روزی که فهمیدم دارم مامان میشم...
سلام عزیز دل مامان. این وبلاگ جاییه که میخوام خاطراتمو برات بنویسم؛ از اولین روزی که فهمیدم توی دل من به وجود اومدی تا زمانی که بزرگ بشی؛ ان شاء الله... نهم فروردین ماه سال نود بود،روزی که فهمیدم مادر شدم! مهمون داشتیم؛ پدر شوهر و مادر شوهر و خواهرای شوهرم از اصفهان اومده بودند خونمون. این اولین سال زتدگی مشترک من و بابایی بود. یک روز قبل از اینکه مهمون های عزیزمون برگردند، من وحمید، مهمونها را پیچوندیم و یواشکی رفتیم آزمایشگاه و من آزمایش بارداری دادم به کسی چیزی نگفته بودیم. خیلی استرس داشتم؛ هم دوست داشتم باردار باشم و هم نه. نگران بودم، چون اصلاً آمادگی نداشتم. ولی حمید خیلی دوست داشت زود بچه دار بشیم. چون...
نویسنده :
مینا
21:43