کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

نی نی من و بابایی

8ماهگیت مباااااارک

سلام ضمن عرض تبریک به آقا کیان گل به مناسبت 8 ماهگی و ورودش به 9 ماهگی و کارهای جدیدش به پاره ای از شیطنت های این شازده پسر می پردازیم البته در ادامه ی مطلب... این روزها فقط باید چشم بدوزم به این نینی گولو که کاری دست خودش نده دیگه نمیتونم به کارام برسم. اگه یه لحظه ازش غافل بشم یا سیم تلویزیون رو از برق در میاره یا باید از تو دهنش دستمال کاغذی بیارم بیرون یا میره سراغ لاک های من و محکم میکوبتشون به میز! گفتم بذارمش تو تختش و عروسک های موزیکال بالای تختشو براش روشن کنم شاید یه 5 دقیقه سرش گرم بشه،البته شدااا ولی چه جوریش مهمه! خب این از این!گفتم یه کم تلویزیون روشن کنیم که خدا رو شکر بالاخره...
9 مرداد 1391

ماه رمضان و کیان

سلاااااااام قبل از هر چیزی فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو به همگی تبریک میگم و از همه ی دوستان میخوام تو این ماه عزیز ما رو از دعای خیرشون بی نصیب نکنن. یادش به خیر ماه رمضان پارسال آقای پسری تو دل من تشریف داشتن و ظهر ها با تی وی قرآن میخوندیم.حالا امسال کیان خان اجازه نمیده که مامانش قرآن بخونه و میگه فقط با من بازی کنین و حرف بزنین ما هم میگیم چششششم همه چی تعطیل جز نینی داری! یادش به خیر اون موقع ها که مجرد بودم ماه رمضان کل روز رو  میخوابیدم و یه دو سه ساعتی بیدار بودم اونم جهت عرض اندام پیش مامانم و غرغر کردن که وای کی اذان رو میگن؟ مردم از گشنگی و ... ولی امسال دیگه از این خبرها نیست باید با آقا پسری کل کل کنیم و چشم به چ...
31 تير 1391

کیانم 7 ماهه شد

سلام به پسر نارنینم و همه ی دوستای گلم   کیان ماهم، 7 ماهگیت مبارک.دورت بگردم الهی نفسسسسسم انشاالله همیشه سالم باشی مامانییییی قربون اون قدم هات برم که وارد هشت ماهگی شدی پسرم. این روزا خونمون آشفته بازاره چون وسایلمون رو جمع کردیم و اثاث کشی داریم خدارو شکر که در حال حاضر آقای پسر راه نمیره وگرنه بیچاره میشدیم  و مجبور میشدیم هی جمع کنیم و آقا کیان هی پخش کنه!همین الانشم با روروئک میره سراغ کارتن ها و اونا رو میکشه.وااای کی میشه بریم تو خونه ی جدید و خونه مرتب بشه و وسایل ها سر جاشون باشن پس فردا هم عقد آبجی گلم منا خانومه انشاالله که خوشبخت بشی عزیییییییییزم وای که چه شیر تو شیری میشه! فرداشم احتمالا ما اثاث کشی دار...
10 تير 1391

شرح حال ما...

سلام امروز دوشنبه و روز عید مبعثه و کیان من الان لالاییده.قربون اون خوابیدنت بره مامان.نفس من عیدت مبارک این روزها خیلی مشغله ی فکری دارم خیلییییی.از یه طرف قرارداد خونمون تموم شده و داریم به طور جد دنبال خونه میگردیم ولی امان از گرونی!!!دیگه حالم از هر چی بنگاهیه به هم میخوره!اصلا اون خونه ی دلخواهمون نیست که نیست.کاش خودمون خونه داشتیم که این همه دربه دری نکشیم هیییییی... از طرف دیگه استرس کار خودمو دارم .باید دادگستری اختبار بدم تا بعد گزارش کارامو بفرستن تهران تاااا حالا کی تایید بشه و برم مراسم تحلیف و بعد اگه عمری باقی بود مجوزمو بگیرم و اگه حالی به انضمام پولی بود دفتر وکالت بزنم!ای خداا...
29 خرداد 1391

نیم سالگی

سلام مامانی کیان جونم نیم سالگیت یا همون 6 ماهگیت مبااااااااااااااااااااااااااااااااااارک پسر نازم الهی من قربونت برم که انقدر عزییییییییییزی انقدر نفسیییییییی انقدر عشقیییییییییی مامانی 6 ماه از اومدنت به زندگی ما گذشت. با اینکه خیلی روزای سختی بود ولی زود گذشت.انشاالله همیشه سالم و شاد و خرم باشی پسرم. زندگی من، ما الان اصفهانیم و خونه ی آقا جون هستیم.به مناسبت نیم سالگی شما گل پسر یه جشن کوچولو ی خودمونی گرفتیم تا این روز قشنگ رو قشنگ تر کنیم خدایا اگه روزی صد هزار بار تو رو به خاطر این هدیه ی قشنگت شکر کنم بازم کمه. خدایا مواظب کیانم باش...   اینم آقا کیان و کیک تولدش کیان در آینه ...
11 خرداد 1391

اگزمای لعنتی!!!

