کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

نی نی من و بابایی

وارد 11 ماهگی میشوییییم:)

سلام به پسر گلم و همه ی دوستای خوبم که بهشون دیر به دیر سر میزنم.ببخشیییید خیلی گرفتار بودم مثل همیشه قبل از هر چیزی منو کیان تولد آقای پدر رو تبریک میگیم. حمیدم انشاالله صد ساله بشی و همیشه سایه ات بالای سر ما باشه حالا ماجراهای این چند وقت رو مینویییییییسم... بعد از دو هفته ای که به اصفهان اسباب کشی کردیم من مجبور شدم به خاطر کار وکالتم که توی  دادگستری کار داشتم یعنی یه مصاحبه داشتم برم بندرعباس.بله منو کیان جونم دو نفری رفتیم.خب مثل همیشه کلی تو فرودگاه و هواپیما آتیش سوزوندی و منو اذیت کردی!واسه خودت تو هواپیما راه میرفتی و به این و اون گیر میدادی و حسابی سر همه رو گرم کرده بودی به خصوص اون ده پونزده تا  پیرزنی ...
10 آبان 1391

یک روز پاییزی:)

سلام من و کیانم امروز با هم رفتیم پیاده روی و بعد هم رفتیم از سوپر سر کوچه خرید کردیم.پسر ناز من عااااااااااشق راه رفتنه به خصوص بیرون از خونه.ای کاش هوا همیشه اینجوری بمونه تا بشه رفت بیرون.وای وقتی هوا سرد بشه من چی کار کنم این دومین باری بود که کیان بیرون از خونه راه میرفت.دفعه ی قبلی از خوشحالی جیغ میکشید و میدوید باورش نمیشد که من بزارم توی خیابون راه بره و خلاصه کلی با هم کیف کردیم قربون اون راه رفتنت برم مننننننن  خب بریم عکس ببینیم... کیان کوچولو در حال جمع آوری برگ های خزونی از کف زمین وای خدا مرگمممم نمیدونم چرا گیر داده بودی به این آقاهه که از کنارمون رد شد و دنبالش راه افتادی بعد پسری سوار کا...
24 مهر 1391

من اینجا بس دلم تنگ است...

من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد آهنگ است!   هنوز باورم نمیشه که اومدم اصفهان واسه زندگی!صبح ها که از خواب بیدار میشم تا چند ثانیه گیج و منگ به اطرافم نگاه میکنم و بعد با صدای گنجشها به خودم میام و یادم میافته که کجام. خونه ای که توش زندگی میکنیم دلباز و خوبه،هوا خیلی عالیه،کوچه ی قشنگی داریم سرسبز و آرومه همه چی خوبه ولی هیچ کدوم از اینها خانواده ی من نمیشن!!! اصلا حال و حوصله ی هیچ چیز و هیچ کاری رو ندارم.تازه امروز بعد از  چند وقت یه کم روحیه ام بهتر بود شده بود و صبح با انرزی بیدار شدم و گفتم تا کیان خوابه غذا درست کنم و کارامو انجام بدم که این همسایه ی پایینی با این مهمون بازیاش دوباره بهم ضد حال زد صدا...
22 مهر 1391

ده ماهگی و رفتن به اصفهان

سلام عششششقم واااااااای که چقدر خسته ام  وااااااای که چقدر کار دارم ولی مهمتر از خستگی و کار گذاشتن یه پست به مناسبت 10 ماهگی پسر نازمه.نازنین پسرم 10 ماهگیت مبارک.الهی که 100 ساله بشی پسرک کوچولوی من دیگه چیز زیادی به تولد یک سالگیت نمونده و من بی قرار اون روز قشنگم هر چند برنامه ی خاصی واسه تولدت ندارم و بر خلاف باباییت که دوست داره واسه تولدت یه مهمونی توی باشگاه بگیره من میخوام فقط خودمون باشیم و از شلوغی بیخودی خوشم نمیاد.آخه پسر نازم تو  که الان از مهمونی و بریز و بپاش چیزی نمیفهمی ، فقط کلافه میشی و به بقیه است که خوش میگذره نه تو! انشاالله بزرگتر که شدی خودت نظر میدی که دوست داری برات چی کار کنیم.فدای اون نظراتت بشم جو...
10 مهر 1391

کیان غرغرو میشود!!!

