تقدیم به روح بلند پدربزرگم
پدربزرگ خوبم باورم نمیشه که تو رفتی و دیگه بین ما نیستی!!! با رفتنت تمام خاطرات قشنگ کودکیمون رو نیمه کاره گذاشتی،درسته من سی ساله شدم ولی توی خونه ی تو همیشه حس میکنم همون بچه ی شش،هفت ساله ای هستم که تو حیاط خونه با دخترخاله ها ی قل دو قل بازی میکنم.همون بچه ای که عاشق پشت بام خونه تون بود و ظهرها که تو خواب بودی یواشکی از پله ها میرفتیم بالا و یه بارم بدجوری از رو پله ها افتادم که هنوزم جای اون زخم رو پامه! درسته که ما فقط سالی یک بار همدیگرو میدیدیم اونم عید نوروز بود،درسته از هم فرسخ ها دور بودیم ولی این دلیلی واسه بی محبتی تو نمیشد تو مارو مثل همون نوه هایی که کنارت بودن دوست داشتی،چه قلب بزرگ و مهربونی داشتی چه جوری میتونستی ...
نویسنده :
مینا
11:26