کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

نی نی من و بابایی

دوچرخه

پسرک نازم با پول هایی که عیدی گیرت اومد برات یه دوچرخه خریدیم.این اولین دوچرخه ی زندگیته قربون خودتو دوچرخه ات برم من،امیدوارم چرخش برات بچرخه البته سوارش نمیشی و فقط دسته هاشو میگیری و راه میبریش بهت میگم کیان بگو دوچرخه،تو هم میگی دوچرخه منم میگم :سیبیل بابات میچرخه تو هم غش غش میخندی امیدوارم دیگه وقتی میریم پارک دنبال دوچرخه های بچه های مردم ندوی و گریه نکنی   عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشقتم کوچولوی من ...
21 فروردين 1393

نوروز خود را اینگونه گذرانده ایم

بالاخره بعد از کلی استرس عروسی خواهر عزیزم به خوبی و خوشی برگذار شد منا جون الهی که همیشه هر کجا که باشی دلت شاد باشه و خوشبخت باشی پس از چند سال به خانه ی پدر بزرگ رفتیم.هر چند دیگه اون خونه حال و هوای بچگی رو نداشت ،هر چند اون خونه ی قدیمی رو بازسازی کرده بودن و کلی تو ذوقم خورد ولی بازم خداروشکر که سایه ی پدر بزرگ رو سرمون هست. بگذریم از این حرفا. رفتنه نصف راه بارون و برف و مه بود و خیلی با صفا بود.گل پسری هم خیلی اذیت نکرد فقط اخراش که دیگه خسته شده بود داد میزد بریم خونه ی آقاییییییی (به پدر بزرگم میگیم آقایی) توی این یک هفته ای که مسافرت بودیم کیان اصلا غذا نمیخورد و از هیجان زیادی که پسرخاله هاشو دیده بود تو آسمون ها پروا...
16 فروردين 1393

وقت ضیقه!!!

قرار بود قبل از سال جدید یه پست بذارم ،ولی انقدر کار داشتم و گرفتار بودم که هر کاری کردم نشد که نشد! الان ساعت 12 شب می باشد.همسری خوابیده که انشالا فردا 6 صبح بیدار بشه و با انرژی کامل حرکت کنیم به سمت دزفول.کیان خان هم پر انرژی تر از همیشه داره بازی میکنه.الان هم اومده کنار من نشسته و به من میگه ساکت! چنگت میزنمااا   خانه ی پدر بزرگ ما داریم میایممممممممممممم پیشاپیش عید همگی مبــــــــــــــــــــــارک.امیدوارم سال خوبی داشته باشین و براتون بهترین ها رو در سال جدید آرزومندم ...
29 اسفند 1392

تولدم مبارک :)

امروز تولدمه تولدم مباااااااااااااااااااااارک ینی واقعا 29 سالم تموم شد و وارد 30 سالگی شدم؟؟؟؟؟ ای خدا دارم پیر میشممممم بگذریم روزای آخر سال رو داریم به سرعت برق و باد میگذرونیم و هزار تا کار نکرده دارم!وای باید ساکمون رو امروز در بیاریم و وسایلارو کم کم بچینیم تو ساک.ایشالا تا 5 روز دیگه عازم دزفولیم بعد از 4 سال دارم میرم به شهر مادریم دوم عید عروسیه خواهر جونم مناست  وای استرس گرفتم برم به کارام برسم   ایشالا یه پست دیگه قبل از رفتن میذارم همراه با عکس         ...
24 اسفند 1392

قورباغه!!!!!

روز به روز داری بزرگتر میشی و رفتارهات هم داره تغییر میکنه جوجه کوچولوی من از طرفی خوشحالم که داری بزرگ میشی و از طرفی ناراحتم که دیگه این روزا هیچ وقت تکرار نمیشه و وقتی تو بزرگ بشی دیگه ما تو خونه به چی بخندیم و کی ما رو شاد میکنه؟ از کارای کی متعجب میشیم و با شیرین زبونی های کی احساس خوشبختی میکنیم؟ الهی که همیشه سالم باشی نور خونمون بگذریم از این حرفا... چند وقت پیش همسر جانمان کارتون رنگو رو گذاشت که با هم ببینیم.جناب رنگو که شخصیت اصلی کارتون هست یک عدد مارمولک چندشه که کاراش جالبه!نمیدونم پسری تو این مارمولک چی دید که عاشقش شد!!! به همون نام و نشون که از اون روز به بعد صبح ها که کیان چشماشو باز میکنه میگه سی دی گوباگه بذار و...
24 بهمن 1392

