کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

نی نی من و بابایی

پسر با احساس من

از اینکه انقدر با احساسی خیلی خوشحالم چند ساعت پیش منو پسری داشتیم فیلم های کیان رو که تو لپ تاپ بود نگاه میکردیم.بعد رسیدیم به فیلم دو روزگی کیان که همه خونه ی ما جمع بودن و قرار بود آقا جون کیان تو گوشش اذان بگه.تا کیان همه رو با هم دید از خوشحالی هی میخندید و یکی یکی انگشتش رو میذاشت رو مامان جوناشو آقا جوناشو خاله ها و عمه ها و دایی جونش و هی میگفت اااااااا ، اااااااااا ینی اینا هم هستند و وقتی دانیال و پارسا پسر خاله هاشو دید واااای که چه ذوقی کرد و بعد هم اشک تو چشمام جمع شد و یهو زد زیر گریه!!!از گریه ی پسری منم گریم گرفت و بغلش کردم حتما تو هم مثل من دلتنگی پسرم... قربون اون اشکات برم نفسم که با این وجود که از خانواده ی من دوری ...
11 تير 1392

جشنواره ی تابستانه

سلام به همه ی دوستای خوبم. خواننده های روشن و خاموش.عرضی دارم خدمتتون: اون خواننده خاموشایی که میایین و بدون هیچ اثری از خودتتون مفت و مجانی روحیتون عوض میشه و میخندین حالا یه زحمتی دارم براتون آقا پسری ما تو جشنواره ی تابستانی نینی وبلاگ با موضوع نینی شکمو شرکت کرده.لطفا یه مرحمتی بفرمایین عدد 120 رو به شماره ی 20008080200 پیامک کنید اگه میخواین خوندن خاطرات ما حلال باشه پس رای بدین     ...
5 تير 1392

شیطون و شیرین

این روزها خیلی خوردنی شدی پسر نازم.واقعا یه موقع هایی دلم میخواد قورتت بدم چون هر چی میبوسمت سیر نمیشم.انقدر کارای بامزه انجام میدی که نمیدونم از کدومش بنویسم دیگه باید خیلی مراقب رفتارمون باشیم چون پسری عیـــــــــــــن کارای مارو تقلید میکنه، ینی یه موقع هایی من این جوری میشم یه شب ما خوابیده بودیم و کیان هی شیطونی میکرد،به کیان گفتم کیان بیا بخواب دیگه مامان.کیانم همین جوری که داشت شیطونی میکرد سرشو خم کرد، دستشو گذاشت زیر سرشو گفت خااااب پیییس وای منو بابایش کلی قربون صدقش رفتیم و خندیدیم اخه ما اصلا بهش یاد نداده بودیم تو چه جوری یاد گرفتی جوجه؟ میره جلوی آیینه و سورمه ی منو برمیداره میکشه به چشماش.کنترل DVD رو بر میداره میره جل...
2 تير 1392

من کیان،تو مامان!

چند روز پیش واسه 10 دقیقه من شدم کیان و کیان شد مامان! گفتم بذار یکم ادای خودشو در بیارم ببینم چه عکس العملی نشون میده،اصلا متوجه میشه؟ دقیقا مو به مو کارای خودشو انجام دادم.هی دست کیان رو کشیدم به سمت در خونه و با گریه گفتم دد دد دد اول منو با تعجب نگاه کرد بعد دوباره من لباسشو کشیدم و هی گفتم بولو بولو بولو (همون بالای خودمون و به معنی بغل)بعد دیگه قضیه رو گرفت و فهمید که من دارم اداشو در میارم و شروع کرد به خندیدن بعد من دوباره با نق نق و گریه گفتم به به من به به میخوااااام مامانی من بههه میخوام که این بار مادر نامهربانم که دیگه صبرش لب ریز شده بود یک سیلی محکم در گوشم نواخت و پا شد رفت!!! با اینکه یه موقع هایی که شیطون گولش ...
20 خرداد 1392

یاد باد،آن روزگاران یاد باد...

یه موقع هایی آدم دلش میخواد واسه خودش باشه.بره تو لاک خودشو کسی بهش کاری نداشته باشه ،نیاز به آرامش داره ولی خب با وجود داشتن یه فینگیلی همچین چیزی محاله!!! نمیدونم چرا یاد دوران مجردیم افتادم... یاد اون روزایی بخیر که بی دغدغه و بی مسئولیت میخوابیدم و هیچ صدایی منو بیدار نمیکرد ولی الان با یه إه با استرس میپرم بالا!!!یادش بخیر هر موقع از روز یا شب که خوابم میگرفت و چشمام خیلی سنگین میشد میرفتم رااااحت میخوابیدم ولی حالا چی؟اگه من بخوابم پس کیان چی؟؟؟باید صبر کنم تا جوجم بخوابه و بعد زد حالش هم اینه که وقتی خوابم میاد باید شیشه ها و فلاکس آب و شیر خشک و وخلاصه سیستمی آماده کنیم که دیگه خواب از سرم پریده!!! یادش بخیر تو خونه ی پدری که کا...
17 خرداد 1392

