کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نی نی من و بابایی

دارم میرم به بندر

 الان که این پست رو میذارم ساعت 4 ونیم بعد از ظهر میباشد. تا ساعاتی دیگه من و پسری به سمت دریای نیلگون همیــــــــــــــــــــــشه خلیج فارس پرواز میکنیم و با خانواده دیداری تازه مینماییم.دلم واسه همگی تنگ شدهههههه واسه اولین بار همه ی کارامو زود کردم و الان در خدمت شما هستم.پسری هم خوابه همسری هم رفته پمپرز بخره امیدوارم دوباره جای گل پسری عوض میشه بد اخلاق و نق نقو نشه ووووی فقط مثل همیشه استرس هواپیما رو دارم دست حق به همراهمون     ...
21 مرداد 1392

هوا بس ناجوانمردانه گـــــــــــــرم است!

خــــــــــــــــــــــــــــــــــدا جون یه سوال؟ بپرسم؟یا نپرسم؟خدا یه وقت ناراحت نشی منو سوکسم کنی امشب؟ میخواستم بپرسم نمیشد زحمت آب و هوا رو یه جوری میکشیدی که همیشه متعادل بود؟نه خیلی سررررد نه خیلی گرممم؟ وقتی زمستون بود، از سوز و سرما مینالیدیم و میگفتیم کی هوا گرم میشه؟حالا که هوا گرمه و در حال ذوب شدن هستیم میگیم کی هوا سرد میشه؟ اینم از شانس ماست پسرم!همه میگن این اولین سالیه که انقدرررر اصفهان هوا گرم شده!درست مثل زمستون که همه میگفتن این اولین سالیه که انقدررر  هوا سرد شده! جالب اینجاست که تاحالا اصفهان سابقه زلزله هم نداشته،ولی به یمن قدم من اردیبهشت ماه بود فکر کنم، که زلزله اومد و همه اینجوری شدن  و گف...
15 مرداد 1392

عکسای جامونده!

یه سری عکس تو گوشیم جا مونده بود و چون رم ریدر خراب شده بود نتونستم تاحالا بذارم. حالا تو ادامه ی مطلب اون عکسارو میذارم      این عکس مال آخرین باریه که داشتیم از بندر برمیگشتیم تو هواپیما.کیان لالا کرده بود و اما این عکس!اینجا منو حمید نشسته بودیم کنار همو داشتیم حرف میزدیم که کیان هم اومد به ما پیوست و اینجوری لم داد به باباشو با دقت حرفای مارو گوش میداد یه بار که رفته بودیم هایپر واسه خرید،همسر جانمان در جلوی چشمان مبارک کیان خان دنت برداشت گذاشت تو سبد خرید!وکیان چنان جیغایی میکشید واسه دنت که همه مارو نگاه میکردن.هر کاری کردیم که گول بخوره یا به پاستیل و چیزای دیگه راضی بشه نشد که نشد! و نتیجه اش این...
5 مرداد 1392

سلام بر حسین:(

لعنت خدا بر یزید!!! امام حسین بمیرم برات که چی کشیدی تو صحرای کربلا.این روزا شدید رفتم تو فاز نفرین و ناسزا گفتن به این یزید خدا نیامرز! امسال ماه رمضون داره خیلی بهم سخت میگذره هم به خاطر گرما و هم شیطونی های آقا کیان.با مصیبت الان خوابوندمش خداروشکر چیزی تا اذان نمونده.2 ساعت دیگه افطاره خدایا شکرت که بهم انقدر اراده و توان دادی که با تمام سختیاش دارم روزه هامو میگیرم.خدایا شکرت که سعادت اینو دارم که مهمون سفره ات باشم.خدا جونی خودت میدونی با چه مشقتی روزه میگیرم پس باید هوامو داشته باشیااااااا از وقتی از تهران برگشتیم هی میخوام بیام بنویسم ولی نشد.امروز دیگه گفتم باید بشه! بلهههههههههه مامان کیان بالاخره پروانه دار شد و ایشال...
25 تير 1392