سلاااااااااااام خیلی خوشحال و هیجان زده ام.چون خواهرزاده ی کوچولوی من امروز به سلامتی به دنیا اومد پرهام نازنینم به دنیای ما خوش اومدی.خیلی عزیز و دوست داشتنی هستی.انشاالله همیشه لبت خندون و دل پاکت شاد باشه جیگرم.   پارسال خاله سمیرای مهربون تو بیمارستان شب تا صبح پلک نزد و مواظب کیان من بود حالا امسال که خودش میخواست نینی بیاره من گرفتار شازده کوچولوم بودم و کاری از دستم بر نیومد.وااااای امروز  که رفتم بیمارستان یادم افتاد به زایمان خودمو یه جوری شدم.خداروشکر که اون روزا توم شد و انشاالله خدا کیانم رو حفظ کنه و منم دیگه هرگز پام رو نذارم بیمارستان!شاعر میگه بچه که عمر و نفسه همین یه دونه اش بسه.البته این شعر رو از خودم گف...
27 شهريور 1391

بالاخره دندون دار شدی:)

سلام کوچولوی خوردنیه من عزیز دلم بالاخره توی ده ماهگی دندونای خوشتلت جوونه زدن دیشب داشتم بهت آب میدادم که احساس کردم لیوان به لثه ات که میخوره صدا میده،به یه زووووری خوابوندمت و نگاه کردم و دیدم بلههههه دندون جیگر مامان یه کوچولو زده بیرون.کلی ذوق کردم و سریع به آقای پدر که تو راه بود و از اصفهان داشت برمیگشت خبر دادم الهی فدای اون قدت بشم من که همش دستت رو میگرفتی به مبل و پا میشدی و از جلوی من مثل یه پنگوئن کوچولو رژه میرفتی منم سریع میگرفتمت و دوباره میخوابوندمت و دندونت رو نگاه میکردم و دوباره کلی میذوقیدم باید واسه نازنینم آش دندون بپزممممم.آخ جووووووون    عسل مامان این 1هفته ای که بابا نبود ما خونه ی مامان ج...
20 شهريور 1391

عکس های ناز از عشقم

فرشته ی آسمونی من و این هم عکس هایی از پسرم در کنار دریای نیلگون خلیج همییییییشه فارس من به فدای شن بازی کردنات و به انضمام شن خوردنااااات بشم مامانیییییی   ...
17 شهريور 1391

کیان و 9 ماهگی

سلام عشق مامان نازنینم 9 ماهگیت مبارک فدای اون چشمای نازت بشه مامانی که کلی توی این ماه شکوفا شدی خییییلی خسته ام با هزار بدبختی خوابوندمت و وقت زیادی ندارم.یه کوچولو از کارای جدیدت میگم و عکسای جدید میذارم تا سر فرصت کلی برات بنویسم. نفس من الان دیگه تو توی چهار دست و پا رفتن به سرعت نور عمل میکنی و ایکی ثانیه از جلوی چشمای ما رد میشی وسریع خودتو به یه چیزی که از دور دیدی میرسونی و امون نمیدی تا ما برش داریم و بعد هم تا حلقت فرو میکنی تو دهن! گل پسرم چند هفته ای میشه که دستای کوچولوتو به مبل یا دیوار یا هر چیزی میگیری و با تمام قوابلند میشی.چند روزی هم هست که کاملا مستقل خودت راه میافتی و چند قدم بر میداری و مثل ژله این ورو اون...
11 شهريور 1391

حال و هوای دعا

سلام امشب شب احیاست. چقدر دلم حال و هوای دعا کرده.چقدر دلم واسه اون شب هایی که با همسایه ها جمع میشدیم و میرفتیم مسجد مراسم شب قدر و احیا تنگ شده. دلم واسه جوشن کبیر خوندن و مراسم قران به سر گذاشتن و .... تنگ شده. ولی با وجود این آقا کیان فضول جوشن کبیر که هیچی جوشن صغیر هم نمیشه خوند قربون اون فضولی کردناش برم که زندگیمون رو حسااااااااااابی متحول کرده تو خونه هم که یه جای خلوت نمیشه گیر آورد یه ذره با خدا اختلاط کرد      با کیان هیچ کس تنها نیست  اینجا بابای کیان میخواست قرآن بخونه که یهو یه فرشته بهش نازل شد ولی نمیدونم چرا با خشونت؟ ...
22 مرداد 1391

مامان و بابای در به در!!!

سلام پسر گلم الان تو داری با بطری آب بازی میکنی و شیطونی میکنی.هر از گاهی هم یه نگاه به من میکنی و یه لبخند تحویل من میدی، منم میخندم و انگاری اصلا یادم رفته دیشب چه بلایی سرمون آوردی! بله دیشب اوضاعی داشتیم.البته هر شب اوضاعی داریم ولی خب دیشب دیگه سنگ تموم گذاشتی پسرم.دیشب مثل همیشه کلی شیطونی کردی و از مبل و میز و تلویزیون و یه جورایی دیوار راست آویزون شدی و کلی باهات بازی کردیم شاید خسته بشی و بخوابی ولی هر چی بیشتر میگذشت چشمای نازت بازتر میشد.خلااااصه بالاخره ساعت 3 تسلیم شدی و خوابیدی.تازه چشمام گرم شده بود که بیدار شدی و هر چی بهت شیر میدادم و راه میبردمت نمیخوابیدی و گریه میکردی نمیدونم چرا؟دیگه گریه هات به جیغ تبدیل شده بود که...
17 مرداد 1391