سلام. این آقا کیان ما از زمانی که به دنیا اومد پوستش حساس بود و دونه های قرمز زده بود تا حالا که دیگه مردی شده واسه خودش همچنان ادامه داره.دو روز خوبه دوباره دونه میزنه! چند وقتیه که خارش شدید هم اضافه شده بهش.بچه ام همش در حال خاروندن صورت و پاهاشه.انقدر میخارونه که زخم میشه و خون میاد اون پماد هایی که دکترش داده هم افاقه نکرد خلاصه که دیروز کیان رو بردیم پیش دکتر متخصص پوست.خیلی ناراحت بودم واسه کیان ولی کیان کلی من و خانم دکتر رو با کاراش خندوند.تا من اومدم حرف بزنم کیان که مثل نخود تو بغل من نشسته بود بر خلاف همیشه که شیطونی میکرد و وول میخورد بدون حرکت به دکتر نگاه میکرد و میگفت هِیییی(مثل پیر مرد ها آه میکشید) بعد خانم دکتر...
25 ارديبهشت 1391

روز مادر

تقدیم به مادر خوبم ناجی نجیبم، مادر ... تو را سپاس به پاس تحمل رنج هایم.مرا ببخش به خاطر تمام غفلت هایم ببخش مرا که سخت نیازمند بخشش تو هستم و دعایم کن به پیشگاه آن یگانه ی تنها که فرمود: تنها دعای مادر مقبول درگاه من است! روزت مبارک امسال اولین سالیه که روز مادر، من مادرم  مادر بودن خیلی حس قشنگیه.واقعا قابل توصیف نیست.این که یه موجود کوچولو از خود آدم به وجود میاد و خودت بزرگش میکنی خیلی حس قشنگیه. این که یه نفر انقدر به تو وابسته ست و به تو نیاز داره که نمیشه یه لحظه تنهاش بذاری خیلی حس قشنگیه.این که انقدر به اون موجود کوچولوت  وابسته بشی که نتونی یه لحظه از خودت دورش کنی خیلی حس قشنگ...
24 ارديبهشت 1391

کیان و 5 ماهگی

سلام به همگی دوستان نازنین پسرم  پنجمین ماه از زندگیش رو به سلامتی سپری کرد .   بله یک ماه دیگه هم به سرعت برق و باد گذشت و کیان من داره روز به روز بزرگتر میشه و اخلاق و رفتارش هم بهتر میشه.طوری که همه میگن ما اصلا باور نمیکردیم که یه روزی این آقا پسر بد اخلاق شما یک ساعت رو زمین بخوابه و برای خودش بازی کنه کیان جون من، انقدر این روزا شیرین و دوست داشتنی شده که اندازه نداره.دیگه نوع گریه هاش ، نوع خندیدن هاش نوع بازی کردن هاش تغییر کرده و کلی از خودش صداهای مختلف در میاره و کلی هم جیغ جیغو شده!آخه مامان جون مگه شما دختری که انقدر جیغ جیغ میکنی؟؟؟ تازگی ها هم به طرز جالبی میگه بابا!!! و آقای پدر هم کلی ذوق میکنه.البت...
10 ارديبهشت 1391

عشق من در حال تکامل

سلام الان کیان من خوابیده و فرصت زیادی ندارم فقط میخوام یه کوچولو از عشق من در حال تکامل یافتن بنویسم. این روزا بیشتر از هر وقتی با دیدن کیان و بزرگ شدنش خدارو شاکرم.شاکرم به خاطر این هدیه ی نازی که به ما داده،هدیه ای سالم.دیروز کیان من تو چهار ماه و دوازده روزگی اولین غلت خوردن رو تجربه کرد و کلی منو ذوق مرگ کرد که سریع از اون لحظه ی شیرین عکسیدم پسر من دیگه انگشت پاشو میخوره وکلی حال میکنه پسر من سوار روروئک میشه و ما کلی حال میکنیم خداااااایا شکرت عکس در ادامه ی مطلب... پسرررررررررررررم عاشقتیم ...
23 فروردين 1391

چهار ماهگی کیان

سلام قبل از هر چیز ی 4 ماهگی کیان جونم با سه روز تاخیر مبااااارک.  علت اینکه نتونستم توی همون روز مطلب بنویسم این بود که ما توی قطار تشریف داشتیم و به اینترنت دسترسی نداشتیم.بله ایام عید به یه چشم به هم زدن تموم شد و ما برگشتیم سر خونه زندگیمون.امروز هم سیزده مون رو به در کردیم.واای خدایااا شکرت که دیگه درسمون تموم شده و مثل اون روزا نمیخوایم فردا بریم مدرسه اَه اَه اَه چه ضد حالی بودااااا بگذریم...  از ماجراهای عید و آقا کیان بگم که واقعا جالب بود!!! آقا پسر ما عید رو به کام مامان و باباش کوفت کرد!از بس که این گل پسر ما از مهمونی و مهمون و شلوغی بیزار بود.وقتی مهمونی میرفتیم انقدر نق نق میکرد که حد نداشت و از همه ب...
13 فروردين 1391