پسر با احساس من

از اینکه انقدر با احساسی خیلی خوشحالم چند ساعت پیش منو پسری داشتیم فیلم های کیان رو که تو لپ تاپ بود نگاه میکردیم.بعد رسیدیم به فیلم دو روزگی کیان که همه خونه ی ما جمع بودن و قرار بود آقا جون کیان تو گوشش اذان بگه.تا کیان همه رو با هم دید از خوشحالی هی میخندید و یکی یکی انگشتش رو میذاشت رو مامان جوناشو آقا جوناشو خاله ها و عمه ها و دایی جونش و هی میگفت اااااااا ، اااااااااا ینی اینا هم هستند و وقتی دانیال و پارسا پسر خاله هاشو دید واااای که چه ذوقی کرد و بعد هم اشک تو چشمام جمع شد و یهو زد زیر گریه!!!از گریه ی پسری منم گریم گرفت و بغلش کردم حتما تو هم مثل من دلتنگی پسرم... قربون اون اشکات برم نفسم که با این وجود که از خانواده ی من دوری ...
11 تير 1392

جشنواره ی تابستانه

سلام به همه ی دوستای خوبم. خواننده های روشن و خاموش.عرضی دارم خدمتتون: اون خواننده خاموشایی که میایین و بدون هیچ اثری از خودتتون مفت و مجانی روحیتون عوض میشه و میخندین حالا یه زحمتی دارم براتون آقا پسری ما تو جشنواره ی تابستانی نینی وبلاگ با موضوع نینی شکمو شرکت کرده.لطفا یه مرحمتی بفرمایین عدد 120 رو به شماره ی 20008080200 پیامک کنید اگه میخواین خوندن خاطرات ما حلال باشه پس رای بدین     ...
5 تير 1392

شیطون و شیرین

این روزها خیلی خوردنی شدی پسر نازم.واقعا یه موقع هایی دلم میخواد قورتت بدم چون هر چی میبوسمت سیر نمیشم.انقدر کارای بامزه انجام میدی که نمیدونم از کدومش بنویسم دیگه باید خیلی مراقب رفتارمون باشیم چون پسری عیـــــــــــــن کارای مارو تقلید میکنه، ینی یه موقع هایی من این جوری میشم یه شب ما خوابیده بودیم و کیان هی شیطونی میکرد،به کیان گفتم کیان بیا بخواب دیگه مامان.کیانم همین جوری که داشت شیطونی میکرد سرشو خم کرد، دستشو گذاشت زیر سرشو گفت خااااب پیییس وای منو بابایش کلی قربون صدقش رفتیم و خندیدیم اخه ما اصلا بهش یاد نداده بودیم تو چه جوری یاد گرفتی جوجه؟ میره جلوی آیینه و سورمه ی منو برمیداره میکشه به چشماش.کنترل DVD رو بر میداره میره جل...
2 تير 1392

من کیان،تو مامان!

چند روز پیش واسه 10 دقیقه من شدم کیان و کیان شد مامان! گفتم بذار یکم ادای خودشو در بیارم ببینم چه عکس العملی نشون میده،اصلا متوجه میشه؟ دقیقا مو به مو کارای خودشو انجام دادم.هی دست کیان رو کشیدم به سمت در خونه و با گریه گفتم دد دد دد اول منو با تعجب نگاه کرد بعد دوباره من لباسشو کشیدم و هی گفتم بولو بولو بولو (همون بالای خودمون و به معنی بغل)بعد دیگه قضیه رو گرفت و فهمید که من دارم اداشو در میارم و شروع کرد به خندیدن بعد من دوباره با نق نق و گریه گفتم به به من به به میخوااااام مامانی من بههه میخوام که این بار مادر نامهربانم که دیگه صبرش لب ریز شده بود یک سیلی محکم در گوشم نواخت و پا شد رفت!!! با اینکه یه موقع هایی که شیطون گولش ...
20 خرداد 1392

یاد باد،آن روزگاران یاد باد...

یه موقع هایی آدم دلش میخواد واسه خودش باشه.بره تو لاک خودشو کسی بهش کاری نداشته باشه ،نیاز به آرامش داره ولی خب با وجود داشتن یه فینگیلی همچین چیزی محاله!!! نمیدونم چرا یاد دوران مجردیم افتادم... یاد اون روزایی بخیر که بی دغدغه و بی مسئولیت میخوابیدم و هیچ صدایی منو بیدار نمیکرد ولی الان با یه إه با استرس میپرم بالا!!!یادش بخیر هر موقع از روز یا شب که خوابم میگرفت و چشمام خیلی سنگین میشد میرفتم رااااحت میخوابیدم ولی حالا چی؟اگه من بخوابم پس کیان چی؟؟؟باید صبر کنم تا جوجم بخوابه و بعد زد حالش هم اینه که وقتی خوابم میاد باید شیشه ها و فلاکس آب و شیر خشک و وخلاصه سیستمی آماده کنیم که دیگه خواب از سرم پریده!!! یادش بخیر تو خونه ی پدری که کا...
17 خرداد 1392