سفر غیر منتظره

تو پست قبلی قرار بود از فیلم های جدید آقا کیان بگم.جونم واستون بگه که قبلا موقع درست کردن غذا پسر جانمان هم فکر درست کردن غذا به سرش میزد و نمیذاشت من کارمو انجام بدم،منم یه قابلمه و مقداری ماکارانی و یا هر چیزی که در دسترس بود براش میریختم تو قابلمه و یه ملاقه میدادم دستش اونم یه نیم ساعتی سرش گرم میشد ولی بعد از یه مدت دیگه نمیشد اینجوری گولش زد و میخواست دقیقا عین کارای منو تکرار کنه.خودش میرفت یه قاشق بر میداشت و دستاشو به طرف من دراز میکرد که بغلش کنم و غذای رو گاز رو هم بزنه.اگه بغلش نمیکردم کلی گریه میکرد و اشک میریخت.انقدررررر گریه میکرد که دلم میسوخت و میبردمش بالای سر غذا تا هم بزنه یکی دوباری هم دستش خورد به ظرف غذا و سوخت ولی باز...
6 خرداد 1392

کمبود وقت!!!

آخ که چقدر حرف واسه گفتن دارم ولی وقت ندارم یه وقت فکر نکنین سر کار میرماااا، نه هنوز در منزل به شغل شریف بچه داری مشغول هستم و به قول پسرخاله ام کارخونه دار هستم ولی چند وقتیه که پسری امانم رو بریده!یعنی الان این شکلیماااا حالشو ندارم از فیلمای جدیدی که سرم در میاره بنویسم خیلی خستم. بعدا میگم چی کارا میکنه تا دل مامانایی که مثل من گرفتار همچین زلزله ی 10 ریشتری هستند خنک بشه و بدونن که تنها نیستن و اون مامانایی هم که بچه های مثبت و پاستوریزه دارن و نمیتونن عمق فاجعه رو درک کنن الهی گرفتارش بشن هفته ی گذشته عمه حوری کیان خان به سلامتی و میمنت رفتن قاطی مرغا  هوراااااااااااااااا حوری عزیزم ایشالا خوشبخت بشی و همیشه لبت خندون با...
24 ارديبهشت 1392

پروژه ی تنظیم خواب

دیگه تصمیم کبری گرفتم که ساعت خواب پسری رو تنظیم کنم!!! دیگه به عنوان یک عدد موجود بی خواب همه جا مشهور شده!همه میدونن که کیان خان ما تا پاسی از شب بیداره.پریشب که تا ساعت سه ونیم شب بیدار بود و بازی میکرد.البته اصلا چیز عجیبی نیست پسری تا 6 صبح هم رکورد زده!!!ولی چون پریشب که داشت ماشینشو میکوبید رو میز صدای جیغ همسر جانمان می آمد که: اینو ساکتش کنننن! دیگه گفتم اینجوری نمیشه که!هم غرغرای بابایی رو تحمل کنیم و هم شیطونی های بی موقع پسری رو ، باید یه کارایی بکنیم. آره خلاصه فردای اون شب بر خلاف همیشه که صبح ها به زور ساعت 11 ، 12 از خواب بیدارش میکردم گذاشتم خوب بخوابه.تا 1 خوابید و سر حال پاشد خلاصه که تا ساعت 8 شب بیدار بود و همچنان پر...
3 ارديبهشت 1392

حسم نمیاد:(

ایییییش، نمیدونم چرا تو سال جدید انقدر تنبل شدم و اصلاااا حال و حوصله ی نوشتن ندارم! ولی بایددد بنویسممممم! آره تو میتونییییی بنویسسسسس آهااااان.... داره یه کم حسش میاااااد، خب از کجاااااااا بگم؟؟؟هان از عید میگم. آخرای اسفند طی یک عملیات انتحاری 12 شب به سمت شیراز راه افتادیم مطمئنا جای شبهه ای نیست که چرا 12 شب؟بلههه که کیان تو راه بخوابه و اذیت نکنه.تا خود شیراز هم خوابید و خداروشکر اذیت نشدیم و این اولین تجربه ی سفر ما در نیمه شب شد از شیراز تا بندر هم خوب بود فقط آخرای راه دیگه حوصله ی پسر خانمون سر رفته بود که خب طبیعی بود حوصله ی خودمون هم سر رفته بود بندر هوا عالی بود و جای همه ی دوستان خالی.ولی خب متاسفانه چون کیان جاش عو...
25 فروردين 1392

سالی که نکوست از بهارش پیداست...

  عید همگی مباااااااااااااااااااااارک .دویست سال به این سالااااااا برای همگی آرزوی سلامتی و تندرستی و شادمانی در سال جدید را آرزومندممممم خب باید خدمت دوستای خوبم که جویای احوالات ما بودند و شاکی از غیبت صغری ما عرض کنم که کههههه : به خدا گرفتارم اسیییییییییییییر.اسیر کی؟؟؟خب معلومه کیان خاااااااان! چرا؟؟؟خب معلومه،چون دوباره کیان سرما خورده!!! یه دنیا خستم ،یه دنیا کلافه،یه دنیا غررررر دارم ولی نمیدونم به کی غر بزنم پس از اندی اومدم بندر پیش خانواده ولی خب گویا خوشی بر من حرااااام  استتتت.هییییی روزگااااااار... بگذریم.خیر سرم اومدم پست تبریک سال نو رو بذارم. لحظه ی سال تحویل همه درهیاهو و خوشحالی ...
1 فروردين 1392