتیش گرفت با این حرف آخرش الهی قربونش برم.ایشالله زودتر بیاین اینجا.دلم برا حرفاش ی ذره شده عشقـــــــــــــــــــــــــــــــــــم! ............................. ایشالا البته اگه شما اونجا باشین
عمه هاجر
2 اردیبهشت 93 1:03
ای خداااااااااااااااااااااا عشق منه این پسسسسسسسسسسسسسر ............................... مرسی
مامان الهه
8 اردیبهشت 93 4:10
سلام مینا جون. سال نوتون مبارک.امیدوارم سال خوب و خوشی براتون باشه و در کنار کیان جونم بهترینها تو زندگیتون اتفاق بیفته. شرمنده دیر اومدم .مسافرت و عید دیدنی و بی اینترنتی همه دست به دست هم داده بود. وای خدا بهمون رحم کنه راست میگی به خدا آدم یه مهمونی میره از 10 تا بچه 8 تاشون با موبایل و تبلت سرگرمن. یعنی اون صحنه که بنده خدا باباشو زده خیلی با حال بوده طبق معمول کلی خندیدم با حرفاش. راستی مینا جون گفته بودی راجع به شیشه گرفتن برات بگم من دیگه نظراتو چک نکردم تا بعد از عید.الان پیشرفتی داشتین یا نه؟ ............................... خیـــــــــــــر همچنان شیشه به دسته
ღمونا مامان امیرسام ღ
14 اردیبهشت 93 1:45
عزیزم چقدر شیرین زبون شده.ی ماچ محکم از طرف من یادت نره ازش بکنی عزیز دلم دلش تنگ میشه .اخه پسر خاله هاش هم همسن اند و هم بازی .بیشتر باعث میشه دلتنگی کنه ................................ اوهوم
مامان آرتین (الهه)
16 اردیبهشت 93 13:02
کیان جون تبلت رو بیخیال شو عزیزم. چقدر شیرین زبون شدی عزیزم. ایشالا به زودی پسر خاله هاتو میبینی ................................. مرسی عزیزم ایشالا
ستارگان آسمان من
15 خرداد 93 2:58