کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

نی نی من و بابایی

عملیات فتح المبین!

بالاخره عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا با موفقیت انجام شد و نتیجه اش هم این شد که مشاهده میکنین!   همیشه با کوتاه کردن موهای پسری مشکل دارم!از قیچی و کوتاه کردن موهاش بینهایت بیزاره.وقتی خوابه هم تا دست به موهاش میزنم تکون میخوره و کلا هم خودم نمیتونم خوب و مرتب براش کوتاه کنم.دو باری هم که آرایشگاه بردمش، انقدر کولی بازی درآورد که دیگه توبه کردم! این بار موهاش انقدر بلند شده بود که از نوه کوچولوی همسایه بگیر تا بقال و چقال هر کی مارو میدید میگفت موهاشو کوتاه کنین بلند شده از اونجایی که همسری بسیار کم تحمل و کم صبره ترجیح دادم با یکی از دوستای خوبم بریم آرایشگاه.دلم میخواد این جور مواقع کسی کنارم باشه که با حرفاش یا رفتارش...
12 آبان 1392

این چند وقت!

دنیای بی اینترنتی هم صفایی داره هااااا.چند وقت بود که اینترنتمون قطع بود و من همسری هم به شدت خمااااااار  ولی به جاش کلی به کارای خونه میرسیدم. اهم اخبار اینکهههههه پسری طی یک عملیات ضربتی دوربینی رو که تازه یک هفته بود خریده بودیم  آنچنان زد زمین که کمونه کرد به دیوار و رفت تو کما!!!دیگه روشن نشد که نشد!ینی انقدر اعصابمون خورد شد که حد و اندازه نداره ولی به لطف خدا درست شد و گارانتی هم شاملش شد و اما مسئله ی مهم دیگه اینکههههههه گل پسر من دیگه آقا شده و تو روز دیگه پمپرز نمیشه و هر یک ساعت یه بار وقتی میبرمش دستشویی ج ی ش میکنه،بعضی وقت ها هم خودش شلوارشو در میاره و میگه دشویی دشویی هورااااااااااا  وای انقدر خوشحالممممم ...
27 مهر 1392

سالگرد هجرت+22ماهگی

یه همچین موقع هایی بود پارسال که وسایلمون رو بار کردیم و از بندر به اصفهان هجرت کردیم! یک سال گذشت.و چقدر سخت گذشت به خصوص 6 ماه اولش.خب طبیعیه وقتی آدم از خانوادش دل بکنه و بره اونم با یه بچه ی کوچیک نا آروم توی سرمای زمستون که نمیشه حتی واسه بهتر شدن روحیه بیرون هم رفت خیلی سخت میگذره.ولی گذشت.خداروشکر الان نسبت به پارسال روحیم خیلی بهتره ،به خصوص اینکه پسریم دیگه عاقل تر شده و تا میام دلتنگ خانوادم بشم کیان با کارای شیرینش منو از اون حال و هوا در میاره.البته بازم یه موقع هایی جای خالی تک تکشون رو با همه ی وجودم حس میکنم،ولی خب همین که بدونم حال همشون خوبه برام کافیه بالاخره با دلتنگیام یه جور کنار میام... بگذریم از این حرفا... پارسا...
10 مهر 1392

...

  دلم نه عشق میخواهد،نه دروغ های قشنگ نه ادعاهای بزرگ،نه بزرگ های پرادعا دلم یک فنجان قهوه ی داغ میخواهد و یک " دوست " که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد!     پ.ن کیانم امروز بدجوری دلم گرفته! خدارو شکر که تو رو دارم که سرم رو گرم کنی.بمیرم که امروز اصلا حوصله تو نداشتم.منتظرم از خواب بیدار بشی تا ببرمت پارک نفسم. ...
14 شهريور 1392

سفر ما

پس از دو هفته بازگشت غرور آفرین خودم را به منزل تبریک عرض میـــــــــــنمایم خب از کجاش بگم؟ آهان ،روزی که همسری مارو رسوند فرودگاه، بچه های تیم ملی فوتبال رو اونجا دیدیم و یه عکس از پسری و همسری با آقای علی کریمی گرفتم.البته چون با گوشیم بود کیفیتش زیاد جالب نشد.شاید عکسو گذاشتم.نمیدونم شایدم نذاشتم چون همسری الان خوابه نمیدونم چون عکسش زشت شده اجازه میده عکسو بذارم یانه!الان نمیتونم قولی بدم بله بدون تاخیر( )سوار بر طیاره شدیم و رفتیم به سوی آغوش خانواده خدارو شکر تو راه کیان پسر خوبی بود و زیاد اذیت نکرد فقط با پاهاش هی صندلی جلویی رو فشار میداد و اون آقای بســــــــــیار صبور هم هر از گاهی بر میگشت و کیان رو نگاه میکرد یه ...
13 شهريور 1392

