پسر با احساس من
از اینکه انقدر با احساسی خیلی خوشحالم چند ساعت پیش منو پسری داشتیم فیلم های کیان رو که تو لپ تاپ بود نگاه میکردیم.بعد رسیدیم به فیلم دو روزگی کیان که همه خونه ی ما جمع بودن و قرار بود آقا جون کیان تو گوشش اذان بگه.تا کیان همه رو با هم دید از خوشحالی هی میخندید و یکی یکی انگشتش رو میذاشت رو مامان جوناشو آقا جوناشو خاله ها و عمه ها و دایی جونش و هی میگفت اااااااا ، اااااااااا ینی اینا هم هستند و وقتی دانیال و پارسا پسر خاله هاشو دید واااای که چه ذوقی کرد و بعد هم اشک تو چشمام جمع شد و یهو زد زیر گریه!!!از گریه ی پسری منم گریم گرفت و بغلش کردم حتما تو هم مثل من دلتنگی پسرم... قربون اون اشکات برم نفسم که با این وجود که از خانواده ی من دوری ...
نویسنده :
مینا
17:59