هر روز سوپرایز

این روزا پسری انقدر شیرین زبونی میکنه و حرفای عجیب میزنه که ما تمام روز اینجوری هستیم تازگی ها خیلی شیر میخوره،ینی هر وقت حوصله اش سر میره میگه شیر میخوام! چند وقت پیش دوباره شیر میخواست منم گفتم شیر نداریم تموم شده.دیدم یهو رفت در خونه رو باز کرد و گفت کفشام کو؟ کفشام کو؟گفتم کجا تشریف میبرین آقا کیان؟؟برگشته میگه بلم ببینم آگا سوفسی شیل داله یا نه!!!(آقای سوفسطایی بقال سر کوچه)اگه فامیلش رو درست نوشته باشم البته.منو حمید یه نگاه بهم کردیم و دوباره ازش پرسیدم که مطمئن بشم درست شنیدم و دوباره همین جواب رو بهم داد!خدااااااااا آخه تو کی فامیل اینو یاد گرفتی؟  منو همسر جان انقدر تو سر و کله ی خودمون زدیم و ابراز احساسات کردیم که فک کنم...
7 بهمن 1392

پست خوشمزه+پسر همساده

خب این پست مختصه به، شیرین زبونی ها و شیرین کاری های گل پسرمم   بندر که بودیم منو حمید داشتیم با تاکسی کیان رو میبردیم دکتر واسه دستش.طبق عادت همیشه اش که پول تاکسی رو خودش باید بده تا سوار تاکسی شدیم گفت مامان پول بده گفتم فعلا صبر کن!کیانم بلند شد به راننده تاکسی گفت آگا ما پول ندالیم! آقای راننده هم خندید و گفت عیب نداره منو حمید : البته یک بار دیگه هم این کار تکرار شده.یه بار که من رفته بودم سرکار مامان جون،(مامان همسری)کیان رو برده بودن براش کتاب قصه بخرن که گویا اونجا هم به آقای مغازه دار گفته آگا ما پول ندالیم چند وقت پیش کیان رو بردم یه مغازه ی کمک آموزشی که براش خمیر بازی و رنگ انگشتی و ... بخرم.تا وارد مغازه شدیم چ...
21 دی 1392

ماه پر استرس + عکسای بندر

عجب ماهی بود این ماه! هفته ی اولی که رفتیم بندر کیان سرما خورد که خب چیز جدیدی نبود،اتفاقاتی که تو این ماه افتاد انقدر سختر بود که سرما خوردگی در مقابلش هیچ بود! میگن تو جهنم یه عقرب هایی هست که آدم از ترس به مارهایی که اونجاست پناه میبره! حالا حکایت منه،حاضر بودم کیان ده بار سرما بخوره ولی ... هفته ی دومی که بندر بودم بدن کیان کهیر زد!!!من اصلا تو عمرم کهیر ندیده بودم و نمیدونستم این چیه؟یه روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم رو پای کیان یه عالمه جای گزیدگی مثل نیش مورچه قلمبه قلمبه شده.ینی اول خاله نغمه دید و گفت الهی بمیرم پاشو مورچه زده منم خیلی تعجب کردم و گفتم آخه اینجا که مورچه نداره.خلاصه به همون نام و نشون یک هفته به همین من...
26 آذر 1392

پسرم دو ساله شد

با سه روز تاخیر تولدت مبارک نازنینم... این جریان دستت باعث شد که من زیاد از تولدت و دو ساله شدنت لذتی نبرم ینی خورد تو ذوقمون از پروردگارم برات بهترین ها رو آرزومندم.امیدوارم همیشه به آرزوهات برسی و یه مرد کامل و واقعی بشی. شیرین زبون من یه تولد کوچولو تو بندر برات گرفتیم و تو با پسرخاله هات کلی آتیش سوزوندی و کلی بهت خوش گذشت.فرداش هم که دیروز باشه با بابایی برگشتیم اصفهان.بعد از سه هفته برگشتم سر خونه زندگیم.ماجرای این سه هفته رو هم تو پست بعدی با عکس میذارم. دیگه حرفم نمیاد بریم عکس ببینیم       اینم بردیا خان رفیق شفیق کیان و پرهام کوچولو قرررررربون اون اثر انگشتت روی کیک برم ...
13 آذر 1392

دست تو ،قلب من!

انقدر حالم گرفته است که خدا میدونه!!! نمیدونم والا چه حکمتی تو کار بود که انقدر الکی الکی با یه پرت شدن از رو مبل باید دست کیانم ترک برداره و مجبور بشیم گچ بگیریمش!!! لحظه ای که دکتر داشت عکس دستشو با دقت نگاه میکرد قلب من تند تند میزد و لحظه ای که گفت دستش مشکوک به شکستنه اشکام ناخوداگاه سرازیر شد.دیگه نمیتونستم حرف بزنم... خدایا شکرت که به همین جا ختم شد و پسرم حالش خوبه ولی کاش این دو هفته زود بگذره طاقت ندارم دست کیانم رو اینجوری ببینم. اصلا حوصله ی نوشتن ندارم.حس میکنم باشکستن دست کیان قلب من هم شکسته! فردا تولد پسریمه عشق من تولدت مبارک اینم از روزگار ما! الهی مادرت بمیره.کاش دست من اینجوری  شده بود! ...
10 آذر 1392