دارم میرم به بندر

 الان که این پست رو میذارم ساعت 4 ونیم بعد از ظهر میباشد. تا ساعاتی دیگه من و پسری به سمت دریای نیلگون همیــــــــــــــــــــــشه خلیج فارس پرواز میکنیم و با خانواده دیداری تازه مینماییم.دلم واسه همگی تنگ شدهههههه واسه اولین بار همه ی کارامو زود کردم و الان در خدمت شما هستم.پسری هم خوابه همسری هم رفته پمپرز بخره امیدوارم دوباره جای گل پسری عوض میشه بد اخلاق و نق نقو نشه ووووی فقط مثل همیشه استرس هواپیما رو دارم دست حق به همراهمون     ...
21 مرداد 1392

هوا بس ناجوانمردانه گـــــــــــــرم است!

خــــــــــــــــــــــــــــــــــدا جون یه سوال؟ بپرسم؟یا نپرسم؟خدا یه وقت ناراحت نشی منو سوکسم کنی امشب؟ میخواستم بپرسم نمیشد زحمت آب و هوا رو یه جوری میکشیدی که همیشه متعادل بود؟نه خیلی سررررد نه خیلی گرممم؟ وقتی زمستون بود، از سوز و سرما مینالیدیم و میگفتیم کی هوا گرم میشه؟حالا که هوا گرمه و در حال ذوب شدن هستیم میگیم کی هوا سرد میشه؟ اینم از شانس ماست پسرم!همه میگن این اولین سالیه که انقدرررر اصفهان هوا گرم شده!درست مثل زمستون که همه میگفتن این اولین سالیه که انقدررر  هوا سرد شده! جالب اینجاست که تاحالا اصفهان سابقه زلزله هم نداشته،ولی به یمن قدم من اردیبهشت ماه بود فکر کنم، که زلزله اومد و همه اینجوری شدن  و گف...
15 مرداد 1392

عکسای جامونده!

یه سری عکس تو گوشیم جا مونده بود و چون رم ریدر خراب شده بود نتونستم تاحالا بذارم. حالا تو ادامه ی مطلب اون عکسارو میذارم      این عکس مال آخرین باریه که داشتیم از بندر برمیگشتیم تو هواپیما.کیان لالا کرده بود و اما این عکس!اینجا منو حمید نشسته بودیم کنار همو داشتیم حرف میزدیم که کیان هم اومد به ما پیوست و اینجوری لم داد به باباشو با دقت حرفای مارو گوش میداد یه بار که رفته بودیم هایپر واسه خرید،همسر جانمان در جلوی چشمان مبارک کیان خان دنت برداشت گذاشت تو سبد خرید!وکیان چنان جیغایی میکشید واسه دنت که همه مارو نگاه میکردن.هر کاری کردیم که گول بخوره یا به پاستیل و چیزای دیگه راضی بشه نشد که نشد! و نتیجه اش این...
5 مرداد 1392

سلام بر حسین:(

لعنت خدا بر یزید!!! امام حسین بمیرم برات که چی کشیدی تو صحرای کربلا.این روزا شدید رفتم تو فاز نفرین و ناسزا گفتن به این یزید خدا نیامرز! امسال ماه رمضون داره خیلی بهم سخت میگذره هم به خاطر گرما و هم شیطونی های آقا کیان.با مصیبت الان خوابوندمش خداروشکر چیزی تا اذان نمونده.2 ساعت دیگه افطاره خدایا شکرت که بهم انقدر اراده و توان دادی که با تمام سختیاش دارم روزه هامو میگیرم.خدایا شکرت که سعادت اینو دارم که مهمون سفره ات باشم.خدا جونی خودت میدونی با چه مشقتی روزه میگیرم پس باید هوامو داشته باشیااااااا از وقتی از تهران برگشتیم هی میخوام بیام بنویسم ولی نشد.امروز دیگه گفتم باید بشه! بلهههههههههه مامان کیان بالاخره پروانه دار شد و ایشال...
25 تير 1392