نوروز خود را اینگونه گذرانده ایم
بالاخره بعد از کلی استرس عروسی خواهر عزیزم به خوبی و خوشی برگذار شد منا جون الهی که همیشه هر کجا که باشی دلت شاد باشه و خوشبخت باشی پس از چند سال به خانه ی پدر بزرگ رفتیم.هر چند دیگه اون خونه حال و هوای بچگی رو نداشت ،هر چند اون خونه ی قدیمی رو بازسازی کرده بودن و کلی تو ذوقم خورد ولی بازم خداروشکر که سایه ی پدر بزرگ رو سرمون هست. بگذریم از این حرفا. رفتنه نصف راه بارون و برف و مه بود و خیلی با صفا بود.گل پسری هم خیلی اذیت نکرد فقط اخراش که دیگه خسته شده بود داد میزد بریم خونه ی آقاییییییی (به پدر بزرگم میگیم آقایی) توی این یک هفته ای که مسافرت بودیم کیان اصلا غذا نمیخورد و از هیجان زیادی که پسرخاله هاشو دیده بود تو آسمون ها پروا...
نویسنده :
مینا
19:58